❥𝐭𝐡𝐞 𝐞𝐧𝐝) *دردعشق * امیدوارم دوست داشته باشید 😊
ماشین و روشن کردم توی فکر بودم که یادم امد برم اولین جایی که با یونگی آشنا شدم..... یکی از ویلا هامون که یکم از اینجا دوره، اولین بار یونگی رو اونجا دیدم که برای جشن بین دو شرکت رفته بودیم، بعد از ازدواجمون برای زنده نهگداشتن اون خاطره ها اون ویلا رو خریدیم حدود یک ساعت بود که توی راه بودم و تمام مدت از اول تا آخر زندگیمو دوره کردم خوبی هاش بدی هاش، خنده ها گریه ها،خوشی و ناراحتی و اینا همه توی یه اشک از چشمم میوفتادن
نزدیک بودم که گوشیم زنگ خورد
ا.ت:سلام مامان
$سلام و کوفت معلوم هست کجایی چقدر زنگ زدیم چرا جواب ندادی؟ کجایی؟
ا.ت:مامان لطفا منم آدم نیاز به تنهایی دارم، امدم اون ویلایی که بیرون از شهره
$دختر تو اونجا چکار داری؟
ا.ت:یه چند روزی میخوام یکم حال و هوا عوض کنم
$باشه زودی برگردی گوشیت هم همش در دسترس باشه زنگ میزنم
ا.ت:باشه فعلا
گوشی رو قطع کردم و پیاده شدم تمام اون خاطره ها دوباره برام تداعی شدن
با مظلوم و بی توان ترین حالت ممکن اشک میریختم قبل از اینکه وارد خونه بشم یکم توی باغ قدم زدم حداقل برای آخرین بار حس کردم که بازم کنارشم
خسته شده بودم ولی دیگه این خستگی جاش و با آرامش عوض میکرد رفتم و در رو باز کردم یکم نشستم و بعد از آخرین پیام زندگیم رفتم که دوش بگیرم
وان و پر از آب سرد کروم و با لباس نشستم بهم آرامش میداد
فکر نمیکردم یه تغی میتونه پایان این هم غم و شروعی برای آرامش بشه
طولی نکشید که آب زلال وان قرمز شد
آرامشی که هیچ وقت نداشتم توی بدنم موج میزد تنها حرفی که توی حموم توی سرم توی گوشام اکو میشد
دیگه تموم شد... دیگه تموم شد...
***
شوگا:بچه ها خودتون رو خیس کنید سرما میخورین
ا.ت:عشقم ولشون کن بذار بازی کنن
شوگ:بعد که سرما خوردن هم بیبینم همنو میگی
ا.ت:خیلی خب بابای نگران بیا میخوام رو پات بخوابم
ا.ت سرشو روی پای یونگی گذاشت و چشماشو بست از صدای موج دریا از هوای پاک دورشون لذت میبرد
شوگا:ا.ت
همیطور که چشماش بسته بود جواب داد
ا.ت:بله
شوگا:چرا درد قلبم تموم نمیشه...
چرا حالم خوب نمیشه....
چرا اینقدر غمگینم....
سرش رو از روی پای یونگی برداشت و بلند شد
ا.ت:عه شوگا بیا خوش باشیم پاشو بریم توی آب بلند شد
دستش رو گرفت اما
شوگا:لطفا بیا حرف بزنیم حالم خیلی بده
ا.ت نگاهی به دریا کرد و دوباره نگاهش رو به صورت غمگین شوگا داد
ا.ت:اما تو قول دادی که بریم دریا
شوگا:باشه سر قولم هستم فقط یکم دیگه اینجوری رو پام بخواب
ا.ت برگشت و دوباره سرش رو پای یونگی گذاشت
یونگی:چرا هیچ مثل اول نمیشه...
چرا من نمیتونم فراموش کنم...
چرا این داغ قلبم آروم نمیگیره...
ا.ت:یونگی گریم میگیره ها آمدیم مثلا خوش بگذرونیم
ا.ت با بغض گفت و یونگی که تحمل بغض گریه های عشقش رو نداشت از جاش بلند شد
شوگا:باشه باشه بیا بریم آب بازی کنیم
دختر که حالا نشسته بود لبخندی زد و یونگی جلو جلو میرفت و با ا.ت حرف میزدم
یونگی:میگم ا.ت با دختر و پسرمون یه مسافرتــ
به پشت سرش برگشت اما دیگه خبری از ا.ت و بچه هاشون نبود این یه توهمی که قلب داغ داره یونگی میدید
روی پاهاش فرود امد و ماسه رو چنگ میزد بلند بلند اسم عشق رو صدا میزد
یونگی:ا.تتتتت ا. تتتت چرا اینکارو کردی....
چرا اینجوری تنبيم کردی...
ا.ت یکسال که رفتی اما.. اما چرا این داغ توی قلبم کم نمیشه...
چرا نمیتونم فراموش کنم
چرا با کشتن خودت و بچمون به عشقمون خاتمه دادی
گوشی رو دراورد به آخرین پیام ا.ت بعد از مرگش نگاه کرد
پیام ا.ت:عشقم مهم نیست که چقدر سختی کشیدیم اما دیگه تموم شد
بعد من خوشحال زندگی کن این روهم همیشه بدوو که من و بچمون خیلی دوست دارم، عاح راستی وجود بچمون و پایان زندگیم رو بهت تبریک میگم
((I love Min Yoongi))
با اشکی نمیذاشت که درست ببینه شروع به نوشتن کرد
پیام یونگی:خیلی دلم برات تنگ شده عشقم اما دیگه کم مونده دارم میام پیش تو بچمون یه زندگی جدید سه نفره رو شروع میکنی
((I like Maine A.T))
خودش رو از بلند ترین صخره به پایین پرت کرد و اون آرامشی رو که یکسال پیش ا.ت داشت رو توی وجودش حس میکرد
پایان
***
همیشه بی دلیل بخندید...
در لحظه زندگی کنید...
غم اون چیزی که ندارید رو نخورید از داشته هاتون لذت ببرید...
وهمیشه یادتون باشه دنیا دو روزه پس بی وقفه خوش باشید...
نزدیک بودم که گوشیم زنگ خورد
ا.ت:سلام مامان
$سلام و کوفت معلوم هست کجایی چقدر زنگ زدیم چرا جواب ندادی؟ کجایی؟
ا.ت:مامان لطفا منم آدم نیاز به تنهایی دارم، امدم اون ویلایی که بیرون از شهره
$دختر تو اونجا چکار داری؟
ا.ت:یه چند روزی میخوام یکم حال و هوا عوض کنم
$باشه زودی برگردی گوشیت هم همش در دسترس باشه زنگ میزنم
ا.ت:باشه فعلا
گوشی رو قطع کردم و پیاده شدم تمام اون خاطره ها دوباره برام تداعی شدن
با مظلوم و بی توان ترین حالت ممکن اشک میریختم قبل از اینکه وارد خونه بشم یکم توی باغ قدم زدم حداقل برای آخرین بار حس کردم که بازم کنارشم
خسته شده بودم ولی دیگه این خستگی جاش و با آرامش عوض میکرد رفتم و در رو باز کردم یکم نشستم و بعد از آخرین پیام زندگیم رفتم که دوش بگیرم
وان و پر از آب سرد کروم و با لباس نشستم بهم آرامش میداد
فکر نمیکردم یه تغی میتونه پایان این هم غم و شروعی برای آرامش بشه
طولی نکشید که آب زلال وان قرمز شد
آرامشی که هیچ وقت نداشتم توی بدنم موج میزد تنها حرفی که توی حموم توی سرم توی گوشام اکو میشد
دیگه تموم شد... دیگه تموم شد...
***
شوگا:بچه ها خودتون رو خیس کنید سرما میخورین
ا.ت:عشقم ولشون کن بذار بازی کنن
شوگ:بعد که سرما خوردن هم بیبینم همنو میگی
ا.ت:خیلی خب بابای نگران بیا میخوام رو پات بخوابم
ا.ت سرشو روی پای یونگی گذاشت و چشماشو بست از صدای موج دریا از هوای پاک دورشون لذت میبرد
شوگا:ا.ت
همیطور که چشماش بسته بود جواب داد
ا.ت:بله
شوگا:چرا درد قلبم تموم نمیشه...
چرا حالم خوب نمیشه....
چرا اینقدر غمگینم....
سرش رو از روی پای یونگی برداشت و بلند شد
ا.ت:عه شوگا بیا خوش باشیم پاشو بریم توی آب بلند شد
دستش رو گرفت اما
شوگا:لطفا بیا حرف بزنیم حالم خیلی بده
ا.ت نگاهی به دریا کرد و دوباره نگاهش رو به صورت غمگین شوگا داد
ا.ت:اما تو قول دادی که بریم دریا
شوگا:باشه سر قولم هستم فقط یکم دیگه اینجوری رو پام بخواب
ا.ت برگشت و دوباره سرش رو پای یونگی گذاشت
یونگی:چرا هیچ مثل اول نمیشه...
چرا من نمیتونم فراموش کنم...
چرا این داغ قلبم آروم نمیگیره...
ا.ت:یونگی گریم میگیره ها آمدیم مثلا خوش بگذرونیم
ا.ت با بغض گفت و یونگی که تحمل بغض گریه های عشقش رو نداشت از جاش بلند شد
شوگا:باشه باشه بیا بریم آب بازی کنیم
دختر که حالا نشسته بود لبخندی زد و یونگی جلو جلو میرفت و با ا.ت حرف میزدم
یونگی:میگم ا.ت با دختر و پسرمون یه مسافرتــ
به پشت سرش برگشت اما دیگه خبری از ا.ت و بچه هاشون نبود این یه توهمی که قلب داغ داره یونگی میدید
روی پاهاش فرود امد و ماسه رو چنگ میزد بلند بلند اسم عشق رو صدا میزد
یونگی:ا.تتتتت ا. تتتت چرا اینکارو کردی....
چرا اینجوری تنبيم کردی...
ا.ت یکسال که رفتی اما.. اما چرا این داغ توی قلبم کم نمیشه...
چرا نمیتونم فراموش کنم
چرا با کشتن خودت و بچمون به عشقمون خاتمه دادی
گوشی رو دراورد به آخرین پیام ا.ت بعد از مرگش نگاه کرد
پیام ا.ت:عشقم مهم نیست که چقدر سختی کشیدیم اما دیگه تموم شد
بعد من خوشحال زندگی کن این روهم همیشه بدوو که من و بچمون خیلی دوست دارم، عاح راستی وجود بچمون و پایان زندگیم رو بهت تبریک میگم
((I love Min Yoongi))
با اشکی نمیذاشت که درست ببینه شروع به نوشتن کرد
پیام یونگی:خیلی دلم برات تنگ شده عشقم اما دیگه کم مونده دارم میام پیش تو بچمون یه زندگی جدید سه نفره رو شروع میکنی
((I like Maine A.T))
خودش رو از بلند ترین صخره به پایین پرت کرد و اون آرامشی رو که یکسال پیش ا.ت داشت رو توی وجودش حس میکرد
پایان
***
همیشه بی دلیل بخندید...
در لحظه زندگی کنید...
غم اون چیزی که ندارید رو نخورید از داشته هاتون لذت ببرید...
وهمیشه یادتون باشه دنیا دو روزه پس بی وقفه خوش باشید...
۱۵۸.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.