سناریو
#سناریو
درخواستی
وقتی میخوان خودکشی کنن اما ما با گریه میریم دنبالشون .
نامجون: داشت به تیغ تو دستش نگاه میکرد و به این فکر میکرد و که بعد از بريدن دستش چقدر طول میکشه که چشماشو روی این دنیای کثیف ببینده که در با شدت باز میشه و ...
ا.ت: ن..نامجون چ.. چیکار میکنی ؟؟؟ ( گریه )
نامجون: نگات میکنه *
ا.ت: بدش به من زود باش ... بدبختم نکن
جین: خب قطعا قرص خوردن کار عاقلانه ایی نبود چون معده درد داشت به همه ی عصب هاش نفوذ میکرد ولی خب دیگه کار از کار گذشته و قرص هارو خورده........ توی خواب و بیداری بود که صدایی شنید اون صدای ا.ت بود.... صداش خشدار بود که نشون از گریه های متوالی بود کم کم چشماش بسته شد و دیگه نتونست چیزی بفهمه
یونگی: لبه ی ساختمون ایستاده بود داشت به پایین نگاه میکرد ساختمون اون قدری بلند بود که بتونه قبل از متلاشی شدن جوشش آدرنالین رو حس کنه ، میخواست به قدم دیگه هم برداره که توی بغل کسی فرو رفت و با قدرت به عقب پرت شد و روی زمین افتاد
ا.ت: تو داشتی چیکار میکردی ها؟؟؟( گریه و داد )
یونگی: خودمو راحت میکردم
ا.ت: تو حق نداری همچين غلتی کنی فهمیدی.... نه تا وقتی که منی وجود داره و تو بهش قول دادی که همیشه پیششی
جیهوپ: تصمیمشو گرفته بود یاید امروز تمومش میکرد دیگه طاقت نداشت ..... قرص هارو وارد دهنش کرد ولی قبل از این که قورتشون بده
در اتاق به شدت باز شد ...
ا.ت: هوبی دهنتو باز کن.... باز کن دهنتو زود باش ( داد و گریه ) ..... نمیزارم تنهام بزاری
جیمین: داشت با خودش کلنجار میرفت ، خیلی دوستت داشت ولی خسته بود دیگه توان ادامه دادن نداشت
ا.ت: ج..جیمین؟؟؟ چیکار داری میکنی؟؟؟ .... بدش به من ( گریه )
جیمین: م..من خسته شدم ( تیغ رو فشار میده روی دستش )
ا.ت: سریع از دستش میگیرتش * : تو به من قول دادی همیشه باهامی.... الان هم یا باهم می مونیم یا باهم می ریم.... انتخاب با خودته
تهیونگ: سعی می کرد به صدا های بیرون در توجه ایی نکنه ..... نمیخواست خانواده شو تنها بزاره ولی خب نمی تونست با این وضع هم ادامه بده
توی افکارش غرق بود که در با شدت باز شد
ا.ت: ت..تهیونگ؟؟؟ معلومه هست داری چیکار میکنی؟؟؟( داد و گریه ) .... تو دیونه شدی؟؟ ... منو بیخیال اصلا مهم نیستم... بچت چی ؟؟ دخترت هم مهم نیست ؟؟؟ میدونی الان چه حالی داره ؟؟؟ فقط چون باباش در اتاقشو قفل کرده ؟؟
تهیونگ: م... من متاسفم
جونگکوک: رگشو زده بود دیر پیداش کردی.، ولی هنوز هوشیار بود
ا.ت: جونگکوک.... جونگکوک طاقت بیار لطفا چشماتو نبند .... زنگ زدم آمبولانس الان میرسن ...... نه بخاطر من بخاطر بچت... نزار بی پدر بزرگ شه ( گریه )
جونگکوک: ب..بچه؟؟؟
ا.ت: سرشو تکون میده * دوست نداشتم خبرشو توی این موقعيت بهت بدم ... ولی آره قراره بابا بشی .
درخواستی
وقتی میخوان خودکشی کنن اما ما با گریه میریم دنبالشون .
نامجون: داشت به تیغ تو دستش نگاه میکرد و به این فکر میکرد و که بعد از بريدن دستش چقدر طول میکشه که چشماشو روی این دنیای کثیف ببینده که در با شدت باز میشه و ...
ا.ت: ن..نامجون چ.. چیکار میکنی ؟؟؟ ( گریه )
نامجون: نگات میکنه *
ا.ت: بدش به من زود باش ... بدبختم نکن
جین: خب قطعا قرص خوردن کار عاقلانه ایی نبود چون معده درد داشت به همه ی عصب هاش نفوذ میکرد ولی خب دیگه کار از کار گذشته و قرص هارو خورده........ توی خواب و بیداری بود که صدایی شنید اون صدای ا.ت بود.... صداش خشدار بود که نشون از گریه های متوالی بود کم کم چشماش بسته شد و دیگه نتونست چیزی بفهمه
یونگی: لبه ی ساختمون ایستاده بود داشت به پایین نگاه میکرد ساختمون اون قدری بلند بود که بتونه قبل از متلاشی شدن جوشش آدرنالین رو حس کنه ، میخواست به قدم دیگه هم برداره که توی بغل کسی فرو رفت و با قدرت به عقب پرت شد و روی زمین افتاد
ا.ت: تو داشتی چیکار میکردی ها؟؟؟( گریه و داد )
یونگی: خودمو راحت میکردم
ا.ت: تو حق نداری همچين غلتی کنی فهمیدی.... نه تا وقتی که منی وجود داره و تو بهش قول دادی که همیشه پیششی
جیهوپ: تصمیمشو گرفته بود یاید امروز تمومش میکرد دیگه طاقت نداشت ..... قرص هارو وارد دهنش کرد ولی قبل از این که قورتشون بده
در اتاق به شدت باز شد ...
ا.ت: هوبی دهنتو باز کن.... باز کن دهنتو زود باش ( داد و گریه ) ..... نمیزارم تنهام بزاری
جیمین: داشت با خودش کلنجار میرفت ، خیلی دوستت داشت ولی خسته بود دیگه توان ادامه دادن نداشت
ا.ت: ج..جیمین؟؟؟ چیکار داری میکنی؟؟؟ .... بدش به من ( گریه )
جیمین: م..من خسته شدم ( تیغ رو فشار میده روی دستش )
ا.ت: سریع از دستش میگیرتش * : تو به من قول دادی همیشه باهامی.... الان هم یا باهم می مونیم یا باهم می ریم.... انتخاب با خودته
تهیونگ: سعی می کرد به صدا های بیرون در توجه ایی نکنه ..... نمیخواست خانواده شو تنها بزاره ولی خب نمی تونست با این وضع هم ادامه بده
توی افکارش غرق بود که در با شدت باز شد
ا.ت: ت..تهیونگ؟؟؟ معلومه هست داری چیکار میکنی؟؟؟( داد و گریه ) .... تو دیونه شدی؟؟ ... منو بیخیال اصلا مهم نیستم... بچت چی ؟؟ دخترت هم مهم نیست ؟؟؟ میدونی الان چه حالی داره ؟؟؟ فقط چون باباش در اتاقشو قفل کرده ؟؟
تهیونگ: م... من متاسفم
جونگکوک: رگشو زده بود دیر پیداش کردی.، ولی هنوز هوشیار بود
ا.ت: جونگکوک.... جونگکوک طاقت بیار لطفا چشماتو نبند .... زنگ زدم آمبولانس الان میرسن ...... نه بخاطر من بخاطر بچت... نزار بی پدر بزرگ شه ( گریه )
جونگکوک: ب..بچه؟؟؟
ا.ت: سرشو تکون میده * دوست نداشتم خبرشو توی این موقعيت بهت بدم ... ولی آره قراره بابا بشی .
۱۴.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.