رمان عشق ابدی پارت ۲۳
#حسین
بعد از دیدن اون لحظه نمیدونستم چیکار باید بکنم ....... ی جور شوکه شده بودم ...... خیلی برام جالب بود ....... بعد از اون لحظه دختره رفت توی اتاق خانوم پاکدامن و ما هم رفتیم رفتیم سمت درب خروجی بیمارستان ........ من تا برسیم به درب خروجی هیچی نگفتم ...... چون میدونستم که اگر بپرسم ، فواد حالش بدتر میشه و جوابم رو نمیده .......... پس تصمیم گرفتم فعلا چیزی نپرسم ........ بلاخره رسیدیم به ماشین و راه افتادیم سمت خونه .........
تقریباً ۴۰ دقیقه بعد رسیدیم خونه .......
احسان : بچه ها من میمونم پیشتون ....
علی هم میخواست بمونه اما چون من میدونستم که کار داره بهش گفتم احتیاج نیست بره خونه. قبول کرد ولی گفت : پس میام بهت سر میزنم .....
_ باشه خدافظ
+ خدافظ
علی برگشت و احسان موند پیش ما ...... فواد بدون اینکه ی کلمه حرف بزنه رفت حموم ..... منم رفتم سمت اتاقم و لباس هام رو عوض کردم و دراز کشیدم روی تخت ..... فکرم خیلی مشغول فواد و اون دختره بود ....... توی همین فکر ها بودم که ی لحظه ی فکری به سرم زد ...... از اتاق اومدم بیرون و نشستم پیش احسان ......
گفتم : احسان من میخوام ی کاری بکنم و به کمکت احتیاج دارم ..... ولی نباید کسی جز منو تو بفهمه ..........
+ باشه .... حالا چیکار میخوای بکنی ؟؟
_ ببین قبل از عمل من ی دختره ، خیلی اتفاقی خورد به فواد ..... درسته ؟
+ اره
_ امروز هم وقتی داشتیم از اتاق خانوم پاکدامن می اومدیم بیرون دوباره همون اتفاق تکرار شد .......
+ واقعا ؟ 😨
_ اره ... ولی ی چیزی هست اینجا .... فواد بعد از اتفاق اول ، از اون روز تا امروز فقط داره کتاب های عاشقانه و رمانتیک و کنترل عشق میخونه ...... من فکر کنم دختره رو دوس داره ..... من الان میخوام ی جورایی دختره رو به اون دختره نزدیک کنم ..... تو راه حلی داری ؟؟؟
+ امممممم ، تو گفتی بعد از اینکه با فواد روبه رو شد رفت توی اتاق خانوم پاکدامن ؟؟؟
_ اره
+ خب !! ،،،، پس باید از خانوم پاکدامن کمک بگیریم ..... شاید خانوم پاکدامن اون دختره رو میشناسه !!
_ احتمالش خیلی زیاده
+ پس ی بار باید بدون اینکه فواد بفهمه باید بریم پیش خانوم پاکدامن .....
_ باشه ..... پس باید وایسیم تا ی زمان مناسب برسه
+ آره
بعد از این صحبت ها رفتم سمت اتاقم ..... یکم خسته بودم و خوابیدم 😴
#ایوان #شبنم #رمان
🍁{ اینم از پارت ۲۳ ........ منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #love #دخترونه #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست_ناب
بعد از دیدن اون لحظه نمیدونستم چیکار باید بکنم ....... ی جور شوکه شده بودم ...... خیلی برام جالب بود ....... بعد از اون لحظه دختره رفت توی اتاق خانوم پاکدامن و ما هم رفتیم رفتیم سمت درب خروجی بیمارستان ........ من تا برسیم به درب خروجی هیچی نگفتم ...... چون میدونستم که اگر بپرسم ، فواد حالش بدتر میشه و جوابم رو نمیده .......... پس تصمیم گرفتم فعلا چیزی نپرسم ........ بلاخره رسیدیم به ماشین و راه افتادیم سمت خونه .........
تقریباً ۴۰ دقیقه بعد رسیدیم خونه .......
احسان : بچه ها من میمونم پیشتون ....
علی هم میخواست بمونه اما چون من میدونستم که کار داره بهش گفتم احتیاج نیست بره خونه. قبول کرد ولی گفت : پس میام بهت سر میزنم .....
_ باشه خدافظ
+ خدافظ
علی برگشت و احسان موند پیش ما ...... فواد بدون اینکه ی کلمه حرف بزنه رفت حموم ..... منم رفتم سمت اتاقم و لباس هام رو عوض کردم و دراز کشیدم روی تخت ..... فکرم خیلی مشغول فواد و اون دختره بود ....... توی همین فکر ها بودم که ی لحظه ی فکری به سرم زد ...... از اتاق اومدم بیرون و نشستم پیش احسان ......
گفتم : احسان من میخوام ی کاری بکنم و به کمکت احتیاج دارم ..... ولی نباید کسی جز منو تو بفهمه ..........
+ باشه .... حالا چیکار میخوای بکنی ؟؟
_ ببین قبل از عمل من ی دختره ، خیلی اتفاقی خورد به فواد ..... درسته ؟
+ اره
_ امروز هم وقتی داشتیم از اتاق خانوم پاکدامن می اومدیم بیرون دوباره همون اتفاق تکرار شد .......
+ واقعا ؟ 😨
_ اره ... ولی ی چیزی هست اینجا .... فواد بعد از اتفاق اول ، از اون روز تا امروز فقط داره کتاب های عاشقانه و رمانتیک و کنترل عشق میخونه ...... من فکر کنم دختره رو دوس داره ..... من الان میخوام ی جورایی دختره رو به اون دختره نزدیک کنم ..... تو راه حلی داری ؟؟؟
+ امممممم ، تو گفتی بعد از اینکه با فواد روبه رو شد رفت توی اتاق خانوم پاکدامن ؟؟؟
_ اره
+ خب !! ،،،، پس باید از خانوم پاکدامن کمک بگیریم ..... شاید خانوم پاکدامن اون دختره رو میشناسه !!
_ احتمالش خیلی زیاده
+ پس ی بار باید بدون اینکه فواد بفهمه باید بریم پیش خانوم پاکدامن .....
_ باشه ..... پس باید وایسیم تا ی زمان مناسب برسه
+ آره
بعد از این صحبت ها رفتم سمت اتاقم ..... یکم خسته بودم و خوابیدم 😴
#ایوان #شبنم #رمان
🍁{ اینم از پارت ۲۳ ........ منتظر نظراتتون هستم 😉 }🍁
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #خاصترین #تکست_خاص #love #دخترونه #عاشقانه #عشق #تنهایی #تکست_ناب
۱۱.۱k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.