آخرین دیدار
ته: چون حامله بود
جونگکوک بدون حرفی همون جا وایستاده بود شک بزرگی بود برای هرکسی ....
با لکنت شروع کرد به حرف زدن
ـ پ..پس چرا...چرا بهم نگفت اصلا چه ربطی داشت که اون موقع حرف نزد
ته: روزی که ات رفته بود دکتر در اصل رفته چون چند وقتی بود که حالت تهوع داشت وقتی رفت دکتر گفت که ات حامله ست ولی یه چیزی دیگه هم تو ازمایش بود آت سرطان داشت
ناباور سرشو بالا آورد و به تهیونگ که همچنان
موهای اتو نوازش میکرد نگاه کرد
ـ چ..چی آت سرطان داشت (شکه)
تهیونگ دوباره شروع به حرف زدن کرد
ته : که همون روز مثل یه مردهی متحرک تو خیابونا راه میرفت تا اینکه رسید خونه وقتی درو باز کرد تو رو دید که روی مبلی وقتی فهمیدی که ات اومده بدون اینکه بهش اجازهی حرف زدن بدی بهش سیلی زد ولی اون بازم یه بار دیگه قلب شکست یه بار برای اینکه حامله بود خوشحال بود ولی وقتی فهمید سرطان داره شکست دو بار دوم موقعی که تو بهش سیلی و تهمت خیانت بهش زدی ( آروم و پردرد)
پس ات هم چون این سرطان پیشرفت کرده بود و نمیتونست درمان شه میدونست تو بعد از مرگش نابود میشی پس این بارو به جون خرید که بهت خیانت کرده تا تو ازش متنفر بشی که وقتی مرد تو زندگی خودت ادامه بدی
پس هیچی نگفت و تو وقتی دیدی که هیچی نمیگه باور مردی که بهت خیانت کرده و از خونه پرتش کردی بیرون
شبی نبود که گریه نکرده باش جلوی من تظاهر میکرد خیلی خوشحاله ولی کسی تو شب به جز من ندید که خواهرم چه جوری جلوی چشمم پرپر میشه و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم
قطره اشکی از چشماش چکید روز صورت خواهرش
ادامه دارهـ........
جونگکوک بدون حرفی همون جا وایستاده بود شک بزرگی بود برای هرکسی ....
با لکنت شروع کرد به حرف زدن
ـ پ..پس چرا...چرا بهم نگفت اصلا چه ربطی داشت که اون موقع حرف نزد
ته: روزی که ات رفته بود دکتر در اصل رفته چون چند وقتی بود که حالت تهوع داشت وقتی رفت دکتر گفت که ات حامله ست ولی یه چیزی دیگه هم تو ازمایش بود آت سرطان داشت
ناباور سرشو بالا آورد و به تهیونگ که همچنان
موهای اتو نوازش میکرد نگاه کرد
ـ چ..چی آت سرطان داشت (شکه)
تهیونگ دوباره شروع به حرف زدن کرد
ته : که همون روز مثل یه مردهی متحرک تو خیابونا راه میرفت تا اینکه رسید خونه وقتی درو باز کرد تو رو دید که روی مبلی وقتی فهمیدی که ات اومده بدون اینکه بهش اجازهی حرف زدن بدی بهش سیلی زد ولی اون بازم یه بار دیگه قلب شکست یه بار برای اینکه حامله بود خوشحال بود ولی وقتی فهمید سرطان داره شکست دو بار دوم موقعی که تو بهش سیلی و تهمت خیانت بهش زدی ( آروم و پردرد)
پس ات هم چون این سرطان پیشرفت کرده بود و نمیتونست درمان شه میدونست تو بعد از مرگش نابود میشی پس این بارو به جون خرید که بهت خیانت کرده تا تو ازش متنفر بشی که وقتی مرد تو زندگی خودت ادامه بدی
پس هیچی نگفت و تو وقتی دیدی که هیچی نمیگه باور مردی که بهت خیانت کرده و از خونه پرتش کردی بیرون
شبی نبود که گریه نکرده باش جلوی من تظاهر میکرد خیلی خوشحاله ولی کسی تو شب به جز من ندید که خواهرم چه جوری جلوی چشمم پرپر میشه و من هیچکاری نمیتونستم انجام بدم
قطره اشکی از چشماش چکید روز صورت خواهرش
ادامه دارهـ........
۱.۱k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.