my sweet baby P2
وکیل : آقای مین برادرتون به بیماری سختی مبتلا شدن
سیگارمو از جیبم در آوردم
_ برام مهم نیست
وکیل : آقای مین امکان داره بمیرن
سیگارمو روشن کردم
_ چه بهتر
وکیل : و ولی آقای مین ...
تلفنمو قطع کردم و اولین پک رو از سیگارم گرفتم و دادمش بیرون
بعد سه چهار دقیقه که داشتم سیگار دومم رو روشن میکردم جونگ کوک رو دیدم که داشت با دست خونی از باغ میومد
_ جئون..... کشتیش؟؟؟؟
& نه ولی اون اسب طلائی سلطنتی که مریض بود رو یادتون میاد؟؟؟ اونقدر خون بالا اورد که مرد خون اسبه
_ هوووم پسره چیکار کرد؟؟؟
& خیلی فرز و کاریه اونجا رو سریع تمیز کرد که خون لک نکنه ولی خب بعضی جاها از دستش در رفت داره اونجا هارو تمیز میکنه.
_ خوبه
« دو هفته بعد »
داشتم پرونده های امور مالی رو چک میکردم که چشمام درد گرفت
عینکم رو روی میز پرت کردم و رفتم تا از پنچره بیرونو نگاه کنم
این وسطا چشمم به جونگ کوک خورد که داشت یه سینی گرد رو سمت اصطبل میبرد
تو سینی یه عالمه سبزیجات نواری چیده شده بود و وسطش هم سس بود
حدس زدم این غذای اون پسرست .... هوم حالا که یادم افتاد باید برم بهش سر بزنم
به ادامه کارم رسیدم
تلفنم زنگ خورد و دیدم وکیلمونه
جوابشو ندادم
برادرم که مریض شو هر لحضه ممکنه بمیره
وکیلمون اصلا براش مهم نیست منم همینطور
ولی یه چیزی هست که برامون مهمه
برادرم بعد ازدواجش با زنش یه بچه به دنیا اورد و زنش حاضر نشد بازم بچه بیاره
برادر احمقمم رفت بار و یکیو حامله کرد
الانم اون دختره که حامله شده بچه رو انداخته گردنمون
واقعا نمیدونم چیکار کنم زن داداشم که بچه رو قبول نمیکنه میگه حرومزادست خواهرمم که آلمانه
منم که نمیتونم ازش نگهداری کنم
به پرورشگاه هم نمیتونیم بدیمش چون رضایت برادرمو نداریم
هوفففف کلی از کارا رو جلو بردم
دستامو کشیدم و پنجره رو کنار زدم.... شب شده بود
فکر کنم اگه یه سری به اصطبل بزنم خوب بشه
نمیدونم این پسر جدیده چیکار میکنه
رفتم تو حیاط و وارد اصطبل شدم
با صدای باز شدن در پسر سمت من برگشت
اون تعجب کرد ولی بعد تعظیم کرد و به کارش ادامه داد
داشت دیوار هارو با گردگیر تمیز میکرد
_ بهت یاد ندادن وقتی اربابت میاد احترام بزاری؟؟؟
دوباره برگشت سمتم و تعظیم کرد
میخواست به کارش ادامه بده که گردگیر رو از دستش کشیدم و پرت کردم رو زمین
_ هه چه انتظاری دارم از اون زنیکه بچه ای غیر از اینم انتظار نمیرفت
هوفی کردم و برگشتم بیرون
یه قهوه فوری خوردم و شروع کردم به تماشای تلویزیون
با دیدن خبری که تو تلویزیون بود چشام چهارتا شد
..........
خب خب لاولیا سلامممم
اینم از پارت دوم
بگید ببینم فیک جدیدو دوست دارین؟؟؟؟
اسلاید دوم هم اون سینی غذاییه که دست جونگ کوک برد داشت میبرد بده به هوسوک
تازه یه چیزیم بگم .... کلم بروکلی واقعا افتضاحه پولتونو میریزین سطل آشغال اگه بخرینش
سیگارمو از جیبم در آوردم
_ برام مهم نیست
وکیل : آقای مین امکان داره بمیرن
سیگارمو روشن کردم
_ چه بهتر
وکیل : و ولی آقای مین ...
تلفنمو قطع کردم و اولین پک رو از سیگارم گرفتم و دادمش بیرون
بعد سه چهار دقیقه که داشتم سیگار دومم رو روشن میکردم جونگ کوک رو دیدم که داشت با دست خونی از باغ میومد
_ جئون..... کشتیش؟؟؟؟
& نه ولی اون اسب طلائی سلطنتی که مریض بود رو یادتون میاد؟؟؟ اونقدر خون بالا اورد که مرد خون اسبه
_ هوووم پسره چیکار کرد؟؟؟
& خیلی فرز و کاریه اونجا رو سریع تمیز کرد که خون لک نکنه ولی خب بعضی جاها از دستش در رفت داره اونجا هارو تمیز میکنه.
_ خوبه
« دو هفته بعد »
داشتم پرونده های امور مالی رو چک میکردم که چشمام درد گرفت
عینکم رو روی میز پرت کردم و رفتم تا از پنچره بیرونو نگاه کنم
این وسطا چشمم به جونگ کوک خورد که داشت یه سینی گرد رو سمت اصطبل میبرد
تو سینی یه عالمه سبزیجات نواری چیده شده بود و وسطش هم سس بود
حدس زدم این غذای اون پسرست .... هوم حالا که یادم افتاد باید برم بهش سر بزنم
به ادامه کارم رسیدم
تلفنم زنگ خورد و دیدم وکیلمونه
جوابشو ندادم
برادرم که مریض شو هر لحضه ممکنه بمیره
وکیلمون اصلا براش مهم نیست منم همینطور
ولی یه چیزی هست که برامون مهمه
برادرم بعد ازدواجش با زنش یه بچه به دنیا اورد و زنش حاضر نشد بازم بچه بیاره
برادر احمقمم رفت بار و یکیو حامله کرد
الانم اون دختره که حامله شده بچه رو انداخته گردنمون
واقعا نمیدونم چیکار کنم زن داداشم که بچه رو قبول نمیکنه میگه حرومزادست خواهرمم که آلمانه
منم که نمیتونم ازش نگهداری کنم
به پرورشگاه هم نمیتونیم بدیمش چون رضایت برادرمو نداریم
هوفففف کلی از کارا رو جلو بردم
دستامو کشیدم و پنجره رو کنار زدم.... شب شده بود
فکر کنم اگه یه سری به اصطبل بزنم خوب بشه
نمیدونم این پسر جدیده چیکار میکنه
رفتم تو حیاط و وارد اصطبل شدم
با صدای باز شدن در پسر سمت من برگشت
اون تعجب کرد ولی بعد تعظیم کرد و به کارش ادامه داد
داشت دیوار هارو با گردگیر تمیز میکرد
_ بهت یاد ندادن وقتی اربابت میاد احترام بزاری؟؟؟
دوباره برگشت سمتم و تعظیم کرد
میخواست به کارش ادامه بده که گردگیر رو از دستش کشیدم و پرت کردم رو زمین
_ هه چه انتظاری دارم از اون زنیکه بچه ای غیر از اینم انتظار نمیرفت
هوفی کردم و برگشتم بیرون
یه قهوه فوری خوردم و شروع کردم به تماشای تلویزیون
با دیدن خبری که تو تلویزیون بود چشام چهارتا شد
..........
خب خب لاولیا سلامممم
اینم از پارت دوم
بگید ببینم فیک جدیدو دوست دارین؟؟؟؟
اسلاید دوم هم اون سینی غذاییه که دست جونگ کوک برد داشت میبرد بده به هوسوک
تازه یه چیزیم بگم .... کلم بروکلی واقعا افتضاحه پولتونو میریزین سطل آشغال اگه بخرینش
۲.۲k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.