𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞
finish
غذا رو با کمک جیمین آماده کردم و میز رو چیدم.......امروز کریسمسه و خیلی خوشحالم...سال جدید...روح جدید و.......
روی صندلی نشستم و شروع به کشیدن غذا کردم....جیمین از قبل برای خودش کشیده بود...قاشق اول رو پر کردم و تو دهنم گذاشتم...انقد گشنه بودم که دهنم پر بود....جیمین هم نشت ولی چیزی نمیخورد....
ات: چیه چرا چیزی......نمی...نمیخوری؟*دهن پر*
جیمین: پوزخند*
دستشو تو جیبش کرد و یه حلقه دراورد....ار شوکی که بهم وارد شد غذا تو گلوم پردید و سرفه کردم....
ات:*سرفه. شوک*
(چرا تو هر فیک اعضا از ات خاستگاری میکننن😂💔)
دستمو گرفت و حلقه رو به انگشتم گذاشتـ....پشمتم ریخته بود....ساعت هوشمندی که دستم انداخته بودم شروع به زنگ زدن کرد.....مثل اینکه ضربان قلبم زیادی رفته بالا......غذا رو تو دهنم قورت دادم و دیگه سرفم هم بند اومده بود.......چشم تو چشم بودیم...
جیمین: خب دیگه غذاتو بخور
قاشوقش رو برداشت و پر کرد و تو دهنش گذاشت به حلقه نگاهی انداختم....قشنگ بود......
غذا رو خیلی آروم خوردم...جیمین زود تر غذاشو تموم کرد و روی مبل نشست و با گوشیش ور میرفت....منم بعد از تموم کردن غذاها رو روی ظرف شویی گذاشتم و شستم...دستامو خشک کردم و رفتم پیشش نشستم...بلافاصله گوشیش رو خاموش کرد و دستشو روی رو.نم گذاشت و ل.باشو رو ل.بام گذاشت......دیگه به این کارای غافلگیر کنندش عادت کرده بودم....نمیدونم چم شده بود شاید جسمم رو یکی دیگه داره هدایت و کنترل میکنه........همراهیش کردم و بعد چهار مین جدا شدم....از خجالت داشتم آب میشدم....مطمئن بودم لپام گل انداخته و قرمز شده...
جیمین: خجالتی*خنده بلند*
ایشش انگار خودش خجالت نکشیده بود....
ل.بش رو به هلال دور گوشم چسبوند و زمزمه کرد......
جیمین: دوست دارم*آروم. زمزمه*
دستامو مشت کردم و با لپهای قرمز شده گفتم....
ات: منم*خجالت. آروم*
خنده بلندی زد و دستشو دورم حلقه کرد و به خودش چسبوند و گوشیش رو روشن کرد...
جیمین: چه فیلمی بینیم؟
ات: نمیدونم
جیمین: نظرت درمورد این چیه؟
ات: خوبه
روی فیلم کلیک کرد و فیلم پلی شد....فیلم قشنگی بود.......
________
برای کسایی که تازه فالو کردن واقعیت گفتین فصل دوم بزارم ولی وقتی چند روزه قبل رای گیری گذاشتم به فیک دیگه ای رای دادید این فیک فصل دوم نداره:)
finish
غذا رو با کمک جیمین آماده کردم و میز رو چیدم.......امروز کریسمسه و خیلی خوشحالم...سال جدید...روح جدید و.......
روی صندلی نشستم و شروع به کشیدن غذا کردم....جیمین از قبل برای خودش کشیده بود...قاشق اول رو پر کردم و تو دهنم گذاشتم...انقد گشنه بودم که دهنم پر بود....جیمین هم نشت ولی چیزی نمیخورد....
ات: چیه چرا چیزی......نمی...نمیخوری؟*دهن پر*
جیمین: پوزخند*
دستشو تو جیبش کرد و یه حلقه دراورد....ار شوکی که بهم وارد شد غذا تو گلوم پردید و سرفه کردم....
ات:*سرفه. شوک*
(چرا تو هر فیک اعضا از ات خاستگاری میکننن😂💔)
دستمو گرفت و حلقه رو به انگشتم گذاشتـ....پشمتم ریخته بود....ساعت هوشمندی که دستم انداخته بودم شروع به زنگ زدن کرد.....مثل اینکه ضربان قلبم زیادی رفته بالا......غذا رو تو دهنم قورت دادم و دیگه سرفم هم بند اومده بود.......چشم تو چشم بودیم...
جیمین: خب دیگه غذاتو بخور
قاشوقش رو برداشت و پر کرد و تو دهنش گذاشت به حلقه نگاهی انداختم....قشنگ بود......
غذا رو خیلی آروم خوردم...جیمین زود تر غذاشو تموم کرد و روی مبل نشست و با گوشیش ور میرفت....منم بعد از تموم کردن غذاها رو روی ظرف شویی گذاشتم و شستم...دستامو خشک کردم و رفتم پیشش نشستم...بلافاصله گوشیش رو خاموش کرد و دستشو روی رو.نم گذاشت و ل.باشو رو ل.بام گذاشت......دیگه به این کارای غافلگیر کنندش عادت کرده بودم....نمیدونم چم شده بود شاید جسمم رو یکی دیگه داره هدایت و کنترل میکنه........همراهیش کردم و بعد چهار مین جدا شدم....از خجالت داشتم آب میشدم....مطمئن بودم لپام گل انداخته و قرمز شده...
جیمین: خجالتی*خنده بلند*
ایشش انگار خودش خجالت نکشیده بود....
ل.بش رو به هلال دور گوشم چسبوند و زمزمه کرد......
جیمین: دوست دارم*آروم. زمزمه*
دستامو مشت کردم و با لپهای قرمز شده گفتم....
ات: منم*خجالت. آروم*
خنده بلندی زد و دستشو دورم حلقه کرد و به خودش چسبوند و گوشیش رو روشن کرد...
جیمین: چه فیلمی بینیم؟
ات: نمیدونم
جیمین: نظرت درمورد این چیه؟
ات: خوبه
روی فیلم کلیک کرد و فیلم پلی شد....فیلم قشنگی بود.......
________
برای کسایی که تازه فالو کردن واقعیت گفتین فصل دوم بزارم ولی وقتی چند روزه قبل رای گیری گذاشتم به فیک دیگه ای رای دادید این فیک فصل دوم نداره:)
۱۴.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.