دقیقا پشت سرت! 💄p²
مینسو : هوه صبح شده بزار یه تغییری تو فرم مدرسم بخاطر اردو بدم
(بعد از صبحونه و..اومد مدرسه)
هیونجین : هی مینسو پیس پیس
مینسو : هوم؟چیه؟
هیونجین : بابات گذاشت بیای؟
مینسو : آره ولی خودم نمیدونم چرا اصلا حس خوبی ندارم..!
هیونجین : زر نزن بریم خوش بگذرونیم..
مینسو : رسیدیم جنگل اولش باید کلی تحقیق انجام میدادیم تا تحقیقات تموم شه غروب شده بود ولی تو جنگل انگار ساعت ۱۲ شب بود
هیونجین : هوا خ سرد شده من میرم تو اردوگاه
مینسو : اوکی من گشنمه میای بریم یه درخت میوه پیدا کنیم؟
هیونجین : هییی تو نمیترسی؟ن حتی خرفشم نزن بیا اردوگاه
مینسو : خب باشه تو برو منم میام..ولی وسوسه شده بودم برم سمت اون درخت گیلاس
مدیر : همگی کم کم برین اردوگاه که قراره حرکت کنیم برگردیم
مینسو : پوفف سریع برم یه گیلاس بچینم..
مینسو : سمت اون درخته رفتم که یه نوری دیدم نور یه تابلو بود که داشت خونه آبنباتی رو نشون میداد...
مدیر : همگی سوار شید زود
مینسو : حرفشو نشنیده گرفتمو سمت خونه آبنباتی رفتم بنظرم جای جالبی میومد
هیونجین : اما خانم مینسو هنوز پیدا نیست
مدیر : بین صداهای اون همه بچه ها اصلا حواسم به هیونجین نبود..
مینسو : هرلحظه که نزدیک تر میشدم یه حس وحشتی بهم دس میداد..
انگار داشتم به خونه نزدیک تر میشدم..
مینسو : ااااا(جیغ)همه جای این خونه با زنجیر و چوب بسته شده بود..انگار خونه تسخیر شده بود..خواستم برگردم سمت اردوگاه که راهو گم کردم..
مینسو: با گریه تمام راهو میدویدم..که به یه تابلوی خطر رسیدم بدون اینکه تابلو رو بخونم صدای جیغ زنی به گوشم میرسید مثل توحم..
_باورم نمیشد پیش قبرستون بودم...
ADMIN : #yuna
---------------------
P : p²
--------
copy : 🚫
--------------
(بعد از صبحونه و..اومد مدرسه)
هیونجین : هی مینسو پیس پیس
مینسو : هوم؟چیه؟
هیونجین : بابات گذاشت بیای؟
مینسو : آره ولی خودم نمیدونم چرا اصلا حس خوبی ندارم..!
هیونجین : زر نزن بریم خوش بگذرونیم..
مینسو : رسیدیم جنگل اولش باید کلی تحقیق انجام میدادیم تا تحقیقات تموم شه غروب شده بود ولی تو جنگل انگار ساعت ۱۲ شب بود
هیونجین : هوا خ سرد شده من میرم تو اردوگاه
مینسو : اوکی من گشنمه میای بریم یه درخت میوه پیدا کنیم؟
هیونجین : هییی تو نمیترسی؟ن حتی خرفشم نزن بیا اردوگاه
مینسو : خب باشه تو برو منم میام..ولی وسوسه شده بودم برم سمت اون درخت گیلاس
مدیر : همگی کم کم برین اردوگاه که قراره حرکت کنیم برگردیم
مینسو : پوفف سریع برم یه گیلاس بچینم..
مینسو : سمت اون درخته رفتم که یه نوری دیدم نور یه تابلو بود که داشت خونه آبنباتی رو نشون میداد...
مدیر : همگی سوار شید زود
مینسو : حرفشو نشنیده گرفتمو سمت خونه آبنباتی رفتم بنظرم جای جالبی میومد
هیونجین : اما خانم مینسو هنوز پیدا نیست
مدیر : بین صداهای اون همه بچه ها اصلا حواسم به هیونجین نبود..
مینسو : هرلحظه که نزدیک تر میشدم یه حس وحشتی بهم دس میداد..
انگار داشتم به خونه نزدیک تر میشدم..
مینسو : ااااا(جیغ)همه جای این خونه با زنجیر و چوب بسته شده بود..انگار خونه تسخیر شده بود..خواستم برگردم سمت اردوگاه که راهو گم کردم..
مینسو: با گریه تمام راهو میدویدم..که به یه تابلوی خطر رسیدم بدون اینکه تابلو رو بخونم صدای جیغ زنی به گوشم میرسید مثل توحم..
_باورم نمیشد پیش قبرستون بودم...
ADMIN : #yuna
---------------------
P : p²
--------
copy : 🚫
--------------
۲۶.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.