* * زندگی متفاوت
🐾پارت 43
#paniz
چند ساعتی بود که رفته بود
رفت تا برام چند تا چیز بگیر مهراب کنارم بود بغلش بودم
الان کنارم بود ولی یه حسی داشتم بازم کنارم بود ولی خب انگار قلبم روحم اون بچه و رضا رو میخواست شکممم خیلی درد میکرد ولی حال نداشتم که بهش فک کنم
پانیذ:میای کنارم بشینی مث قبلا وقتی مامان دعوام میکرد ارومم میکردی بیا پیشم
مهراب با لبخند نگاهم کرد اومد کنارم نشست تو بغلش فرو رفتم اخ
که چقد دلم واسع محبتش تنگ شده بود
پانیذ: ازش ناراحت نباش اون ادم بدی نیس شرایط حالشو خراب کرده
نگاهیی کرد بهم
مهراب:خیلی مهربونی میدونستی
سری تکون دادم و موهام نوازش کرد
پانیذ:مهشاد چخبر
مهراب:اونم خوبه
پانیذ:خوب بود این چند ماه
مهراب:اره
پانیذ:اوه کلک بعداا برام تعریف کن
مهراب:حتما
به گوشیه مهراب اس ام اس اومد نگاه کرد و بعد نگاهم کرد
مهراب:عشق داداش من دیگه باید برم کار دارم خب زودی میبینمت
با حرفش ثانیه هم نکشید که چشام پر اشک شد یعنی میره
مهراب:قربون اشکت برم من گریه نکن زودی میام باشه
پانید:باشع
بعد پیشونیم بوسید و رفت.. ..
#leoreza
رفته بودم هم بر پانیذ چند تا خوراکی بگیرم بعد برم بچها رو از فرودگاه بیارم
بچها رو رسوندم که ارسلان موند تو ماشین
ارسلان:نمیخوای بگی نمیخوای بگی سر لون بدبخت چی اوردی
رضا:ارسللان من کاری نکردم شب میام توضیح میدم
ارسلان:خب بابا منتظرم
ارسلان از ماشین پیاده شد منم رفتم خوراکی گرفتم رفتم بیمارستان.....
ببخشید بچها شاید من چند هفته ای یا چند روزی نباشم ولی حتما میام چند پارتی میدم شب بخیر😄💋💕
#paniz
چند ساعتی بود که رفته بود
رفت تا برام چند تا چیز بگیر مهراب کنارم بود بغلش بودم
الان کنارم بود ولی یه حسی داشتم بازم کنارم بود ولی خب انگار قلبم روحم اون بچه و رضا رو میخواست شکممم خیلی درد میکرد ولی حال نداشتم که بهش فک کنم
پانیذ:میای کنارم بشینی مث قبلا وقتی مامان دعوام میکرد ارومم میکردی بیا پیشم
مهراب با لبخند نگاهم کرد اومد کنارم نشست تو بغلش فرو رفتم اخ
که چقد دلم واسع محبتش تنگ شده بود
پانیذ: ازش ناراحت نباش اون ادم بدی نیس شرایط حالشو خراب کرده
نگاهیی کرد بهم
مهراب:خیلی مهربونی میدونستی
سری تکون دادم و موهام نوازش کرد
پانیذ:مهشاد چخبر
مهراب:اونم خوبه
پانیذ:خوب بود این چند ماه
مهراب:اره
پانیذ:اوه کلک بعداا برام تعریف کن
مهراب:حتما
به گوشیه مهراب اس ام اس اومد نگاه کرد و بعد نگاهم کرد
مهراب:عشق داداش من دیگه باید برم کار دارم خب زودی میبینمت
با حرفش ثانیه هم نکشید که چشام پر اشک شد یعنی میره
مهراب:قربون اشکت برم من گریه نکن زودی میام باشه
پانید:باشع
بعد پیشونیم بوسید و رفت.. ..
#leoreza
رفته بودم هم بر پانیذ چند تا خوراکی بگیرم بعد برم بچها رو از فرودگاه بیارم
بچها رو رسوندم که ارسلان موند تو ماشین
ارسلان:نمیخوای بگی نمیخوای بگی سر لون بدبخت چی اوردی
رضا:ارسللان من کاری نکردم شب میام توضیح میدم
ارسلان:خب بابا منتظرم
ارسلان از ماشین پیاده شد منم رفتم خوراکی گرفتم رفتم بیمارستان.....
ببخشید بچها شاید من چند هفته ای یا چند روزی نباشم ولی حتما میام چند پارتی میدم شب بخیر😄💋💕
۱۱.۳k
۲۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.