ای...
ای...
ای...
ای...
ای منادا!
چگونه خطابت کنم؟!
دلا؟
دل؟ همین؟
تنهااینجایی مگر!
جانا؟
فقط جانم را رساندی به لب؟
پس جهانم چه شده که اینگونه ویرانم؟
هیچ میگویم،
پرازحرف و التماس است این سکوتِ بعد از (ای)های من...
من خودِ سکوتم، نبض خفگی میزنم..
این تپش راکه می شنوی...
صدای توست!
شعر تویی!
کلمه ها لبانت هستند!
ومن بیزبان،تشنه ی چند حروفم...
ای...!
فال من، فنجان چشمانت است،
کمی بچرخانشان، ببین مرا...
بگذار فالم را بخوانم...
ای...
ای...
ای منادا!
چگونه خطابت کنم؟!
دلا؟
دل؟ همین؟
تنهااینجایی مگر!
جانا؟
فقط جانم را رساندی به لب؟
پس جهانم چه شده که اینگونه ویرانم؟
هیچ میگویم،
پرازحرف و التماس است این سکوتِ بعد از (ای)های من...
من خودِ سکوتم، نبض خفگی میزنم..
این تپش راکه می شنوی...
صدای توست!
شعر تویی!
کلمه ها لبانت هستند!
ومن بیزبان،تشنه ی چند حروفم...
ای...!
فال من، فنجان چشمانت است،
کمی بچرخانشان، ببین مرا...
بگذار فالم را بخوانم...
۱.۳k
۲۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.