عشق طولانی
ات: رسیدم خونه دیدم اون اون کوک بود رفتم ماشینو جلو در خونه پارک کردم پیاده شدم و رفتم سمتش حالت خوبه؟ برای چی اومدی؟ از کی اینجایی؟
کوک: یه نفس بگیر حالم خوبه برای این اومدم بپرسم برای چی رفتی یه یک ربعی میشه اومدم
ات: اهان کلیدو رو در گذاشتم و درو باز کردم بیا داخل
کوک: رفتم تو هوم خونه ی قشنگی داری
ات: ممنون بشین لطفا تا بیام
کوک: باشه
ات: رفتم و زود لباسمو عوض کردمو اودم پایین قهوه درست کردمو بردم پیشش رفتم بغلش روی مبل نشستم
کوک: ات اومدو کنارم نشست خب برای چی وقتی بهوش اومدم رفتی؟
ات: خب اگه راستشو بگم دقیقا ۲ سال پیش وقتی سرکارم بودم زنگ زدن که دوستم حالش خیلی بده و فقط شماره ی من و پیدا کردن و زنگ زدن وقتی رفتم تازه بهوش اومده بود رفتم ببینمش که دیدیم یکی از پرستارا داره تو سرمش یه چیزی میریزه که نمیدونم چی بود ولی همون موقع بهترین دوستم جلوی خودم از دهنش خون میومد( گریه) از اون موقع از بیمارستان متنفر شدم و هرکی که برام عزیزه رو ببینم حالم بد میشه
کوک: یعنی الان فکر میکردی که یه همچین بلایی سر من بیاد
ات: سرمو به معنی اره تکون دادم
کوک: مطمئن باش چیزی نمیشه هوم همیشه با ترس هات رو به رو شو و ازش اصلا نترس هوم؟
ات: باشه خب قهوه هامونو بخوریم سرد میشه
کوک: باشه قهوه رو براشتم و مشغول خوردن شدم تموم شد گذاشتم رو میز و گفتم برای اتفاقی که امشب افتاده مهمونی برای فردا شب شد اماده باش خودم میام دنبالت شب بخیر
ات: باشه شب تو هم بخیر کوک رفت و منو با هزار تا سوال که تو ذهنم بود تنها گذاشت چرا اون باید بیاد؟ چرا مهمونی فردا شب؟ چیز مهمی تو مهمونی قراره بیوفته؟ سرمو تکون دادم تا از افکارم بیام بیرون رفتم تو اتاقم حولمو برداشتم و رفتم حموم یه ربع تو حموم بودم اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو لباسمو پوشیدم و خوابیدم
کوک: چرا گفتم خودم میرم دنبالش؟ سوار ماشین شدمو رفتم خونه ی خودم رفتم و اتاقم و حولمو برداشتم یه دوش یه ربعی گرفتمو اومدم لباسمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم خوابیدم
ات: صبح بیدار شدم که دیدم
شرط ۱۳ تا لایک ۱۳ تا کامنت
کوک: یه نفس بگیر حالم خوبه برای این اومدم بپرسم برای چی رفتی یه یک ربعی میشه اومدم
ات: اهان کلیدو رو در گذاشتم و درو باز کردم بیا داخل
کوک: رفتم تو هوم خونه ی قشنگی داری
ات: ممنون بشین لطفا تا بیام
کوک: باشه
ات: رفتم و زود لباسمو عوض کردمو اودم پایین قهوه درست کردمو بردم پیشش رفتم بغلش روی مبل نشستم
کوک: ات اومدو کنارم نشست خب برای چی وقتی بهوش اومدم رفتی؟
ات: خب اگه راستشو بگم دقیقا ۲ سال پیش وقتی سرکارم بودم زنگ زدن که دوستم حالش خیلی بده و فقط شماره ی من و پیدا کردن و زنگ زدن وقتی رفتم تازه بهوش اومده بود رفتم ببینمش که دیدیم یکی از پرستارا داره تو سرمش یه چیزی میریزه که نمیدونم چی بود ولی همون موقع بهترین دوستم جلوی خودم از دهنش خون میومد( گریه) از اون موقع از بیمارستان متنفر شدم و هرکی که برام عزیزه رو ببینم حالم بد میشه
کوک: یعنی الان فکر میکردی که یه همچین بلایی سر من بیاد
ات: سرمو به معنی اره تکون دادم
کوک: مطمئن باش چیزی نمیشه هوم همیشه با ترس هات رو به رو شو و ازش اصلا نترس هوم؟
ات: باشه خب قهوه هامونو بخوریم سرد میشه
کوک: باشه قهوه رو براشتم و مشغول خوردن شدم تموم شد گذاشتم رو میز و گفتم برای اتفاقی که امشب افتاده مهمونی برای فردا شب شد اماده باش خودم میام دنبالت شب بخیر
ات: باشه شب تو هم بخیر کوک رفت و منو با هزار تا سوال که تو ذهنم بود تنها گذاشت چرا اون باید بیاد؟ چرا مهمونی فردا شب؟ چیز مهمی تو مهمونی قراره بیوفته؟ سرمو تکون دادم تا از افکارم بیام بیرون رفتم تو اتاقم حولمو برداشتم و رفتم حموم یه ربع تو حموم بودم اومدم بیرون و موهامو خشک کردمو لباسمو پوشیدم و خوابیدم
کوک: چرا گفتم خودم میرم دنبالش؟ سوار ماشین شدمو رفتم خونه ی خودم رفتم و اتاقم و حولمو برداشتم یه دوش یه ربعی گرفتمو اومدم لباسمو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم خوابیدم
ات: صبح بیدار شدم که دیدم
شرط ۱۳ تا لایک ۱۳ تا کامنت
۴۵.۱k
۲۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.