جونیور نگاهی به سیمای پر شور جانسون کرد و از او پرسید:(چه
جونیور نگاهی به سیمای پر شور جانسون کرد و از او پرسید:(چه چیزی تورا اینگونه شاداب کرده.)
جانسون با لبخندی گیرا این گونه پاسخ داد که:(مگر برای شاد بودن دلیل لازم است.)
+(خیر،دلیل نیاز ندارد ولی برآیم جالب است که بدانم برای چه همیشه لبخند بر لب داری و پرنشاط به آن طرف و این طرف میشتابی. )
جانسون دستش را بر روی شانه جونیور نهاند و این گونه گفت:(دوست عزیزم،من در این جهان فارغ از هرگونه گرفتاری و درد و غم هستم به همین دلیل است که عدم وجود آنها سبب شده که من در طول زندگانی ام پر شور و نشاط باشم.)
جونیور سرش را پایین انداخت و گیسوانش نقاب چشمان خیسش شدند.
جانسون خم شد تا چهره جونیور را ببیند.
دستانش را روی صورت جونیور گذاشت و سرش را در امتداد چشمانش بلند کرد و پرسید:(برای چه گریه میکنی.)
جونیور چشمانش را از دیدگان مضطرب جانسون گرفت و سکوت کرد.
- چشمانت را از من نگیر و جواب سوالم را بده!
با لحن آرام جواب داد:(غبطه ای بیش نمیخورم که چرا من چنین توانایی را ندارم تا سبب خشنودی دل تو شوم.)
جانسون قه قه ای بلند سر داد و به یک دفعه جونیور را در آغوش گرفت و گفت:( همان طور که هستی بمان، اینگونه برای من دل نشین تر خواهی بود.)
جونیور تعجبی از واکنش جانسون کرد و او را در آغوش گرفت و زیر لب زمزمه کرد.....
جانسون با لبخندی گیرا این گونه پاسخ داد که:(مگر برای شاد بودن دلیل لازم است.)
+(خیر،دلیل نیاز ندارد ولی برآیم جالب است که بدانم برای چه همیشه لبخند بر لب داری و پرنشاط به آن طرف و این طرف میشتابی. )
جانسون دستش را بر روی شانه جونیور نهاند و این گونه گفت:(دوست عزیزم،من در این جهان فارغ از هرگونه گرفتاری و درد و غم هستم به همین دلیل است که عدم وجود آنها سبب شده که من در طول زندگانی ام پر شور و نشاط باشم.)
جونیور سرش را پایین انداخت و گیسوانش نقاب چشمان خیسش شدند.
جانسون خم شد تا چهره جونیور را ببیند.
دستانش را روی صورت جونیور گذاشت و سرش را در امتداد چشمانش بلند کرد و پرسید:(برای چه گریه میکنی.)
جونیور چشمانش را از دیدگان مضطرب جانسون گرفت و سکوت کرد.
- چشمانت را از من نگیر و جواب سوالم را بده!
با لحن آرام جواب داد:(غبطه ای بیش نمیخورم که چرا من چنین توانایی را ندارم تا سبب خشنودی دل تو شوم.)
جانسون قه قه ای بلند سر داد و به یک دفعه جونیور را در آغوش گرفت و گفت:( همان طور که هستی بمان، اینگونه برای من دل نشین تر خواهی بود.)
جونیور تعجبی از واکنش جانسون کرد و او را در آغوش گرفت و زیر لب زمزمه کرد.....
۱۶.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.