چن پارتی کوک پارت: 19
با سرو صداهای بالا سرم از خواب بیدار شدم
دستمو رو چشام گذاشتم و به حالت اعتراض گفتم
هانا:چخبره اول صبحی
چشامو باز کردم دیدم هیونجین و جیمینن
خواستم پاشم نتونستم یچیزی محکم کمرمو گرفته بود
ی نگاه ب چیزی که دور کمرم حلقه شده بودو مانع تکون خوردنم میشدکردم دیدم دستای کوکن
آییش یادم رفته بود قبل خواب باید ی چیزیو بغل کنه
سعی کردم دستاشو بردارم ولی نمیتونستم
هانا: هوی شما دوتا اینجا چیکار میکنین
هیونجین: اومدیم کوک ببینیم که با این صحنه عاشقانه روبه رو شدیم(خنده)
هانا: خفه شو چه صحنه عاشقانه ای دیشب حالش خوب نبود پیشش موندم
دوباره سعی کردم که دستاشو از دور کمرم بردارم ایندفعه بیدار شد دستاشو کنار زدم واز رو تخت پاشدم
جیمین: مگه چش شده بود
هانا: تیر خورده بود
بعد اینکه حرفم تموم شد رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون
جیمین لبه تخت نشسته بودو با کوک حرف میزد
هیونم رو صندلیی که کنار تخت بود نشسته بود و با دقت به حرف هایی که بین جیمین و کوک رد و بدل میشد گوش میکرد وقتی متوجه حضور من شدن دیگه ادامه ندادن
هانا:چرا حرفتونو خوردین
هیونجین: هیچی چیز مهمی نبود
سری تکون دادمو رفتم کنار کوک رو تخت نشستم ی هودی مشکی رنگ پوشیده بود لباسشو بالا زدم گاز استریلی که روی زخم شکمش گذاشته بودم خونی شده بود دراووردمش و تو سطل زباله انداختم و جای بخیه رو شستشو دادم و ی گاز استریل تمیز برداشتم و چسب روش زدم بعدم رو زخمش گذاشتم
به زخم های صورتشم رسیدگی کردم و بعدش پاشدم رفتم دستامو شستم
هانا:گرسنه ای
کوک: نه
هانا: مشکل خودته باید بخوری میای پایین یا بیارم اینجا برات
کوک: میگم نمیتونم بخورم گرسنم نیس
هانا: منم گفتم خفه شو و بیارم برات یا خودت میای
کوک:اینجا میخورم
هیونجین و جیمینی که تا الان شاهد بحث کردن ما بودن به حرف اومدن
جیمین: باز شروع کردن
هانا: به این رفیقت بگو رو مخم راه نره
کوک: توام به خواهرت بگو انقد ی مریضو اذیت نکنه
هانا: این مریضه که داره دکترشو اذیت میکنه
خواس حرف بزنه ولی بخاطر دردی یهویی که سراغش اومده بود دستشو رو شکمش گذاشت و از درد چشاشو روی هم فشرد
از دم در برگشتم و رفتم پیشش
هانا: هوی ببینم دقیقا کجای شکمت درد میکنه
کوک: کل شکمم درد میکنه
هانا: تازه دردت داره شروع میشع نمیشه داروهارو با معده خالی خورد اول ی چیزی برات میارم بخور بعد دارو میدم بت بخوری
کوک: اییی. باشه
دستمو رو چشام گذاشتم و به حالت اعتراض گفتم
هانا:چخبره اول صبحی
چشامو باز کردم دیدم هیونجین و جیمینن
خواستم پاشم نتونستم یچیزی محکم کمرمو گرفته بود
ی نگاه ب چیزی که دور کمرم حلقه شده بودو مانع تکون خوردنم میشدکردم دیدم دستای کوکن
آییش یادم رفته بود قبل خواب باید ی چیزیو بغل کنه
سعی کردم دستاشو بردارم ولی نمیتونستم
هانا: هوی شما دوتا اینجا چیکار میکنین
هیونجین: اومدیم کوک ببینیم که با این صحنه عاشقانه روبه رو شدیم(خنده)
هانا: خفه شو چه صحنه عاشقانه ای دیشب حالش خوب نبود پیشش موندم
دوباره سعی کردم که دستاشو از دور کمرم بردارم ایندفعه بیدار شد دستاشو کنار زدم واز رو تخت پاشدم
جیمین: مگه چش شده بود
هانا: تیر خورده بود
بعد اینکه حرفم تموم شد رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون
جیمین لبه تخت نشسته بودو با کوک حرف میزد
هیونم رو صندلیی که کنار تخت بود نشسته بود و با دقت به حرف هایی که بین جیمین و کوک رد و بدل میشد گوش میکرد وقتی متوجه حضور من شدن دیگه ادامه ندادن
هانا:چرا حرفتونو خوردین
هیونجین: هیچی چیز مهمی نبود
سری تکون دادمو رفتم کنار کوک رو تخت نشستم ی هودی مشکی رنگ پوشیده بود لباسشو بالا زدم گاز استریلی که روی زخم شکمش گذاشته بودم خونی شده بود دراووردمش و تو سطل زباله انداختم و جای بخیه رو شستشو دادم و ی گاز استریل تمیز برداشتم و چسب روش زدم بعدم رو زخمش گذاشتم
به زخم های صورتشم رسیدگی کردم و بعدش پاشدم رفتم دستامو شستم
هانا:گرسنه ای
کوک: نه
هانا: مشکل خودته باید بخوری میای پایین یا بیارم اینجا برات
کوک: میگم نمیتونم بخورم گرسنم نیس
هانا: منم گفتم خفه شو و بیارم برات یا خودت میای
کوک:اینجا میخورم
هیونجین و جیمینی که تا الان شاهد بحث کردن ما بودن به حرف اومدن
جیمین: باز شروع کردن
هانا: به این رفیقت بگو رو مخم راه نره
کوک: توام به خواهرت بگو انقد ی مریضو اذیت نکنه
هانا: این مریضه که داره دکترشو اذیت میکنه
خواس حرف بزنه ولی بخاطر دردی یهویی که سراغش اومده بود دستشو رو شکمش گذاشت و از درد چشاشو روی هم فشرد
از دم در برگشتم و رفتم پیشش
هانا: هوی ببینم دقیقا کجای شکمت درد میکنه
کوک: کل شکمم درد میکنه
هانا: تازه دردت داره شروع میشع نمیشه داروهارو با معده خالی خورد اول ی چیزی برات میارم بخور بعد دارو میدم بت بخوری
کوک: اییی. باشه
۷.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.