part 26
[ هر کسی یک طور عشق رو تعریف میکنه.یکی میگه باید بهش عشق بورزی ولی اگه اون تو رو دوست نداشت فقط رهاش کنی و از خوشحالی اون،خرسند باشی؛یکی میگه حتی اگه طرف مقابل هم دوسِت نداشت،تو باید به دستش بیاری،چون عاشقشی...
و اما چه فرقی به حال عاشق میکنه؟عشق،عشقه و در راه عاشقی این قلبِ عاشقه که واسه معشوقش میتپه! ]
افتضاح! به معنی واقعی کلمه،جَو بین افراد و اون اتاق افتضاح بود. از صبح حس سنگینی بدی روی قلب جونگکوک بود،تهیونگ آشفته و پریشون به نظر میرسید،جیمین توی خودش بود و اصلا با تهیونگ چشم تو چشم نمیشد.قرار بود بعد از ناهار،به حموم برن اما هیچ ماموری نیومده بود تا ببرتشون.
جیمین با حس خشکیِ گلوش،به آشپزخونه رفت و لیوان آب رو سر کشید.نفس عمیقی کشید و به جونگکوک که روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و بهش خیره نگاه میکرد،چشم دوخت.
جونگکوک دلش میخواست ازش سوال بپرسه و همه چی رو بفهمه ولی نمیتونست.
جیمین که چشمای اون و حرفای نهفتهی توش رو حس کرد،بیشتر به سمتش برگشت_آره...دروغ گفتم،خب که چی؟
جونگکوک دستشو با استرس روی پارچه شلوارش کشید و جیمین با تمسخر لب زد_الان من آدم بَدهام؟
پوزخندی زد_شما هیچکدوم منو درک نمیکنین و فقط بلدین قضاوت کنین...پس اگه کسی رو درک نمیکنین فقط حرف نزنین!
جونگکوک با اینکه منظور جیمین رو نفهمیده بود اما الان متعجب بود.همش دروغ بود و اون بیخود به تهیونگ بد و بیراه گفته بود!
همگی به سمت در رفتن و گویا ماموری اومده بود اما جونگکوک متوجه نشده بود.اخرین نفر از صف ایستاد و بالاخره بعد از اینکه چک کردن توسط مامورها تموم شد وارد حموم شدن.
چشمش به تهیونگ خورد که وارد اتاقکی شد.حتی نفهمید کِی بغض کرد و حالا قطره اشکی روی صورتش چکید.
همه وارد اتاقکهای حموم شده بودن و تنها جونگکوک اون وسط ایستاده بود.نمیفهمید اما میدونست چیکار میکنه.بدون ذرهای مکث پشت درِ حموم تهیونگ ایستاد و در رو باز کرد؛تهیونگ که پیراهنشو درآورده بود به سمت در برگشت اما قبل از اینکه واکنشی نشون بده،جونگکوک به سمتش دویید و محکم بغلش کرد.
جونگکوک محکم دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و چونشو روی شونش گذاشت،نفس عمیقی کشید و چشماشو بست و قطره اشکی روی گونش چکید_معذرت میخوام
نفهمید چند ثانیه همونطور مونده اما با بوسهای که به شونش زده شد به خودش اومد و دستای تهیونگ رو دور کمرش حس کرد.
آروم از بغلش دراومد و بهش نگاه کرد.احساس خجالت میکرد و تازه متوجه بدن گندمی رنگ روبهروش که عجیب به دلش نشست،شده بود.
_باور کردی عاشقتم؟
و اما چه فرقی به حال عاشق میکنه؟عشق،عشقه و در راه عاشقی این قلبِ عاشقه که واسه معشوقش میتپه! ]
افتضاح! به معنی واقعی کلمه،جَو بین افراد و اون اتاق افتضاح بود. از صبح حس سنگینی بدی روی قلب جونگکوک بود،تهیونگ آشفته و پریشون به نظر میرسید،جیمین توی خودش بود و اصلا با تهیونگ چشم تو چشم نمیشد.قرار بود بعد از ناهار،به حموم برن اما هیچ ماموری نیومده بود تا ببرتشون.
جیمین با حس خشکیِ گلوش،به آشپزخونه رفت و لیوان آب رو سر کشید.نفس عمیقی کشید و به جونگکوک که روی صندلی آشپزخونه نشسته بود و بهش خیره نگاه میکرد،چشم دوخت.
جونگکوک دلش میخواست ازش سوال بپرسه و همه چی رو بفهمه ولی نمیتونست.
جیمین که چشمای اون و حرفای نهفتهی توش رو حس کرد،بیشتر به سمتش برگشت_آره...دروغ گفتم،خب که چی؟
جونگکوک دستشو با استرس روی پارچه شلوارش کشید و جیمین با تمسخر لب زد_الان من آدم بَدهام؟
پوزخندی زد_شما هیچکدوم منو درک نمیکنین و فقط بلدین قضاوت کنین...پس اگه کسی رو درک نمیکنین فقط حرف نزنین!
جونگکوک با اینکه منظور جیمین رو نفهمیده بود اما الان متعجب بود.همش دروغ بود و اون بیخود به تهیونگ بد و بیراه گفته بود!
همگی به سمت در رفتن و گویا ماموری اومده بود اما جونگکوک متوجه نشده بود.اخرین نفر از صف ایستاد و بالاخره بعد از اینکه چک کردن توسط مامورها تموم شد وارد حموم شدن.
چشمش به تهیونگ خورد که وارد اتاقکی شد.حتی نفهمید کِی بغض کرد و حالا قطره اشکی روی صورتش چکید.
همه وارد اتاقکهای حموم شده بودن و تنها جونگکوک اون وسط ایستاده بود.نمیفهمید اما میدونست چیکار میکنه.بدون ذرهای مکث پشت درِ حموم تهیونگ ایستاد و در رو باز کرد؛تهیونگ که پیراهنشو درآورده بود به سمت در برگشت اما قبل از اینکه واکنشی نشون بده،جونگکوک به سمتش دویید و محکم بغلش کرد.
جونگکوک محکم دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کرد و چونشو روی شونش گذاشت،نفس عمیقی کشید و چشماشو بست و قطره اشکی روی گونش چکید_معذرت میخوام
نفهمید چند ثانیه همونطور مونده اما با بوسهای که به شونش زده شد به خودش اومد و دستای تهیونگ رو دور کمرش حس کرد.
آروم از بغلش دراومد و بهش نگاه کرد.احساس خجالت میکرد و تازه متوجه بدن گندمی رنگ روبهروش که عجیب به دلش نشست،شده بود.
_باور کردی عاشقتم؟
۲.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.