شاهزاده ماه پارت۴
نگهبان کنارش دستش رو به سمت شمشیر برد.
!ای دختره ی گستاخ+
.جونگ کوک به نگهبانش اشارهمی کنه که تمومش کنه!رو به من می کنه
می تونم باهاتون تنهایی صحبت کنم؟ ×
!چشم دخترا از حدقه بیرون می زنه
....بله-
!به سمت آلچیق می ریم.اون می شینه ولی من نمی شینم
نمی شینین خانم هواگون؟-
!نخیر راحتم!بفرمایین+
....راستش...من می دونم که شما خواهر ناتنی من هستین-
:/با تعجب بهش نگاه می کنم
واقعا؟؟...چجوری؟؟؟پدر تون گفتن؟+
امم...راستش من داشتم کتابخونه شخصی پدر رو مرتب می کردم که عکس-
تون رو دیدم.اونجا یادداشت های زیادی بود.زیر ه
مشون هم نوشته شده بود از
!طرف پ.ی.ه
اسم کامل مادرم!پارک یون هی!پس...مادرم بهش نامه می داده...ولی اون بازم
!جوابش رو نمی داده!تف توی این زندگی
خب؟؟؟+
....مادرتون اونجا نوشته بودن که اینجا کار می کنن-
.دلم بد جور شکست.آه غلیظی کشیدم
کار می کردن!خب که چی؟؟؟+
امم...هیچی!می خواستم بگم که اگه کمکی خواستین روی من به عنوان-
.برادرتون حساب کنید
!ممنون!من برم به کارم برسم+
و بعد تعظیم می کنمو به محل کارم برمی گردم.یکی از دختر ها می چسبه
!بهم
اممم...چی گفت بهت هواگون؟؟؟؟+
!چیز خاصی نبود!نگران نباش ازم خواستگاری نکرد-
!امممم...من که منظورم اون نبود+
!باشه بابا تو راست میگی!بزار به کارمون برسیم-
...اصل حوصله شون رو نداشتم!کار هام رو انجام دادم.گایون بهم نزدیک میشه
ببینم خبر جدید رو شنیدی؟؟-
+چی؟؟
امشب توی قصر شمالی قراره یه مهمونی بزرگ برگزار کنن که یعنی...-
دوتایی آه می کشیم و همزمان میگیم:کار بیشترو خستگی بیشتر
!!!!چند تا اشراف میرن حال می کنن ما باید تمیزشون کنیم اه
.....فردا شب مهمونی برگزار شد و
پر از مهمون رسید.اوففف...این پولدارا چقدر حال می کنن...اون موقع
من...؟دارم جام ها رو بین شون پ
خش می کنم.وضع خیلی خراب بود.سرم درد
گرفته.پسر های جوون با دخترا لس می زنن.داشت حالم به هم می
.خورد.گایون بهم نزدیک میشه
حالت خوبه هواگون؟؟؟-
!فک نکنم+
!عق می زنم
.برو بیرون هوا بخور شاید بهتر شی-
...اوهوم+
...میرم بیرون!خدایا شکرت!فضای اونجا خیلی خفه بود.از یه ور هم که
بعد از تموم شدن مهمونی،حال نوبت اینه که اون جای درندشت رو تمیز
کنیم.بالخره پنج صبح کار ها تموم میشه.خمیازه می کشیم و در حد زیادی
خسته شدیم.صبح ساعت هفت هم کار های دیگه مون شروع میشه!وای!!!آخه چرا باید بدبختی بکشم اونا حال کنن؟؟
ادامه در پارت های آینده....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
!ای دختره ی گستاخ+
.جونگ کوک به نگهبانش اشارهمی کنه که تمومش کنه!رو به من می کنه
می تونم باهاتون تنهایی صحبت کنم؟ ×
!چشم دخترا از حدقه بیرون می زنه
....بله-
!به سمت آلچیق می ریم.اون می شینه ولی من نمی شینم
نمی شینین خانم هواگون؟-
!نخیر راحتم!بفرمایین+
....راستش...من می دونم که شما خواهر ناتنی من هستین-
:/با تعجب بهش نگاه می کنم
واقعا؟؟...چجوری؟؟؟پدر تون گفتن؟+
امم...راستش من داشتم کتابخونه شخصی پدر رو مرتب می کردم که عکس-
تون رو دیدم.اونجا یادداشت های زیادی بود.زیر ه
مشون هم نوشته شده بود از
!طرف پ.ی.ه
اسم کامل مادرم!پارک یون هی!پس...مادرم بهش نامه می داده...ولی اون بازم
!جوابش رو نمی داده!تف توی این زندگی
خب؟؟؟+
....مادرتون اونجا نوشته بودن که اینجا کار می کنن-
.دلم بد جور شکست.آه غلیظی کشیدم
کار می کردن!خب که چی؟؟؟+
امم...هیچی!می خواستم بگم که اگه کمکی خواستین روی من به عنوان-
.برادرتون حساب کنید
!ممنون!من برم به کارم برسم+
و بعد تعظیم می کنمو به محل کارم برمی گردم.یکی از دختر ها می چسبه
!بهم
اممم...چی گفت بهت هواگون؟؟؟؟+
!چیز خاصی نبود!نگران نباش ازم خواستگاری نکرد-
!امممم...من که منظورم اون نبود+
!باشه بابا تو راست میگی!بزار به کارمون برسیم-
...اصل حوصله شون رو نداشتم!کار هام رو انجام دادم.گایون بهم نزدیک میشه
ببینم خبر جدید رو شنیدی؟؟-
+چی؟؟
امشب توی قصر شمالی قراره یه مهمونی بزرگ برگزار کنن که یعنی...-
دوتایی آه می کشیم و همزمان میگیم:کار بیشترو خستگی بیشتر
!!!!چند تا اشراف میرن حال می کنن ما باید تمیزشون کنیم اه
.....فردا شب مهمونی برگزار شد و
پر از مهمون رسید.اوففف...این پولدارا چقدر حال می کنن...اون موقع
من...؟دارم جام ها رو بین شون پ
خش می کنم.وضع خیلی خراب بود.سرم درد
گرفته.پسر های جوون با دخترا لس می زنن.داشت حالم به هم می
.خورد.گایون بهم نزدیک میشه
حالت خوبه هواگون؟؟؟-
!فک نکنم+
!عق می زنم
.برو بیرون هوا بخور شاید بهتر شی-
...اوهوم+
...میرم بیرون!خدایا شکرت!فضای اونجا خیلی خفه بود.از یه ور هم که
بعد از تموم شدن مهمونی،حال نوبت اینه که اون جای درندشت رو تمیز
کنیم.بالخره پنج صبح کار ها تموم میشه.خمیازه می کشیم و در حد زیادی
خسته شدیم.صبح ساعت هفت هم کار های دیگه مون شروع میشه!وای!!!آخه چرا باید بدبختی بکشم اونا حال کنن؟؟
ادامه در پارت های آینده....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۲۶.۰k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.