P⁶
فردا..
ا.ت
با صدای در بیدار شدم..
ا.ت:هاااااااه(مثلا خمیازه:|)..کیه
آجوما:منم دخترم..دست و صورتتو بشور و برو واسه صبونه منم دارم میرم امروز نیستم
ا.ت:باشه مرسی الان میام...
پاشدم رفتم سرویس دست و صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کردم و بستم و رفتم پایین..دیدم خدمتکارا تو آشپز خونه نیستن.. کوک نشسته بود رو سطح میز..کوک بهم نگا کرد
ا.ت:س..سلام
کوک: سلام...؟
ا.ت:سلام ارباب..
کوک: آفرین..بیا بشین
ا.ت:چشم
رفتم ک روی یکی از صندلیا بشینم ک..
کوک:اونجا نه
ا.ت:پ..پس کجا؟
کوک:*اشاره کرد ب پاش*
ا.ت:(تو دلش)هنننن ها:/؟
کوک:بدو
ا.ت:*یاد حرفای آجوما افتادم ک میگف آک از دستوراش سرپیچی کنم چ بلایی سرم میاره پس رفتن و آروم رو پاش نشستم*
کوک کمرمو گرفت و ب خودش نزدیکتر کرد..ی لقمه برام گرفت و گفت:بخور..منم از دستش میخواستم بگیرم ک کشیدش عقب..
کوک:دهنتو وا کن
دهنمو باز کردن و گذاش دهنم..
یلحضه یچیزی زیرم احساس کردم..نکا مردم ک دیدم دیکشه:|بزرگ شده بود•_•
کوک:*پوزخند*چیه؟بزرگه؟
ا.ت:چیزی نگفتم و خودشم چیزی نگفت و برا همینطوری لقمه میگرفت و خوردم..
بعد از صبونه از رو پاش پاشدم و رفتم کنار..کوک کتی ک پشت سرش رو صندلی بود و برداشت و ب من
گفت:تو تا موقعی ک من نیومدم تو اتاقت میمونی فعمیدی؟؟
ا.ت:بله..ارباب
کوک:حالاهم برو بالا تو اتاقت..
رفتن بالا و رفتم تو اتاقم..
•شب•
تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم ک صدای در احساس کردم..
یدفه دیدم در اتاق با شدت باز شد..کوک بود خیلی عصبانی بنظر میرسید
کوک:گمشو بیا تو اتاق من(با عصبانیت)
دستمو گرفت و منو کشید برد تو اتاق خودش..
منو هل داد رو تخت و...اومد روم خیمه زد.....
خب خب خببببب😛کرم ادمین فعال میشودددد🗿
خب پارت بعد آسمانه خیلی با خودم کلنجار رفتم ک اسماتشو بنویسم یا نه و مینویسم😂
شرایط:
Like:15
ا.ت
با صدای در بیدار شدم..
ا.ت:هاااااااه(مثلا خمیازه:|)..کیه
آجوما:منم دخترم..دست و صورتتو بشور و برو واسه صبونه منم دارم میرم امروز نیستم
ا.ت:باشه مرسی الان میام...
پاشدم رفتم سرویس دست و صورتمو شستم اومدم موهامو شونه کردم و بستم و رفتم پایین..دیدم خدمتکارا تو آشپز خونه نیستن.. کوک نشسته بود رو سطح میز..کوک بهم نگا کرد
ا.ت:س..سلام
کوک: سلام...؟
ا.ت:سلام ارباب..
کوک: آفرین..بیا بشین
ا.ت:چشم
رفتم ک روی یکی از صندلیا بشینم ک..
کوک:اونجا نه
ا.ت:پ..پس کجا؟
کوک:*اشاره کرد ب پاش*
ا.ت:(تو دلش)هنننن ها:/؟
کوک:بدو
ا.ت:*یاد حرفای آجوما افتادم ک میگف آک از دستوراش سرپیچی کنم چ بلایی سرم میاره پس رفتن و آروم رو پاش نشستم*
کوک کمرمو گرفت و ب خودش نزدیکتر کرد..ی لقمه برام گرفت و گفت:بخور..منم از دستش میخواستم بگیرم ک کشیدش عقب..
کوک:دهنتو وا کن
دهنمو باز کردن و گذاش دهنم..
یلحضه یچیزی زیرم احساس کردم..نکا مردم ک دیدم دیکشه:|بزرگ شده بود•_•
کوک:*پوزخند*چیه؟بزرگه؟
ا.ت:چیزی نگفتم و خودشم چیزی نگفت و برا همینطوری لقمه میگرفت و خوردم..
بعد از صبونه از رو پاش پاشدم و رفتم کنار..کوک کتی ک پشت سرش رو صندلی بود و برداشت و ب من
گفت:تو تا موقعی ک من نیومدم تو اتاقت میمونی فعمیدی؟؟
ا.ت:بله..ارباب
کوک:حالاهم برو بالا تو اتاقت..
رفتن بالا و رفتم تو اتاقم..
•شب•
تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم ک صدای در احساس کردم..
یدفه دیدم در اتاق با شدت باز شد..کوک بود خیلی عصبانی بنظر میرسید
کوک:گمشو بیا تو اتاق من(با عصبانیت)
دستمو گرفت و منو کشید برد تو اتاق خودش..
منو هل داد رو تخت و...اومد روم خیمه زد.....
خب خب خببببب😛کرم ادمین فعال میشودددد🗿
خب پارت بعد آسمانه خیلی با خودم کلنجار رفتم ک اسماتشو بنویسم یا نه و مینویسم😂
شرایط:
Like:15
۱۲۷.۴k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.