طلبکارp9
از زبون جونگ کوک ه
وقتی رسیدم رفتم داخل ا.ت تو آشپز خونه بود جینا هم داشت کیک درست میکرد جی هون هم نشسته بود رو کابینت و سرش تو گوشیش بود دست ا.ت رو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم رفتم تو اتاقم پرتش کردم رو تخت(اون نیستتتتتتتتت)درو بستم و سرش داد محکمی گفتم:ا.ت چرا دیشب اون کارارو میکردی برای چی ی کاری کردی که بابام همه چیو بفهمه!ها!
اشک تو چشماش حلقه زد با صدای لرزون گفت:چرا سرم داد میزنی
نفس عمیقی کشیدم خیلی عصبانی بودم دستی به صورتم کشیدم گفتم:ببین ا.ت من نمیدونم از این به بعد تو اتاق من میخوابی امشب هم ی مهمونی خونوادگی داریم میای!
رفتم از اتاق بیرون سمت اتاق ا.ت وقتی وارد شدم ی حس سبکی و راحتی اومد تو جونم وای داره عطر اتاقش دیوونم میکنه یعنی انقد این دختر کار بلد بود اولین نفر گوشیشو برداشتم گذاشتم تو جیبم بعدشم رو تختش ولو شدم که دیدم جی هون اومد داخل گفت:میدونستم اینجایی
اومد بغل دستم نشست گفت:کوک...من فهمیدم لئو تو کافه به ا.ت چی میگفت
سریع از دراز کشیدن بلند شدم گفتم:چی؟
گفت:به اون درخواست رابطه داده..
سریع بلند شدم که جلومو گرفت گفت:کوک دیوونه ای الان میخوای بری به دختره چی بگی از عصبانیتت معلومه اگر بری داد بزنی جینا هم میشنوه پس بگیر بشین هیچ کاری نمیکنی!
نشستم رفتم پایین ا.ت برام غذا آورد
از زبون ا.ت
وقتی غذا غذا رو گذاشتم بهم گفت:تو چیزی خوردی؟
برگشتم گفتم:سیرم
گفت:بیا اینجا
رفتم تا ببینم چی میخواد بگه گفت:بشین
نشستم گفتم:بگو
ی قاشق از غذارو گرفت جلوی دهنم گفت:دهنتو باز کن بخور
اولش تعجب کردم ولی بعدش خندیدم با خنده گفتم:مگه من بچم اگر بخوام خودم میخورم
اومد سمتم به زور کرد تو دهنم
گفت:گفته بودم حرف رو حرف من نباشه
کم کم داشت شب میشد رفتم تو اتاقم ی لباسو برداشتم پوشیدم وای چقد قشنگ بودم جونگ کوک اومد تو اتاق گفتم:خوبه؟
گفت:عوضش کن خیلی بازه
گفتم:یعتی چی اینکه خیلی خوشگله!
گفت:ی حرفو ی بار تکرار میکنم عوضش کن
خیلی جدی بود با آرومی گفتم:خب برو بیرون عوض کنم
گفت:من دیگه شوهرتم و حق اینو دارم بدنتو ببینم
گفتم:نه کوک لطفا من نمیتونم برو
روشو برگردوند اونور منم سریع عوض کردم
(اون اولی اسلاید اولین لباسیه که پوشیده بود اون دومین لباسیه که پوشید)
منو دید گفت:ببینم تو تو خونه مامان بابات هم همینطوری بودی؟
گفتم:خب چیه مگه ی نگاه بکن خیلی خوشگله جونگ کوک ازت خواهش میکنم ولم کن بزار بپوشم ی امشبه!
بالاخره بعد از کلی حرف و التماس راضی شد رفتیم ولی جینا نیمد سوار ماشین شدیم.
وقتی رسیدم رفتم داخل ا.ت تو آشپز خونه بود جینا هم داشت کیک درست میکرد جی هون هم نشسته بود رو کابینت و سرش تو گوشیش بود دست ا.ت رو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم رفتم تو اتاقم پرتش کردم رو تخت(اون نیستتتتتتتتت)درو بستم و سرش داد محکمی گفتم:ا.ت چرا دیشب اون کارارو میکردی برای چی ی کاری کردی که بابام همه چیو بفهمه!ها!
اشک تو چشماش حلقه زد با صدای لرزون گفت:چرا سرم داد میزنی
نفس عمیقی کشیدم خیلی عصبانی بودم دستی به صورتم کشیدم گفتم:ببین ا.ت من نمیدونم از این به بعد تو اتاق من میخوابی امشب هم ی مهمونی خونوادگی داریم میای!
رفتم از اتاق بیرون سمت اتاق ا.ت وقتی وارد شدم ی حس سبکی و راحتی اومد تو جونم وای داره عطر اتاقش دیوونم میکنه یعنی انقد این دختر کار بلد بود اولین نفر گوشیشو برداشتم گذاشتم تو جیبم بعدشم رو تختش ولو شدم که دیدم جی هون اومد داخل گفت:میدونستم اینجایی
اومد بغل دستم نشست گفت:کوک...من فهمیدم لئو تو کافه به ا.ت چی میگفت
سریع از دراز کشیدن بلند شدم گفتم:چی؟
گفت:به اون درخواست رابطه داده..
سریع بلند شدم که جلومو گرفت گفت:کوک دیوونه ای الان میخوای بری به دختره چی بگی از عصبانیتت معلومه اگر بری داد بزنی جینا هم میشنوه پس بگیر بشین هیچ کاری نمیکنی!
نشستم رفتم پایین ا.ت برام غذا آورد
از زبون ا.ت
وقتی غذا غذا رو گذاشتم بهم گفت:تو چیزی خوردی؟
برگشتم گفتم:سیرم
گفت:بیا اینجا
رفتم تا ببینم چی میخواد بگه گفت:بشین
نشستم گفتم:بگو
ی قاشق از غذارو گرفت جلوی دهنم گفت:دهنتو باز کن بخور
اولش تعجب کردم ولی بعدش خندیدم با خنده گفتم:مگه من بچم اگر بخوام خودم میخورم
اومد سمتم به زور کرد تو دهنم
گفت:گفته بودم حرف رو حرف من نباشه
کم کم داشت شب میشد رفتم تو اتاقم ی لباسو برداشتم پوشیدم وای چقد قشنگ بودم جونگ کوک اومد تو اتاق گفتم:خوبه؟
گفت:عوضش کن خیلی بازه
گفتم:یعتی چی اینکه خیلی خوشگله!
گفت:ی حرفو ی بار تکرار میکنم عوضش کن
خیلی جدی بود با آرومی گفتم:خب برو بیرون عوض کنم
گفت:من دیگه شوهرتم و حق اینو دارم بدنتو ببینم
گفتم:نه کوک لطفا من نمیتونم برو
روشو برگردوند اونور منم سریع عوض کردم
(اون اولی اسلاید اولین لباسیه که پوشیده بود اون دومین لباسیه که پوشید)
منو دید گفت:ببینم تو تو خونه مامان بابات هم همینطوری بودی؟
گفتم:خب چیه مگه ی نگاه بکن خیلی خوشگله جونگ کوک ازت خواهش میکنم ولم کن بزار بپوشم ی امشبه!
بالاخره بعد از کلی حرف و التماس راضی شد رفتیم ولی جینا نیمد سوار ماشین شدیم.
۵.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.