دفتر خاطرات پارت بیست و دوم
قسمت بیست و دوم.
کوک: عا حوصلم سررفته.
منم همینطور.
جونگکوک از جاش بلند شد و به سمت تلویزیون حرکت کرد از پشت میز تلویزیون دوتا دسته گیم و یه دستگاه با چندتا سی دی بازی آورد.
کوک: کی پایه ای گیمه؟!.
گیم من خیلی خوب.
تهیونگ: من بلد نیستم گیم بازی کنم.
_ من بلدم زودتر پلی کن خیلی دلم میخواست وقتی باختی قیافتو ببینم جناب جئون.
پوزخندی روی لبش نقش بست، بعد نیم ساعت یکی از دسته های گیم رو داد به من و کنارم نشست.... مشغول بازی بودیم تهیونگ یا منو تشویق میکرد با جونگکوک رو راند اول جونگکوک برد با عصبانیت بهش خیره شدم.
_ یعنی چی با زدن یه مشت بهم چرا اینقدر سریع جونم کم شد!؟.
پوزخندی زد و یه تای ابروشو داد بالا.
کوک: بازیت خوب نیست مشکل خودته.
_ دسته گیم خودتو بهم بده تا بهت بگم مشکل چیه!
مثل یه بچه حرف گوش کنم دسته گیمشو بهم داد.
کوک: اکه فکر میکنی بازیکن من قویه باشه اونو به تو میدم.
دسته گیم منو برداشت و راند دوم شروع شدم...... بازم اون برد و نتیجه رو مساوی کرد با تعجب بهش خیره شدم لبخند عمیقی روی لبش بود.
_ چرا دوباره تو بردی!.
چیزی نگفت،راند سوم هم به نفع جونگکوک تموم شد حرصم گرفته بود جونگکوک دسته گیمشو آروم گذاشت کنارش.
کوک: خب خب ببینم کی میگفت دلم خیلی میخواد وقتی باختی قیافتو ببینم هوم؟!.
از حرص به نفس نفس افتاده دسته گیم تو دستمو محکم پرت کردم روی زمین که قطعاتش جدا شد، تهیونگ و جونگکوک هر دو با تعجب بهم نگاه میکردن، جیغ بلندی کشیدم.
_ من این بازی رو قبول ندارم این منصفانه نیست.
کوک: بازی تو بده چرا قبول نمیکنی.
از جام بلند شدم و بی توجه به اونا رفتم توی آشپزخونه.
تهیونگ: هیزل ناراحت نشو فکر کن خودت بردی.
سرمو گرفتم بین دستام و جیغ خفیفی کیشیدم. یک لیوان آب خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ، دوباره نشستم سرجای قبلیم.
_ اینارو از جلوم جمع کن.
تهیونگ از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و جونگکوک هم وسایل گیمو جمع کرد و گذاشت سرجاش.
کوک: من ازت خسارت میخوام.
_به من چه تقصیر خودته میخواستی نری رو مخم.
نفسشو فرستاد بیرون، تهیونگ با یه سطل پر از بستنی اومد.با دیدن بستنی اخمامو باز کردم و با ذوق گفتم.
_ آخ جون بستنی.
بستنی رو گذاشت جلومون.
تهیونگ: ببینید یه دوربین هم پیدا کردم.
سرمو بلند کردم با دیدن دوربین خودم توی دستای تهیونگ جا خوردم کلا فراموش کرده بودم دوربینم دست جیمینه.
_ وای ممنونم از کجا پیداش کردی؟.
تهیونگ: تو کابین های آشپزخونه بود.
از دستش گرفتم و دوربین رو بوسیدم هر دوتاشون طوری نگاه میکردن که انگار دیوونم
_ آخرین بار توی اردو جیمین از دستم گرفته و دیگه بهم ندادش.
کوکی قاشق بستنی تو دهنش بود و بعد از مزه کردن بستنی گفت.
کوک: میشه دوربین رو بدی بهم!.
_ اره ولی هر چیزی دیدی بدون خنده و حرف زدن نگاش کن.
کمی چشماشو گشاد کرد.
کوک: مگه چیز خنده داری توشه!.
_ اره شایدم نه!.
سرشو تکون داد و مشغول دیدن محتوای دوربین شد، منم و تهیونگم مشغول خوردن بستنی شدیم .
کوک: این دختره کیه!.
فکر کنم عکس خنده دار سوجین رو دیده.
_ اسمش سوجینه خیلی عکسش خنده دار افتاده نه؟.
بعد زدم زیر خنده، که اخم ریزی کرد.
کوک: این که عکسش خنده دار نیست.
دوربین رو به سمتم گرفت با دیدن عکس خودم و میا با تعجب گفتم.
_ این میاست دوستم یک سال ازم کوچیکتره!.
سرشو تکون داد و با خنده به عکس میا خیره شد.
کوک: خیلی خوشگله.
میا خیلی خوشگل بود نمیدونم چرا جیمین یه ذره بهش توجه نمیکرد.اصلا چرا باید جیمین بهش توجه کنه!.
_ اره خودمم میدونم.
با زنگ خوردن گوشیم، گوشی رو از جیبم درآوردم یه صفحش نگاه کردم میا بود جالبه!.
از جام بلند شدم و تماسو وصل کردم.
_ سلام عزیزم چطوری؟.
به تهیونگ و جونگکوک نگاهی انداختم اینبار هردوتاشو سرشون تو دوربینم بود.
میا: هیچی فقط کجایی خونه خودتی یا داری تو خیابونا ول میچرخی!
بی هوا گفتم.
_ خونه جیمینم خونش روبه روی خونه ماست!.
از پشت گوشی هینی کشید.
میا: تو دیوونه شدی رفتی خونش اگه کلا از مدرسه اخراجت کنه چی!.
_ خب منم بجاش خونشو ازش میگیرم.
میا: من دارم میام پیشت آدرس خونشو بده.
خندیدم.
_ توهم دلت میخواد که از مدرسه اخراج بشی.
میا: عمرا فقط اومدم تا بهت چیزیو بدم نمیدونم چه دروغی سرهم کردم تا از مدرسه بیام بیرون
دستی به صورتم کشیدم.
_ باش بیا من منتظرم.
میا؛ خونش همینه که نمای سفید داره!.
_ اره اره ولی مواظب باش مامانم نبینه، الآنم میام درو برات باز میکنم.
تماسو قطع کردم و گوشی رو انداختم رو مبل تکی، رفتم سمت در و بازش کردم میا با دیدن خودشو انداخت تو بغلم.
میا: وای توی این چند ساعت خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_ منم زودی بیا داخل.
دستشو گرفتم و کشوندمش داخل درو بشت سرش بستم و راهنمایش کردم.
پایان پارت
کوک: عا حوصلم سررفته.
منم همینطور.
جونگکوک از جاش بلند شد و به سمت تلویزیون حرکت کرد از پشت میز تلویزیون دوتا دسته گیم و یه دستگاه با چندتا سی دی بازی آورد.
کوک: کی پایه ای گیمه؟!.
گیم من خیلی خوب.
تهیونگ: من بلد نیستم گیم بازی کنم.
_ من بلدم زودتر پلی کن خیلی دلم میخواست وقتی باختی قیافتو ببینم جناب جئون.
پوزخندی روی لبش نقش بست، بعد نیم ساعت یکی از دسته های گیم رو داد به من و کنارم نشست.... مشغول بازی بودیم تهیونگ یا منو تشویق میکرد با جونگکوک رو راند اول جونگکوک برد با عصبانیت بهش خیره شدم.
_ یعنی چی با زدن یه مشت بهم چرا اینقدر سریع جونم کم شد!؟.
پوزخندی زد و یه تای ابروشو داد بالا.
کوک: بازیت خوب نیست مشکل خودته.
_ دسته گیم خودتو بهم بده تا بهت بگم مشکل چیه!
مثل یه بچه حرف گوش کنم دسته گیمشو بهم داد.
کوک: اکه فکر میکنی بازیکن من قویه باشه اونو به تو میدم.
دسته گیم منو برداشت و راند دوم شروع شدم...... بازم اون برد و نتیجه رو مساوی کرد با تعجب بهش خیره شدم لبخند عمیقی روی لبش بود.
_ چرا دوباره تو بردی!.
چیزی نگفت،راند سوم هم به نفع جونگکوک تموم شد حرصم گرفته بود جونگکوک دسته گیمشو آروم گذاشت کنارش.
کوک: خب خب ببینم کی میگفت دلم خیلی میخواد وقتی باختی قیافتو ببینم هوم؟!.
از حرص به نفس نفس افتاده دسته گیم تو دستمو محکم پرت کردم روی زمین که قطعاتش جدا شد، تهیونگ و جونگکوک هر دو با تعجب بهم نگاه میکردن، جیغ بلندی کشیدم.
_ من این بازی رو قبول ندارم این منصفانه نیست.
کوک: بازی تو بده چرا قبول نمیکنی.
از جام بلند شدم و بی توجه به اونا رفتم توی آشپزخونه.
تهیونگ: هیزل ناراحت نشو فکر کن خودت بردی.
سرمو گرفتم بین دستام و جیغ خفیفی کیشیدم. یک لیوان آب خوردم و از آشپزخونه اومدم بیرون ، دوباره نشستم سرجای قبلیم.
_ اینارو از جلوم جمع کن.
تهیونگ از جاش بلند شد و رفت سمت آشپزخونه و جونگکوک هم وسایل گیمو جمع کرد و گذاشت سرجاش.
کوک: من ازت خسارت میخوام.
_به من چه تقصیر خودته میخواستی نری رو مخم.
نفسشو فرستاد بیرون، تهیونگ با یه سطل پر از بستنی اومد.با دیدن بستنی اخمامو باز کردم و با ذوق گفتم.
_ آخ جون بستنی.
بستنی رو گذاشت جلومون.
تهیونگ: ببینید یه دوربین هم پیدا کردم.
سرمو بلند کردم با دیدن دوربین خودم توی دستای تهیونگ جا خوردم کلا فراموش کرده بودم دوربینم دست جیمینه.
_ وای ممنونم از کجا پیداش کردی؟.
تهیونگ: تو کابین های آشپزخونه بود.
از دستش گرفتم و دوربین رو بوسیدم هر دوتاشون طوری نگاه میکردن که انگار دیوونم
_ آخرین بار توی اردو جیمین از دستم گرفته و دیگه بهم ندادش.
کوکی قاشق بستنی تو دهنش بود و بعد از مزه کردن بستنی گفت.
کوک: میشه دوربین رو بدی بهم!.
_ اره ولی هر چیزی دیدی بدون خنده و حرف زدن نگاش کن.
کمی چشماشو گشاد کرد.
کوک: مگه چیز خنده داری توشه!.
_ اره شایدم نه!.
سرشو تکون داد و مشغول دیدن محتوای دوربین شد، منم و تهیونگم مشغول خوردن بستنی شدیم .
کوک: این دختره کیه!.
فکر کنم عکس خنده دار سوجین رو دیده.
_ اسمش سوجینه خیلی عکسش خنده دار افتاده نه؟.
بعد زدم زیر خنده، که اخم ریزی کرد.
کوک: این که عکسش خنده دار نیست.
دوربین رو به سمتم گرفت با دیدن عکس خودم و میا با تعجب گفتم.
_ این میاست دوستم یک سال ازم کوچیکتره!.
سرشو تکون داد و با خنده به عکس میا خیره شد.
کوک: خیلی خوشگله.
میا خیلی خوشگل بود نمیدونم چرا جیمین یه ذره بهش توجه نمیکرد.اصلا چرا باید جیمین بهش توجه کنه!.
_ اره خودمم میدونم.
با زنگ خوردن گوشیم، گوشی رو از جیبم درآوردم یه صفحش نگاه کردم میا بود جالبه!.
از جام بلند شدم و تماسو وصل کردم.
_ سلام عزیزم چطوری؟.
به تهیونگ و جونگکوک نگاهی انداختم اینبار هردوتاشو سرشون تو دوربینم بود.
میا: هیچی فقط کجایی خونه خودتی یا داری تو خیابونا ول میچرخی!
بی هوا گفتم.
_ خونه جیمینم خونش روبه روی خونه ماست!.
از پشت گوشی هینی کشید.
میا: تو دیوونه شدی رفتی خونش اگه کلا از مدرسه اخراجت کنه چی!.
_ خب منم بجاش خونشو ازش میگیرم.
میا: من دارم میام پیشت آدرس خونشو بده.
خندیدم.
_ توهم دلت میخواد که از مدرسه اخراج بشی.
میا: عمرا فقط اومدم تا بهت چیزیو بدم نمیدونم چه دروغی سرهم کردم تا از مدرسه بیام بیرون
دستی به صورتم کشیدم.
_ باش بیا من منتظرم.
میا؛ خونش همینه که نمای سفید داره!.
_ اره اره ولی مواظب باش مامانم نبینه، الآنم میام درو برات باز میکنم.
تماسو قطع کردم و گوشی رو انداختم رو مبل تکی، رفتم سمت در و بازش کردم میا با دیدن خودشو انداخت تو بغلم.
میا: وای توی این چند ساعت خیلی دلم برات تنگ شده بود.
_ منم زودی بیا داخل.
دستشو گرفتم و کشوندمش داخل درو بشت سرش بستم و راهنمایش کردم.
پایان پارت
۲۰.۶k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲