(داستان کوتاه )
(داستان کوتاه )
قهوه تلخمو نوشیدم ،تلخ بود مثل قلب من!بغض گلوم رو فشار میداد اما نذاشتم که بشکنه و قورتش دادم ...باز یادش افتادم!همین چند روز پیش دیدمش لبخند از روی لبش کنار نمیرفت و همش میخندید ...منم با دیدن خندش خندیدم اما خنده من از روی درد بود و خنده ی اون از خوشحالی...میدونم با دختری که سالهاست دوسش داره نامزد کرده و خیلی خوشحاله ،جلوی اشکام و میگرفتم و برای اینکه اشکام نریزه با صدای بلند میخندیدم ،میخندیدم که غم تو چشمام و پنهان کنم...نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به اون روز فکر نکنم!بعد از خوردن قهوه پولشو پرداخت کردم و از کافه بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم و خواستم از خیابون رد شم که دیدمش!دست عشق خوشگلشو گرفته بود و با عشق نگاش میکرد لبخند تلخی زدم ...صدای بوق ماشینیو شنیدم ،سرمو برگردوندم ،دیگه هیچ دلخوشی نداشتم ...تکونی نخوردم ماشین سعی کرد ترمز بزنه اما محکم باهام برخورد کرد و افتادم روی زمین صداشو شنیدم اسممو صدا زد ،چشمام به زور باز مونده بود نگاهش کردم با نگرانی دوید سمتم و دستمو گرفت و با گریه اسممو صدا میزد میدونستم براش حکم خواهرو دارم لبخندی زدم از اینکه نگرانم شده بود آروم گفتم: دوست دارم چشمام بسته شد و دیگه همه چیز و همه کس برای همیشه برام تاریک شدو دیگه چیزی ندیدم!چقدر هوا سرده نه؟
قهوه تلخمو نوشیدم ،تلخ بود مثل قلب من!بغض گلوم رو فشار میداد اما نذاشتم که بشکنه و قورتش دادم ...باز یادش افتادم!همین چند روز پیش دیدمش لبخند از روی لبش کنار نمیرفت و همش میخندید ...منم با دیدن خندش خندیدم اما خنده من از روی درد بود و خنده ی اون از خوشحالی...میدونم با دختری که سالهاست دوسش داره نامزد کرده و خیلی خوشحاله ،جلوی اشکام و میگرفتم و برای اینکه اشکام نریزه با صدای بلند میخندیدم ،میخندیدم که غم تو چشمام و پنهان کنم...نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به اون روز فکر نکنم!بعد از خوردن قهوه پولشو پرداخت کردم و از کافه بیرون رفتم نفس عمیقی کشیدم و خواستم از خیابون رد شم که دیدمش!دست عشق خوشگلشو گرفته بود و با عشق نگاش میکرد لبخند تلخی زدم ...صدای بوق ماشینیو شنیدم ،سرمو برگردوندم ،دیگه هیچ دلخوشی نداشتم ...تکونی نخوردم ماشین سعی کرد ترمز بزنه اما محکم باهام برخورد کرد و افتادم روی زمین صداشو شنیدم اسممو صدا زد ،چشمام به زور باز مونده بود نگاهش کردم با نگرانی دوید سمتم و دستمو گرفت و با گریه اسممو صدا میزد میدونستم براش حکم خواهرو دارم لبخندی زدم از اینکه نگرانم شده بود آروم گفتم: دوست دارم چشمام بسته شد و دیگه همه چیز و همه کس برای همیشه برام تاریک شدو دیگه چیزی ندیدم!چقدر هوا سرده نه؟
۴.۵k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.