فیک جونگ کوک
𝔐𝔶 𝔐𝔞𝔣𝔦𝔞¹
هنوز جای چک اون مرتیکه عوضی روی صورتم درد میکنه.
صدای داد و هوارش از پشت در اتاقم شنیده میشد.
توی این زندگی، کلمهی درستی برای دردا و اشکای من توصیف نشده.....
شایدم بوده، چون من فقط حق دارم حسش کنم، اجازه دونستنشو ندارم.
هیچ اختیاری ندارم که دست خودم باشه.
همه یه مشت عوضین.......
ازدواجم زوری به بود، تحمل کردنام زوری بود، کتک خوردنم زوری بود!
فاک به این زندگی که همهچیش زوری بود و هست.
صدای هوار اون کثافت بالاتر رفت.
~: تو گوه خوردی طلاق گرفتی و برگشتی! مگه دست خودته چه غلطی کنی! حالا که برگشتی باید دوباره بری!
هه..... حتما دوباره قمار کرده باخته. سرمن شرط گذاشته.
دفعه قبلی که با اون هوسباز قمار کرده بود، سر ازدواج من با اون بود....
اون روزی که خود شوهر عوضیم ازم خسته شد پیشنهاد طلاق بهم داد و من کسی بودم که با سر قبول کردم. ولی وقتی برگشتم به خونهای از دردهایی که تمام خاطرات نحسم توش خلاصه میشد، با یه سیلی و داد اون مرتیکه و بیتفاوتی زنش استقبال شدم.
ایندفعه دیگه داره چه غلطی میکنه.
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که یه تیغ ور دارم و خلاص!
ولی حتی حق اون کارو هم نداشتم.
پس فقط آروم اشک ریختم و سرمو آروم بردم داخل زانوهام که به سمت شکمم خم شده بودن.
اونقدر حالم بد بود که سردرد گرفتم و کمکم روی تخت قدیمیم خوابم برد.
• • •
با یه صدا از خواب بیدار شدم.
&: خانم لطفا بیدارشید. آقا پایین کارتون دارن.
ا/ت: خیلیخب الان پا میشم.
بلند شدم و صورتم که قطرات اشک روش خشک شده بودن رو پاک کردم و.....
پارت بعدی رو وقتی ۱۵تایی شدیم میزارم.
هنوز جای چک اون مرتیکه عوضی روی صورتم درد میکنه.
صدای داد و هوارش از پشت در اتاقم شنیده میشد.
توی این زندگی، کلمهی درستی برای دردا و اشکای من توصیف نشده.....
شایدم بوده، چون من فقط حق دارم حسش کنم، اجازه دونستنشو ندارم.
هیچ اختیاری ندارم که دست خودم باشه.
همه یه مشت عوضین.......
ازدواجم زوری به بود، تحمل کردنام زوری بود، کتک خوردنم زوری بود!
فاک به این زندگی که همهچیش زوری بود و هست.
صدای هوار اون کثافت بالاتر رفت.
~: تو گوه خوردی طلاق گرفتی و برگشتی! مگه دست خودته چه غلطی کنی! حالا که برگشتی باید دوباره بری!
هه..... حتما دوباره قمار کرده باخته. سرمن شرط گذاشته.
دفعه قبلی که با اون هوسباز قمار کرده بود، سر ازدواج من با اون بود....
اون روزی که خود شوهر عوضیم ازم خسته شد پیشنهاد طلاق بهم داد و من کسی بودم که با سر قبول کردم. ولی وقتی برگشتم به خونهای از دردهایی که تمام خاطرات نحسم توش خلاصه میشد، با یه سیلی و داد اون مرتیکه و بیتفاوتی زنش استقبال شدم.
ایندفعه دیگه داره چه غلطی میکنه.
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که یه تیغ ور دارم و خلاص!
ولی حتی حق اون کارو هم نداشتم.
پس فقط آروم اشک ریختم و سرمو آروم بردم داخل زانوهام که به سمت شکمم خم شده بودن.
اونقدر حالم بد بود که سردرد گرفتم و کمکم روی تخت قدیمیم خوابم برد.
• • •
با یه صدا از خواب بیدار شدم.
&: خانم لطفا بیدارشید. آقا پایین کارتون دارن.
ا/ت: خیلیخب الان پا میشم.
بلند شدم و صورتم که قطرات اشک روش خشک شده بودن رو پاک کردم و.....
پارت بعدی رو وقتی ۱۵تایی شدیم میزارم.
۹.۷k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.