رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۰
سوهی:تا یک قدم برداشتم به سمت جونگکوک،دستیار قاتل با لباس های سیاه و ماسک و کلاه از پشت ظاهر شد
دست به سینه بهش نگاه میکردم،میدونستم تهدید و حرفای زور روش کار نمیکنن پس بیا یکم گمراهش کنیم و بیخیال بازی کنیم:خب؟؟که چی مثلا؟حالا اومدی این رو کتک زدی و خونیش کردی!خب که چی مثلا چیشد باید چی بفهمیم از این کارات؟یعنی چون این قیافه جذابی داره بهش حسادت میکنی چون تو قیافت جذاب نیست؟
با تعجب بهم نگاه میکرد کمی که گذشت به حرف اومد
دستیار قاتل:حوصله این چرت و پرتا رو ندارم بگو ببینم کسی که با خودت نیست
سوهی:منکه مثل تو خنگ نیستم،کسی رو نیاوردم
دستیار قاتل:بهتره حدتو بدونی
سوهی:واسه کسی که خودش حد رو مشخص میکنه حدی وجود نداره یونو؟
دستیار:انگاری میخوای بمیری؟
سوهی:نه میخوایم یکم دیگه زندگی کنم اما هروقت خواستم بمیرم بهت خبر میدم اوکی؟
دستیار:مسخره میکنی؟
سوهی:تو خودت کلا مسخره ای لازم به مسخره کردنت نیست
دستیار:اینبار تو رو نمیزنم اینبار این گاوی که اینجاست رو میزنم
سوهی:اگه تو گاوی همه رو مثل خودت نبین،هوی تو حتی نمیتونی انگشتتو روش بلند کنی فهمیدی؟
دستیار:خواهیم دید
سوهی:اون میخواست جونگکوک رو بزنه و من نمیتونستم کاری کنم چون بدنم ضعیفه فعلا،بهتره همون نقشه ای که به تهیونگ گفتم رو انجام بدم
همینکه کشیده به جونگکوک زد،روی زانوهام نشستم و گفتم:من تسلیم من تسلیم میشم،نزنش و کاری بهش نداشته باش بجاش منو بزن،منو بکش مگه نمیخواستی منو بگیری خب من الان بدون هیچ بادیگارد و سلاحی جلوتم،مطمئن باش به غیر از امروز هیچ وقت دیگه ای فرصت گرفتن منو نداری خودت خوب میدونی
دستیار:حق با توعه اول تو رو میگیرم بعدشم این رو میکشم
سوهی:کم کم نزدیکم میشد وقتی دیگه کامل نزدیکم شد با استفاده از زنگی که دستم بود و کوچیک بود و دیده نمیشد به تهیونگ خبر دادم که بیاد چون این زنگه دکمه داره و وقتی روش میزنیم به شخصی که مکملش رو داره زنگی به صدا درمیاره
تا اومد دستمو بگیره با دیدن تهیونگ خیالم راحت شد و تفنگی که قائم کرده بودم دراوردم و یدونه تو پاش خالی کردم که افتاد رو زمین همینکه افتاد به تهیونگ اشاره کردم بیاد با طناب ببندتش،تهیونگ که اومد
رفتم سراغ جونگکوک طنابی که به همه جاش بسته بود رو باز کردم،نا خودآگاه سرش افتاد رو شونم و با صدایی لرزون و خسته و دردناک به حرف اومد
جونگکوک:سوهی...همه جام...درد میکنه...نمیتونم...نمیتونم...
سوهی:بقیه حرفاش رو نشنیدم و نگاهی بهش کردم که دیدم از حال رفته،من عادتا گریه نمیکنم اما با پایین اومدن قطره ی اشکی از چشام به خودم اومد و دیدم تهیونگ اومده پیشم
تهیونگ:سوهی بده جونگکوک رو بلند کنم بریم بیمارستان
سوهی:پس این قاتله چی؟
جین:ما به حسابش میرسیم
سوهی:سرمو برگردوندم که دیدم جین و جیمین و نامجون و یونگی و میا و لونا اومدن هم گیج بودم هم خوشحال،گیج نمیدونستم چطور اومدن اینجا،خوشحال چون میتونستم جونگکوک رو باخیال راحت ببرم بیمارستان و احساس خوبی داشتم که در هر شرایطی حمایتم میکنن:فعلا کاریتون ندارم اما بعدا به حسابتون میرسم،تهیونگ بلند شو جونگکوک رو ببریم بیمارستان
جین سری تاسف بار تکون داد و با بقیه رفتن سراغ دستیار قاتل ما هم جونگکوک رو بردیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم
#اسمان_شب
#BTS
#part:۲۰
سوهی:تا یک قدم برداشتم به سمت جونگکوک،دستیار قاتل با لباس های سیاه و ماسک و کلاه از پشت ظاهر شد
دست به سینه بهش نگاه میکردم،میدونستم تهدید و حرفای زور روش کار نمیکنن پس بیا یکم گمراهش کنیم و بیخیال بازی کنیم:خب؟؟که چی مثلا؟حالا اومدی این رو کتک زدی و خونیش کردی!خب که چی مثلا چیشد باید چی بفهمیم از این کارات؟یعنی چون این قیافه جذابی داره بهش حسادت میکنی چون تو قیافت جذاب نیست؟
با تعجب بهم نگاه میکرد کمی که گذشت به حرف اومد
دستیار قاتل:حوصله این چرت و پرتا رو ندارم بگو ببینم کسی که با خودت نیست
سوهی:منکه مثل تو خنگ نیستم،کسی رو نیاوردم
دستیار قاتل:بهتره حدتو بدونی
سوهی:واسه کسی که خودش حد رو مشخص میکنه حدی وجود نداره یونو؟
دستیار:انگاری میخوای بمیری؟
سوهی:نه میخوایم یکم دیگه زندگی کنم اما هروقت خواستم بمیرم بهت خبر میدم اوکی؟
دستیار:مسخره میکنی؟
سوهی:تو خودت کلا مسخره ای لازم به مسخره کردنت نیست
دستیار:اینبار تو رو نمیزنم اینبار این گاوی که اینجاست رو میزنم
سوهی:اگه تو گاوی همه رو مثل خودت نبین،هوی تو حتی نمیتونی انگشتتو روش بلند کنی فهمیدی؟
دستیار:خواهیم دید
سوهی:اون میخواست جونگکوک رو بزنه و من نمیتونستم کاری کنم چون بدنم ضعیفه فعلا،بهتره همون نقشه ای که به تهیونگ گفتم رو انجام بدم
همینکه کشیده به جونگکوک زد،روی زانوهام نشستم و گفتم:من تسلیم من تسلیم میشم،نزنش و کاری بهش نداشته باش بجاش منو بزن،منو بکش مگه نمیخواستی منو بگیری خب من الان بدون هیچ بادیگارد و سلاحی جلوتم،مطمئن باش به غیر از امروز هیچ وقت دیگه ای فرصت گرفتن منو نداری خودت خوب میدونی
دستیار:حق با توعه اول تو رو میگیرم بعدشم این رو میکشم
سوهی:کم کم نزدیکم میشد وقتی دیگه کامل نزدیکم شد با استفاده از زنگی که دستم بود و کوچیک بود و دیده نمیشد به تهیونگ خبر دادم که بیاد چون این زنگه دکمه داره و وقتی روش میزنیم به شخصی که مکملش رو داره زنگی به صدا درمیاره
تا اومد دستمو بگیره با دیدن تهیونگ خیالم راحت شد و تفنگی که قائم کرده بودم دراوردم و یدونه تو پاش خالی کردم که افتاد رو زمین همینکه افتاد به تهیونگ اشاره کردم بیاد با طناب ببندتش،تهیونگ که اومد
رفتم سراغ جونگکوک طنابی که به همه جاش بسته بود رو باز کردم،نا خودآگاه سرش افتاد رو شونم و با صدایی لرزون و خسته و دردناک به حرف اومد
جونگکوک:سوهی...همه جام...درد میکنه...نمیتونم...نمیتونم...
سوهی:بقیه حرفاش رو نشنیدم و نگاهی بهش کردم که دیدم از حال رفته،من عادتا گریه نمیکنم اما با پایین اومدن قطره ی اشکی از چشام به خودم اومد و دیدم تهیونگ اومده پیشم
تهیونگ:سوهی بده جونگکوک رو بلند کنم بریم بیمارستان
سوهی:پس این قاتله چی؟
جین:ما به حسابش میرسیم
سوهی:سرمو برگردوندم که دیدم جین و جیمین و نامجون و یونگی و میا و لونا اومدن هم گیج بودم هم خوشحال،گیج نمیدونستم چطور اومدن اینجا،خوشحال چون میتونستم جونگکوک رو باخیال راحت ببرم بیمارستان و احساس خوبی داشتم که در هر شرایطی حمایتم میکنن:فعلا کاریتون ندارم اما بعدا به حسابتون میرسم،تهیونگ بلند شو جونگکوک رو ببریم بیمارستان
جین سری تاسف بار تکون داد و با بقیه رفتن سراغ دستیار قاتل ما هم جونگکوک رو بردیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم
۴.۹k
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.