Maybe the past p22
با انداختن انگشتان سردش به دور بدن ظریف اون حس خوشایندی داخل وجودش شروع به پخش شدن کرد
با رضایت پلک هاش بسته میشدن و دقیقه ها می گذشت
_صبح_
خدایا خواب باشه ...
با چرخش آفتاب و جمع شدن پلک هاش دید که نه ...
دعا میکرد فقط خواب باشه مثل هر انسانی
اما واقعیت تلخه از چیزی که فکرشو کنی
بعضی وقت ها این انسان های بی لیاقت هستند که با داشتن فرصتی برای زندگی ، همه چیز را خراب میکنند ...
دنیایی که بعضی با کثافت کاری هاشون خرابش کردن اعتماد خیلیا رو به سمتی بردن که روحشون خبر نداره
از جمله این...
آدمی که عاشقه ، امکان داره از اولش نباشه اما...
تاریخ ثابت کرده عشق چیز ثابتی نیست حتی توی داستان
دخترکی که قبلا وجودش مال پسرک ما بود ، الان ازش یه روح شکسته مونده .
کاشکی فراموش کردن هر عشق اینطوری باشه واسه هر شکست خورده عشق ....
" بیدار شدی ؟" jk
" کی میخوای بری در خونمون" a,t
کوک که می دونست به این زودی نمیتونه رامش کنه ناراحت نمیشد
" صبحونه رو که خوردیم میریم ، لباس واست خریدم " jk
و کارو با پوشیدن لباس هاش به اتمام میرسونه و سوار ماشین میشه
شیشه وجودش ... ذره ذره خالی میشد تا رو به خشکی بره
حس میکرد برای بار دوم واقعا داره میمیره
عشق تاوان داره ، اما چی تاوانی؟ مردن؟
خیر ، خود عشق تاوان است
ته همه ی دوست دارما ، ازت متنفرم
مخصوصا ، اجبار به دروغ و ظاهری که مال تو نیست
دستاش و به دستای کسی که قبلا می گرفت گره زد
اما حس آرامش نداشت ، شوب و وحشت شدیدی بهش انتقال میداد، آرامشش کسی بود که بخاطرش اینکارو میکرد. با باز شدن در
سرش افتاد پایین ...
پسرکی که با نگرانی به دختری نگاه میکرد که حتی نمی تونست سرشو بالا بگیره
خودش رو به سمت عشقش رسوند شونه های سردش گرفت
با رضایت پلک هاش بسته میشدن و دقیقه ها می گذشت
_صبح_
خدایا خواب باشه ...
با چرخش آفتاب و جمع شدن پلک هاش دید که نه ...
دعا میکرد فقط خواب باشه مثل هر انسانی
اما واقعیت تلخه از چیزی که فکرشو کنی
بعضی وقت ها این انسان های بی لیاقت هستند که با داشتن فرصتی برای زندگی ، همه چیز را خراب میکنند ...
دنیایی که بعضی با کثافت کاری هاشون خرابش کردن اعتماد خیلیا رو به سمتی بردن که روحشون خبر نداره
از جمله این...
آدمی که عاشقه ، امکان داره از اولش نباشه اما...
تاریخ ثابت کرده عشق چیز ثابتی نیست حتی توی داستان
دخترکی که قبلا وجودش مال پسرک ما بود ، الان ازش یه روح شکسته مونده .
کاشکی فراموش کردن هر عشق اینطوری باشه واسه هر شکست خورده عشق ....
" بیدار شدی ؟" jk
" کی میخوای بری در خونمون" a,t
کوک که می دونست به این زودی نمیتونه رامش کنه ناراحت نمیشد
" صبحونه رو که خوردیم میریم ، لباس واست خریدم " jk
و کارو با پوشیدن لباس هاش به اتمام میرسونه و سوار ماشین میشه
شیشه وجودش ... ذره ذره خالی میشد تا رو به خشکی بره
حس میکرد برای بار دوم واقعا داره میمیره
عشق تاوان داره ، اما چی تاوانی؟ مردن؟
خیر ، خود عشق تاوان است
ته همه ی دوست دارما ، ازت متنفرم
مخصوصا ، اجبار به دروغ و ظاهری که مال تو نیست
دستاش و به دستای کسی که قبلا می گرفت گره زد
اما حس آرامش نداشت ، شوب و وحشت شدیدی بهش انتقال میداد، آرامشش کسی بود که بخاطرش اینکارو میکرد. با باز شدن در
سرش افتاد پایین ...
پسرکی که با نگرانی به دختری نگاه میکرد که حتی نمی تونست سرشو بالا بگیره
خودش رو به سمت عشقش رسوند شونه های سردش گرفت
۲۹.۳k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.