عشق یا قتل ادامه پارت ۸
پ ۸ ق ۳ :سویچ ماشین رو داد به خدمتکار اومد دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند دستمو بعد فشار میداد ک دردم گرفته بود
+ ولم کن دردم گرفت چیکار میکنی
- بیشتر دردت میگیره
ترسیدم
وارد خونه شدیم
پ ۸ ق ۴ : خونه بر خلاف دفعه قبل پر آدم و بادیگارد بود ! با دیدن جونگ کوک همه از حرکت ایستادن با غرور منو میکشید و به حرفاش ادامه میداد
- میخواستی شغل منو بدونی!؟ خوب حالا میفهمی میفهمونمت ما چیکاره ایم!
از کجا میدونست ؟ اون از کجا میدونست من میخوام شغلشو بدونم!؟
- حتما الانم برات سوال شده ک ازکجا اینا رو میدونم ...... اینا رو یکی دیگه توضیح میده بهت نه من
رفتم که به کمک این یکی دستم اون دستمو آزاد کنم برگشت جلوم وایستاد
- فرار نداریم
بلندم کردم انداخت رو شونش
+ بزارم پایین بزارم پایین
با مشتم میزدم به پشتش ولی هیچی به حرفاش ادامه داد
- اینجا من قوانین خودمو دارم! ......قوانین منو یاد میگیری! ......اینجا رئیس منم..... درسته زنم شدی ..... خوب منتظر بودم تا یه روز بزنی بیرون ک آره زدی بیرون و گیرت آوردم نوه ی آقای مین هیچ میدونی چقدر ارزش داری؟ ..... فک نکنم... اینکه تو رو زن خودم بکنم راهی بود ک میتونستم یه همچین الماسی رو گیر بیارم تا به نقشه ها و انتقامم برسم! .....قراره کلی به دردم بخوری !.... اون بابابزرگ خنگت هم نمیتونه نجاتت بده !
+ من به چه درد تو میخورم!؟ من نه چیزی از تو میدونم ن از این زندگیت
- میفهمی بیبی میفهمی
بردم تو یه اتاق پرتم کرد رو تخت در حالی ک میومد نزدیک لباساشو هم از خودش جدا میکرد از ترس عقب عقب میرفتم دقیقا رو لبه تخت بودم خواستم برگردم با یه حرکت پامو گرفت کشیدم زیر خودش اشک چشمام جاری شد دستامو محکم بالای سرم قفل کرد و پاهامو میون پاهاش طوری ک اصلن نمیتونستم تکون بخورم
- میبینی!؟ ...... میفهمی مرد بودن یعنی چی !؟ ....... جالبه نه؟ ....خیلی.... احتمالا یکی مثل تو ک همه چی رو میدونه!
با کلی گریه و خِر خِر گفتم
+ ولم کن
با پوزخندی گفت
- نه!..... تازه گیرت آوردم
با خنده گریه کردنمو نگاه میکرد و حتی نمیزاشت کوچیک ترین تکونی بخورم
- کردن یکی مث تو ...... یعنی چی؟ ..... یعنی یکی زیرت اینطوری ناله کنه و تو هم کاری کنی ناله هاش بدتر شه؟
منم در حال عر زدن بودم
- میدونی من به غیر هانا کس دیگه رو مصرف نکردم ....... هانا رو میشناسی دیگه خودت با فضولی فهمیدی کیه :/
یکی در و باز کرد و اومد تو
× رییس
- یونگی برو بیرون
× رییس
داد زد
- گفتم برو بیروننننن
در و بست و رفت چطور تونست یعنی حتی نمیتونست بیاد اینو بزنه؟ اینم جلوی اون فقط به کارش میرسید و هیچ اهمیتی براش نداشت هنوزم همونطوری محکم گرفته بودم
+ ولم کن دردم گرفت چیکار میکنی
- بیشتر دردت میگیره
ترسیدم
وارد خونه شدیم
پ ۸ ق ۴ : خونه بر خلاف دفعه قبل پر آدم و بادیگارد بود ! با دیدن جونگ کوک همه از حرکت ایستادن با غرور منو میکشید و به حرفاش ادامه میداد
- میخواستی شغل منو بدونی!؟ خوب حالا میفهمی میفهمونمت ما چیکاره ایم!
از کجا میدونست ؟ اون از کجا میدونست من میخوام شغلشو بدونم!؟
- حتما الانم برات سوال شده ک ازکجا اینا رو میدونم ...... اینا رو یکی دیگه توضیح میده بهت نه من
رفتم که به کمک این یکی دستم اون دستمو آزاد کنم برگشت جلوم وایستاد
- فرار نداریم
بلندم کردم انداخت رو شونش
+ بزارم پایین بزارم پایین
با مشتم میزدم به پشتش ولی هیچی به حرفاش ادامه داد
- اینجا من قوانین خودمو دارم! ......قوانین منو یاد میگیری! ......اینجا رئیس منم..... درسته زنم شدی ..... خوب منتظر بودم تا یه روز بزنی بیرون ک آره زدی بیرون و گیرت آوردم نوه ی آقای مین هیچ میدونی چقدر ارزش داری؟ ..... فک نکنم... اینکه تو رو زن خودم بکنم راهی بود ک میتونستم یه همچین الماسی رو گیر بیارم تا به نقشه ها و انتقامم برسم! .....قراره کلی به دردم بخوری !.... اون بابابزرگ خنگت هم نمیتونه نجاتت بده !
+ من به چه درد تو میخورم!؟ من نه چیزی از تو میدونم ن از این زندگیت
- میفهمی بیبی میفهمی
بردم تو یه اتاق پرتم کرد رو تخت در حالی ک میومد نزدیک لباساشو هم از خودش جدا میکرد از ترس عقب عقب میرفتم دقیقا رو لبه تخت بودم خواستم برگردم با یه حرکت پامو گرفت کشیدم زیر خودش اشک چشمام جاری شد دستامو محکم بالای سرم قفل کرد و پاهامو میون پاهاش طوری ک اصلن نمیتونستم تکون بخورم
- میبینی!؟ ...... میفهمی مرد بودن یعنی چی !؟ ....... جالبه نه؟ ....خیلی.... احتمالا یکی مثل تو ک همه چی رو میدونه!
با کلی گریه و خِر خِر گفتم
+ ولم کن
با پوزخندی گفت
- نه!..... تازه گیرت آوردم
با خنده گریه کردنمو نگاه میکرد و حتی نمیزاشت کوچیک ترین تکونی بخورم
- کردن یکی مث تو ...... یعنی چی؟ ..... یعنی یکی زیرت اینطوری ناله کنه و تو هم کاری کنی ناله هاش بدتر شه؟
منم در حال عر زدن بودم
- میدونی من به غیر هانا کس دیگه رو مصرف نکردم ....... هانا رو میشناسی دیگه خودت با فضولی فهمیدی کیه :/
یکی در و باز کرد و اومد تو
× رییس
- یونگی برو بیرون
× رییس
داد زد
- گفتم برو بیروننننن
در و بست و رفت چطور تونست یعنی حتی نمیتونست بیاد اینو بزنه؟ اینم جلوی اون فقط به کارش میرسید و هیچ اهمیتی براش نداشت هنوزم همونطوری محکم گرفته بودم
۳۱.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۰