عمارت هان
#عمارت_هان
P:15(پایانی)
گوشیش و برداشتم و با اثر انگشتش باز کردم و زنگ زد به پلیس و نشستم رو مبل منتظر شدم تا بیان که بعد نیم ساعت هان بیدار شد
+تو چه غلطی کردی(عربده)
-نم،،،، نمیدونم شاید غ،،،، غذا بهتون نس،،،، نساخته
+پس نمیدونی هان،،،، دختره عوضی خودم میکشمت
اومد سمتم و شروع کرد به کتک زدنم که بعد نیم ساعت تمومش کرد و از موهام گرفت انداختتم رو مبل دستمو بست و لباسامو پاره کرد
-نههههههه هق هق لطفاااااااا بهم هق هق کاری نداشته باش هق هق بزار هق برم هق
+دیگه دیره خانم کوچولو
خواست انگشتاشو واردم کنه که صدای در اومد و آژیر ماشین پلیس
+تو چیکار کردی ها
-خستم کردی منم معرفیت کردم
هان رفت درو باز کرد بهش دستبند زدن و گذاشتنش تو ماشین منم یه پالتو به چوب لباسی اویزون بود برش داشتم پوشیدن و کامل بستمش که چیزی معلوم نشه و سوار یکی از ماشین پلیسا شدم رفتیم اداره پلیس شکایتمو کردم و منو با ماشین فرستادن خونه خودم دیدم ماشین دوستم دال می و مامان بابام اونجا پارکه خیلی خوشحال شده بودم
-بلاخره تموم شد(گریه شوق)
در خونه رو زدم بعد چند دیقه دال می باز کرد
علامت دال می *
علامت بابای ا.ت ×
علامت مامان ا.ت ~
*جیغغغغغغغغغغغغغغ هق ا.ت هق بلاخره هق برگشتی هق(گریهههههه )
-اره گریه نکن دیگه دختر کوچولو
رفتم تو خونه مامان و بابامو دیدم رفتم محکم بغلشون کردم
-مامانننننننن بابااااااااا فک کردم دیگه نمیبینمتون(گریه)
×عزیزم اینو نگو دلم برات تنگ شده بود(گریه)
~عزیزم فدات شم همش تقصیر منه نباید تو خونه حبست میکردم که اینکارو کنی دیگه میتونی همه جا بری ولی مراقب باش(گریه)
-چشم مامان ممنون
مامانم متوجه شد و یکم پالتومو باز کرد
~ا.ت این یعنی......
-نگران نباش مامان دیگه گذشت الان زندانه
~مرتیکه عوضی،،،،، بهت افتخار میکنم عشق مامانی
-ممنون مامان
از بغل مامانم و بابام اومدم بیرون رفتم بغل دال می
*ببخشید نباید تنهات میزاشتم(گریه)
-اشکال نداره دلم برات تنگ شده بود(گریه)
بغلش کردم و گریه کردیم، بلاخره از شر اون عوضی راحت شدم و با خیال راحت به زندگیم ادامه دادم و همه چی رو فراموش کردم
پایان پارت پانزدهم(پایانی)
نظراتتون و بگید در مورد فیک💫
P:15(پایانی)
گوشیش و برداشتم و با اثر انگشتش باز کردم و زنگ زد به پلیس و نشستم رو مبل منتظر شدم تا بیان که بعد نیم ساعت هان بیدار شد
+تو چه غلطی کردی(عربده)
-نم،،،، نمیدونم شاید غ،،،، غذا بهتون نس،،،، نساخته
+پس نمیدونی هان،،،، دختره عوضی خودم میکشمت
اومد سمتم و شروع کرد به کتک زدنم که بعد نیم ساعت تمومش کرد و از موهام گرفت انداختتم رو مبل دستمو بست و لباسامو پاره کرد
-نههههههه هق هق لطفاااااااا بهم هق هق کاری نداشته باش هق هق بزار هق برم هق
+دیگه دیره خانم کوچولو
خواست انگشتاشو واردم کنه که صدای در اومد و آژیر ماشین پلیس
+تو چیکار کردی ها
-خستم کردی منم معرفیت کردم
هان رفت درو باز کرد بهش دستبند زدن و گذاشتنش تو ماشین منم یه پالتو به چوب لباسی اویزون بود برش داشتم پوشیدن و کامل بستمش که چیزی معلوم نشه و سوار یکی از ماشین پلیسا شدم رفتیم اداره پلیس شکایتمو کردم و منو با ماشین فرستادن خونه خودم دیدم ماشین دوستم دال می و مامان بابام اونجا پارکه خیلی خوشحال شده بودم
-بلاخره تموم شد(گریه شوق)
در خونه رو زدم بعد چند دیقه دال می باز کرد
علامت دال می *
علامت بابای ا.ت ×
علامت مامان ا.ت ~
*جیغغغغغغغغغغغغغغ هق ا.ت هق بلاخره هق برگشتی هق(گریهههههه )
-اره گریه نکن دیگه دختر کوچولو
رفتم تو خونه مامان و بابامو دیدم رفتم محکم بغلشون کردم
-مامانننننننن بابااااااااا فک کردم دیگه نمیبینمتون(گریه)
×عزیزم اینو نگو دلم برات تنگ شده بود(گریه)
~عزیزم فدات شم همش تقصیر منه نباید تو خونه حبست میکردم که اینکارو کنی دیگه میتونی همه جا بری ولی مراقب باش(گریه)
-چشم مامان ممنون
مامانم متوجه شد و یکم پالتومو باز کرد
~ا.ت این یعنی......
-نگران نباش مامان دیگه گذشت الان زندانه
~مرتیکه عوضی،،،،، بهت افتخار میکنم عشق مامانی
-ممنون مامان
از بغل مامانم و بابام اومدم بیرون رفتم بغل دال می
*ببخشید نباید تنهات میزاشتم(گریه)
-اشکال نداره دلم برات تنگ شده بود(گریه)
بغلش کردم و گریه کردیم، بلاخره از شر اون عوضی راحت شدم و با خیال راحت به زندگیم ادامه دادم و همه چی رو فراموش کردم
پایان پارت پانزدهم(پایانی)
نظراتتون و بگید در مورد فیک💫
۲۳.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.