تک پارتی (وقتی استادته و....)
#فلیکس
#استری_کیدز
فلیکس استادت بود...تو روش کراش داشتی به طوری که وقتی درس میداد تمام حواست رو به قیافه ی جذاب و جدیش میدادی...
امروز هم درست مثل روز های دیگه ای که باهاش کلاس داشتین...
فقط توی چشماش زل زده بودی و با لبخندی بر لب..نگاهش میکردی
+ چقدر جذابه...
زیر لب مدام این جمله رو تکرار میکردی که با صداش به خودت اومدی
_ خانوم کیم....میشه لطفاً بلند بشید ؟
دستپاچه شدی و سریع از روی صندلی بلند شدی و به چشماش زل زدی
_ این مبحثی که توضیح دادم رو میشه...یک دور دیگه توضیح بدید؟
شوکه شدی چون اصلا به درس توجهی نکرده بودی و فقط نگاهت روی استاد بود
+ ا...ام...
_ به درس گوش ندادی؟
خجالت کشیدی و سرت رو پایین انداختی
+ م... متاسفم
فلیکس سرش رو تکون داد و ازت خواست بشینی..
.
(بعد از کلاس )
همه ی بچه ها از کلاس خارج شده بودن و تو ایستاده بودی و داشتی وسایلت رو جمع میکردی که صدای فردی به گوش رسید
÷ هی ا.ت...استاد لی گفتن بری به دفترشون
تعجب کردی و آروم سرت رو تکون دادی
+ واسه چی میخواد منو ببینه؟...آه...نکنه بخاطر اینکه سر کلاس به درس گوش نداده بودم ؟
یکی محکم زدی توی سرت و آهی از سر کلافگی کشیدی...
+ آه...آروم باش دختر...آروم باش...
چند بار به صورتت زدی و از کلاس خارج شدی و به سمت اتاق استاد رفتی...
تقی با ترس به در زدی که :
_ بیا تو
با شنیدن صداش آروم دستگیره ی در رو پایین کشیدی و با احتیاط وارد شدی...
تعظیمی کردی
+ ب...با من کاری داشتید
فلیکس لبخندی بهت زد
_ چرا اینقدر ترسیدی ؟
با این حرفش سرخ شدی و سرت رو پایین انداختی
+ ن.. نترسیدم
لبخند پررنگ تری زد و به سمتت اومد و دستش رو روی شونت گذاشت
_ هوم....اینو بگیر
کاغذ کوچیکی لای انگشتات قرار داد که با تعجب نگاهش کردی...
_ شاید بتونم هم صحبت خوبی برات باشم
چشمکی بهت زد که باعث شد تعجبت بیشتر بشه که از اتاق خارج شد...
با تعجب به برگه ی توی دستت نگاه کردی..
تای برگه رو باز کردی که شماره ای به چشم خورد و بالاش نوشته ای بود
(نوشته )
(بیا باهم بیشتر آشنا بشیم )
دستت رو جلوی دهنت گذاشتی
+چ...چی؟...
خنده ای پر از ذوق زدی و با اشتیاق از اتاق خارج شدی.....
#استری_کیدز
فلیکس استادت بود...تو روش کراش داشتی به طوری که وقتی درس میداد تمام حواست رو به قیافه ی جذاب و جدیش میدادی...
امروز هم درست مثل روز های دیگه ای که باهاش کلاس داشتین...
فقط توی چشماش زل زده بودی و با لبخندی بر لب..نگاهش میکردی
+ چقدر جذابه...
زیر لب مدام این جمله رو تکرار میکردی که با صداش به خودت اومدی
_ خانوم کیم....میشه لطفاً بلند بشید ؟
دستپاچه شدی و سریع از روی صندلی بلند شدی و به چشماش زل زدی
_ این مبحثی که توضیح دادم رو میشه...یک دور دیگه توضیح بدید؟
شوکه شدی چون اصلا به درس توجهی نکرده بودی و فقط نگاهت روی استاد بود
+ ا...ام...
_ به درس گوش ندادی؟
خجالت کشیدی و سرت رو پایین انداختی
+ م... متاسفم
فلیکس سرش رو تکون داد و ازت خواست بشینی..
.
(بعد از کلاس )
همه ی بچه ها از کلاس خارج شده بودن و تو ایستاده بودی و داشتی وسایلت رو جمع میکردی که صدای فردی به گوش رسید
÷ هی ا.ت...استاد لی گفتن بری به دفترشون
تعجب کردی و آروم سرت رو تکون دادی
+ واسه چی میخواد منو ببینه؟...آه...نکنه بخاطر اینکه سر کلاس به درس گوش نداده بودم ؟
یکی محکم زدی توی سرت و آهی از سر کلافگی کشیدی...
+ آه...آروم باش دختر...آروم باش...
چند بار به صورتت زدی و از کلاس خارج شدی و به سمت اتاق استاد رفتی...
تقی با ترس به در زدی که :
_ بیا تو
با شنیدن صداش آروم دستگیره ی در رو پایین کشیدی و با احتیاط وارد شدی...
تعظیمی کردی
+ ب...با من کاری داشتید
فلیکس لبخندی بهت زد
_ چرا اینقدر ترسیدی ؟
با این حرفش سرخ شدی و سرت رو پایین انداختی
+ ن.. نترسیدم
لبخند پررنگ تری زد و به سمتت اومد و دستش رو روی شونت گذاشت
_ هوم....اینو بگیر
کاغذ کوچیکی لای انگشتات قرار داد که با تعجب نگاهش کردی...
_ شاید بتونم هم صحبت خوبی برات باشم
چشمکی بهت زد که باعث شد تعجبت بیشتر بشه که از اتاق خارج شد...
با تعجب به برگه ی توی دستت نگاه کردی..
تای برگه رو باز کردی که شماره ای به چشم خورد و بالاش نوشته ای بود
(نوشته )
(بیا باهم بیشتر آشنا بشیم )
دستت رو جلوی دهنت گذاشتی
+چ...چی؟...
خنده ای پر از ذوق زدی و با اشتیاق از اتاق خارج شدی.....
۴۱.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.