ممنون بابت حمایت هاتون اینم پارت۱۱ برای ۲۰۰تایی شدنمون
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۱۱》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟙》
با اومدن سویون دیگه در اون باره حرفی نزدیم.......
دو روز تعطیلی رو اونجا موندم.......اما هیچ خبری از مامانم نشد......حتی یه زنگ هم نزد که حالشون و بپرسه، ببینه این پیرزن و بچه،تک و تنها چیکار میکنن،اصلا زندن؟.......خیلی بی ملاحظه اس...........دوست داشتم بیشتر پیششون بمونم ولی اول هفته بود و باید میرفتم سرکار........
صبح به شرکت رسیدم...............با اینکه ۲ هفته از اون اتفاق میگذره اما هنوز نگاه های سنگین بقیه رو روم حس می کنم......مثل همیشه سعی کردم نادیدش بگیرم و به سمت بخش خودمون برم.....
به به......بعد از عمری خانم هان اومده سرکار.........جالبه نه......سرپرست تیم خبرنگاری که هیچ وقت نیست.........همه مثل سگ از آقای چوی میترسن اما این یه نفر بحثش جداس.......آقای چوی ازش حساب میبره.......آخه چرا؟؟؟......شاید بهش نظر داره........نه بابا اون خودش زن و بچه داره چجوری میتونه چشمش دنبال یه زن دیگه باشه آخه؟........اصلا به من چه.......والا......مگه فضول مردمم.....
آقای چوی گفته بود خانم هان که اومد سریع بهش خبر بدیم...
منم خودشیرین سریع رفتم در اتاقش
تق تق تق
&بیا تو
چه عجب صندلیش رو به من بود
+آقای چوی
&بله
+ببخشید........می خواستم بهتون بگم که خانم هان
▪︎اومده
سرمو برگردوندم که خانم هان رو دیدم
▪︎مرسی که خواستی خبر بدی اما من خودم زبون دارم
ایشششش زنیکه ی عوضی ۱ ماهه سر کار نیومده بعد الان زبون درازی هم میکنه
آقای چوی لبخندی روی لبش نشست گفت
&خانم هان......زود اومدین
پشمامممممم.......اولین بار بود آقای چوی رو اونجوری میدیدم
خانم هان در جواب حرف آقای چوی لبخند ریزی تحویلش داد
آقای چوی که متوجه شد دارم لبخندش رو میبینم سریع اخمی کرد و ادامه داد
&خیلی خب دیگه.......کیم ا/ت میتونی بری
چشمی گفتم و از اتاق خارج شدم........مرتیکه ی دو رو.........میمیری از این لبخندات تحویل مام بدی...........دیگه بهش فکر نکردم و به سمت میزم رفتم و نشستم........جونگ کوک سر جاش نبود......چند روزه عجیب شده........یهو غیبش میزنه........یعنی داره چیکار میکنه؟.......اصلا به من چه.....جدیدا خیلی فضول شدم.....اهمیتی ندادم و نشستم سرکارم...
بعد از دو ساعت آقای چوی و خانم هان بیرون اومدن....همه رو جمع کردن......عجیبه آقای چوی هیچ وقت برای اینکه خبری بده خودش نمیاد....یکی دیگه رو میفرسته......ولی اینبار.......آها یادم نبود این یکی خاصه.....حتما درباره ی خانم هانه
همه جمع شدن و شروع به حرف زدن کرد
&خب....اینجا جمع شدین که موضوعی رو باهاتون در میون بزارم
خانم......خانم هان قراره خودشون رو باز نشسته کنن
با گفتن این حرف پچ پچ ها شروع شد
(پچ پچ های بقیه برای اینکه بهتر تصور کنید):می خواد بازنشسته بشه؟ اون کی میومد آقای چوی چجوری بهش اجازه داده اون برای آقای چوی خاصه شاید آقای چوی عاشقشه نه بابا خودش زن و بچه داره
&اهم.....اهم.....خب هممون از این خبر ناراحتیم....ولی چه میشه کرد.........
من از هرچی تو دنیا ناراحت بشم از این قضیه اصلا ناراحت نمیشم
&خب ما جایگزین می خوایم برای خانم هان........برای اینکه مطمئن بشم فردی که جایگزین میشه لیاقت این پست رو داره یه چالش دارم براتون
ای بابا.......نمیدونم آقای چوی چه علاقه ای به چالش و رقابت داره....
&خب.....شما باید برای من یک مقاله ی خبری درباره ی رفت و آمد نوجوانان زیر سن قانونی به بار ها بنویسید(بار که میدونید کجاست؟اگر نمیدونید توی کامنت بپرسید)البته فقط مقاله کافی نیست........مقاله همراه با عکس و فیلم، با کیفیت و واضح
به به گاومون زایید.......خب با اینکه از رقابت خوشم نمیاد ولی باید بیشترین تلاشم و بکنم تا بتونم سرپرست تیم بشم.......اگه سرپرست تیم بشم وضعیتم از این رو به رو میشه......
&اینم ماموریتتون.......خب دیگه همگی برید سالن اصلی تا خداحافظی آخر رو با خانم هان با حضور بقیه ی تیم ها انجام بدیم.............
~~~~~~~~~~~~~~~~
《پارت ۱۱》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟙𝟙》
با اومدن سویون دیگه در اون باره حرفی نزدیم.......
دو روز تعطیلی رو اونجا موندم.......اما هیچ خبری از مامانم نشد......حتی یه زنگ هم نزد که حالشون و بپرسه، ببینه این پیرزن و بچه،تک و تنها چیکار میکنن،اصلا زندن؟.......خیلی بی ملاحظه اس...........دوست داشتم بیشتر پیششون بمونم ولی اول هفته بود و باید میرفتم سرکار........
صبح به شرکت رسیدم...............با اینکه ۲ هفته از اون اتفاق میگذره اما هنوز نگاه های سنگین بقیه رو روم حس می کنم......مثل همیشه سعی کردم نادیدش بگیرم و به سمت بخش خودمون برم.....
به به......بعد از عمری خانم هان اومده سرکار.........جالبه نه......سرپرست تیم خبرنگاری که هیچ وقت نیست.........همه مثل سگ از آقای چوی میترسن اما این یه نفر بحثش جداس.......آقای چوی ازش حساب میبره.......آخه چرا؟؟؟......شاید بهش نظر داره........نه بابا اون خودش زن و بچه داره چجوری میتونه چشمش دنبال یه زن دیگه باشه آخه؟........اصلا به من چه.......والا......مگه فضول مردمم.....
آقای چوی گفته بود خانم هان که اومد سریع بهش خبر بدیم...
منم خودشیرین سریع رفتم در اتاقش
تق تق تق
&بیا تو
چه عجب صندلیش رو به من بود
+آقای چوی
&بله
+ببخشید........می خواستم بهتون بگم که خانم هان
▪︎اومده
سرمو برگردوندم که خانم هان رو دیدم
▪︎مرسی که خواستی خبر بدی اما من خودم زبون دارم
ایشششش زنیکه ی عوضی ۱ ماهه سر کار نیومده بعد الان زبون درازی هم میکنه
آقای چوی لبخندی روی لبش نشست گفت
&خانم هان......زود اومدین
پشمامممممم.......اولین بار بود آقای چوی رو اونجوری میدیدم
خانم هان در جواب حرف آقای چوی لبخند ریزی تحویلش داد
آقای چوی که متوجه شد دارم لبخندش رو میبینم سریع اخمی کرد و ادامه داد
&خیلی خب دیگه.......کیم ا/ت میتونی بری
چشمی گفتم و از اتاق خارج شدم........مرتیکه ی دو رو.........میمیری از این لبخندات تحویل مام بدی...........دیگه بهش فکر نکردم و به سمت میزم رفتم و نشستم........جونگ کوک سر جاش نبود......چند روزه عجیب شده........یهو غیبش میزنه........یعنی داره چیکار میکنه؟.......اصلا به من چه.....جدیدا خیلی فضول شدم.....اهمیتی ندادم و نشستم سرکارم...
بعد از دو ساعت آقای چوی و خانم هان بیرون اومدن....همه رو جمع کردن......عجیبه آقای چوی هیچ وقت برای اینکه خبری بده خودش نمیاد....یکی دیگه رو میفرسته......ولی اینبار.......آها یادم نبود این یکی خاصه.....حتما درباره ی خانم هانه
همه جمع شدن و شروع به حرف زدن کرد
&خب....اینجا جمع شدین که موضوعی رو باهاتون در میون بزارم
خانم......خانم هان قراره خودشون رو باز نشسته کنن
با گفتن این حرف پچ پچ ها شروع شد
(پچ پچ های بقیه برای اینکه بهتر تصور کنید):می خواد بازنشسته بشه؟ اون کی میومد آقای چوی چجوری بهش اجازه داده اون برای آقای چوی خاصه شاید آقای چوی عاشقشه نه بابا خودش زن و بچه داره
&اهم.....اهم.....خب هممون از این خبر ناراحتیم....ولی چه میشه کرد.........
من از هرچی تو دنیا ناراحت بشم از این قضیه اصلا ناراحت نمیشم
&خب ما جایگزین می خوایم برای خانم هان........برای اینکه مطمئن بشم فردی که جایگزین میشه لیاقت این پست رو داره یه چالش دارم براتون
ای بابا.......نمیدونم آقای چوی چه علاقه ای به چالش و رقابت داره....
&خب.....شما باید برای من یک مقاله ی خبری درباره ی رفت و آمد نوجوانان زیر سن قانونی به بار ها بنویسید(بار که میدونید کجاست؟اگر نمیدونید توی کامنت بپرسید)البته فقط مقاله کافی نیست........مقاله همراه با عکس و فیلم، با کیفیت و واضح
به به گاومون زایید.......خب با اینکه از رقابت خوشم نمیاد ولی باید بیشترین تلاشم و بکنم تا بتونم سرپرست تیم بشم.......اگه سرپرست تیم بشم وضعیتم از این رو به رو میشه......
&اینم ماموریتتون.......خب دیگه همگی برید سالن اصلی تا خداحافظی آخر رو با خانم هان با حضور بقیه ی تیم ها انجام بدیم.............
~~~~~~~~~~~~~~~~
۸۵.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.