غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ³⁵
جونگکوک میره جلو سانگ هو هم میره عقب و ا/ت و به لبه ی بام نزدیک میکنه
+خیلخب دیگه نمیام جلو ا/ت و ول کن
¤.........
+انقدر ترسویی؟ ...چرا میری عقب تو که خیلی جرعت داشتی....خودتو با من مقایسه میکردی
¤خفه شو
+انقد دست دست نکن دیگه هیچ راهی نداری
¤بیخود اومدی دنبالش ا/ت دیگه الان مال منه
ا/ت ترسیده بود و هنوزم میلرزید نمیتونست چیزی بگه دیگه براش مهم نبود چی میشه
جونگکوک با جیمین هماهنگ کرده بود وقتی داره با سانگ هو حرف میزنه جیمین نزدیک بشه و با یه حرکت ا/ت و از سانگ هو جدا کنه
ولی وقتی جیمین بهشون نزدیک شده بود سانگ هو متوجه شد دسپاچه شد و هردشون تقریبا دیگه افتاده بودن که جونگکوک دوید و ا/ت و کشید تو بغلش
ا/ت هم که کلا انگار اصلا نبود نمیدونست چیشده کم کم به خودش اومد جونگکوک اونو سفت تو بغلش نگه داشته بود
+آروم باش
+همه چیز تموم شد(لبخند)
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
وقتی رسیدن عمارت ا/ت یهویی یادش اومد که
_سانگ هو...؟
+چی
_سانگ هو از اونجا ا...افتاد؟
+آره...
_همونجا ولش کردین
+.......
_باید بریم...باید ببریمش بیمارستان ن..
+ا/ت آروم باش کجا ببریمش
_آخه چطوری اونجا ولش کردین
+نگرانشی
ج: جونگکوک الان وقت این حرفا نیست(آروم)
+خیلخب...تو حالت خوب نیست بیا یکم بخوابیم
ا/ت و میبره اتاق خودش
+بهتره اینجا بخوابی اتاقت بهم ریخته س
خودشم کنار ا/ت دراز میکشه و از پشت بغلش میکنه
+من همیشه کنارتم...راحت باش و نگران چیزی نباش
و بعدش میخواد پاشه بره که ا/ت بغلش میکنه
_من اینجا راحتم ...
جونگکوک از اینکه ا/ت انقد سفت بغلش کرده بود ذوق کرده بود و لبخند بزرگی رو لبش بود
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook #Teahyung #Jimin #Namjoon #Jin #J_Hope #Suga #K_pop #BANGTAN #ARMY #Bangtan
+خیلخب دیگه نمیام جلو ا/ت و ول کن
¤.........
+انقدر ترسویی؟ ...چرا میری عقب تو که خیلی جرعت داشتی....خودتو با من مقایسه میکردی
¤خفه شو
+انقد دست دست نکن دیگه هیچ راهی نداری
¤بیخود اومدی دنبالش ا/ت دیگه الان مال منه
ا/ت ترسیده بود و هنوزم میلرزید نمیتونست چیزی بگه دیگه براش مهم نبود چی میشه
جونگکوک با جیمین هماهنگ کرده بود وقتی داره با سانگ هو حرف میزنه جیمین نزدیک بشه و با یه حرکت ا/ت و از سانگ هو جدا کنه
ولی وقتی جیمین بهشون نزدیک شده بود سانگ هو متوجه شد دسپاچه شد و هردشون تقریبا دیگه افتاده بودن که جونگکوک دوید و ا/ت و کشید تو بغلش
ا/ت هم که کلا انگار اصلا نبود نمیدونست چیشده کم کم به خودش اومد جونگکوک اونو سفت تو بغلش نگه داشته بود
+آروم باش
+همه چیز تموم شد(لبخند)
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
وقتی رسیدن عمارت ا/ت یهویی یادش اومد که
_سانگ هو...؟
+چی
_سانگ هو از اونجا ا...افتاد؟
+آره...
_همونجا ولش کردین
+.......
_باید بریم...باید ببریمش بیمارستان ن..
+ا/ت آروم باش کجا ببریمش
_آخه چطوری اونجا ولش کردین
+نگرانشی
ج: جونگکوک الان وقت این حرفا نیست(آروم)
+خیلخب...تو حالت خوب نیست بیا یکم بخوابیم
ا/ت و میبره اتاق خودش
+بهتره اینجا بخوابی اتاقت بهم ریخته س
خودشم کنار ا/ت دراز میکشه و از پشت بغلش میکنه
+من همیشه کنارتم...راحت باش و نگران چیزی نباش
و بعدش میخواد پاشه بره که ا/ت بغلش میکنه
_من اینجا راحتم ...
جونگکوک از اینکه ا/ت انقد سفت بغلش کرده بود ذوق کرده بود و لبخند بزرگی رو لبش بود
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook #Teahyung #Jimin #Namjoon #Jin #J_Hope #Suga #K_pop #BANGTAN #ARMY #Bangtan
۳۷.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.