my life is a disaster
my life is a disaster
زندگی فاجعه ی من
پارت دهم:
تهیونگ ویو:
پلیس دنبالمون بود ماهم همینجور داشتیم گاز میدادیم
جونگکوک: تهیونگ چکار کنیممم
تهیونگ: خونسردیت و حفظ کن و فقط گاز بده و هرجا پیچیدم توهم ببیچ
(دارن با ایرپاد باهم حرف میزنن)
پلیس نزدیکمون شده بود ماشین رو گذاشتم روی کروس کنترل (یعنی به صورت اتومات گاز میده)
دنده هم گذاشتم رو پنج.....یهویی پیچیدیم توی یه کوچه به پشتم نگا کردم دیدم پلیسا رفتن مستقیم و مارو ندیدن....هوففف...به گوشیم نگاه کردم دیدم پیامه جریمه اومده....هعیییی....جونگکوک اومد کناره پنجره ماشین
جونگکوک: تو باید پول جریمه منو بدیاااا
تهیونگ: بشین بینم
جونگکوک: باشه پس بشین تا ویسگی هارو بهت بدم
تهیونگ: خیل خب بابا
یه چک بهش دادم
تهیونگ: تا امشب تحویلم بدیااا
جونگکوک: اوک
جونگکوک رفت منم حرکت کردم سمت عمارت
ا.ت ویو:
داشتم ناهار آماده میکردم که صدای زنگ عمارت به صدا در اومد
رفتم درو باز کردم دیدم ارباب تعظیم کردم و گفتم
ا.ت: بفرمایید خوش اومدید
تهیونگ: ممنون
رفت سمت اتاق
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: بله
تهیونگ: برای ناهار صدام کن
ا.ت: بله چشم
(نیم ساعت بعد)
تق تق تق
تهیونگ: بیا داخل
ا.ت: ارباب ناهار آمادست
تهیونگ: الان میام
( ۱ سال بعد)
یک سال از اومدنم به اینجا میگذره ارباب دو روزه بجور عصبیه هر شب یکی رو داره شکنجه میکنه نمیدونم چی عصبیش کرده که اینقد اتیشی شده
تهیونگ ویو:
اون الکس عوضی بعد یه سال اومده هرچی بار و اسلحه ای که داشتم و دزدیده....امشب تصمیم گرفتم برای فراموش کردن همه چی حتی شده برای چند ساعت مست کنم....از توی کمدم یه شیشه مشروب در اوردم و سرش کشیدم
ا.ت ویو:
داشتم کارا رو انجام میدادم که صدا زدنای ارباب و شنیدم....رفتم تو اتاقش دیدم یه بطری ویسگی دستشه...میترسیدم دوباره اون اتفاق بیوفته....داشتم میرفتم که دستم و گرفتم و انداختم رو تخت و اون اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد!
ادامه دارد.....
زندگی فاجعه ی من
پارت دهم:
تهیونگ ویو:
پلیس دنبالمون بود ماهم همینجور داشتیم گاز میدادیم
جونگکوک: تهیونگ چکار کنیممم
تهیونگ: خونسردیت و حفظ کن و فقط گاز بده و هرجا پیچیدم توهم ببیچ
(دارن با ایرپاد باهم حرف میزنن)
پلیس نزدیکمون شده بود ماشین رو گذاشتم روی کروس کنترل (یعنی به صورت اتومات گاز میده)
دنده هم گذاشتم رو پنج.....یهویی پیچیدیم توی یه کوچه به پشتم نگا کردم دیدم پلیسا رفتن مستقیم و مارو ندیدن....هوففف...به گوشیم نگاه کردم دیدم پیامه جریمه اومده....هعیییی....جونگکوک اومد کناره پنجره ماشین
جونگکوک: تو باید پول جریمه منو بدیاااا
تهیونگ: بشین بینم
جونگکوک: باشه پس بشین تا ویسگی هارو بهت بدم
تهیونگ: خیل خب بابا
یه چک بهش دادم
تهیونگ: تا امشب تحویلم بدیااا
جونگکوک: اوک
جونگکوک رفت منم حرکت کردم سمت عمارت
ا.ت ویو:
داشتم ناهار آماده میکردم که صدای زنگ عمارت به صدا در اومد
رفتم درو باز کردم دیدم ارباب تعظیم کردم و گفتم
ا.ت: بفرمایید خوش اومدید
تهیونگ: ممنون
رفت سمت اتاق
تهیونگ: ا.ت
ا.ت: بله
تهیونگ: برای ناهار صدام کن
ا.ت: بله چشم
(نیم ساعت بعد)
تق تق تق
تهیونگ: بیا داخل
ا.ت: ارباب ناهار آمادست
تهیونگ: الان میام
( ۱ سال بعد)
یک سال از اومدنم به اینجا میگذره ارباب دو روزه بجور عصبیه هر شب یکی رو داره شکنجه میکنه نمیدونم چی عصبیش کرده که اینقد اتیشی شده
تهیونگ ویو:
اون الکس عوضی بعد یه سال اومده هرچی بار و اسلحه ای که داشتم و دزدیده....امشب تصمیم گرفتم برای فراموش کردن همه چی حتی شده برای چند ساعت مست کنم....از توی کمدم یه شیشه مشروب در اوردم و سرش کشیدم
ا.ت ویو:
داشتم کارا رو انجام میدادم که صدا زدنای ارباب و شنیدم....رفتم تو اتاقش دیدم یه بطری ویسگی دستشه...میترسیدم دوباره اون اتفاق بیوفته....داشتم میرفتم که دستم و گرفتم و انداختم رو تخت و اون اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد!
ادامه دارد.....
۱۱.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.