زیر نور سایه
پارت 9
(زیر نور سایه)
شیاین هم با نا امیدی کنار نوحس نشست ... و آهی کشید و گفت ... میخواهی چه کار کنی؟
نوحس سرش را پایین انداخت و گفت... به خاطر ... یک میمون.. زشت که العان به من خیره شده .. مجبورم تا طلوع خورشید روبه مهمانسرا میان برف ها شب را بگذرانم....
شیاین: توی .... چطور .. جرعت .. میکنی....من را اینطورصدا کنی؟؟..اسم دارم.... تو حتی اسم من را هم نمی دانی......
نوحس: خب فکر نمی کنم این سوال رو ازت بپرسم چون اسم تو از چهره ات مشخصه....
شیاین:.. الان...... به چه جرأتی....به ...من..
نوحس: .. حالا .. اسمت...چیه؟
شیاین: فکر نمی کنم ... اسم من.. به ی عیاش.. ولگرد مربوط باشه..
نوحس: تویه.......چطور....
ناگهان از پشت توده های برف صدای زوزه های گرگ ها... غران شد....
شیاین بدون کنترل خودش .. خیلی ترسید و لباس نوحس را گرفت و پشت سرش .. پنهان شد...
شیاین:... بب..خشید .... قصد توهین نداشتم....اسم من شیاین است
نوحس:میبینم که ... نه تنها بی مصرفی.. ترسو هم هستی..
شیاین دیگر نتوانست تحمل کند ... و شروع کرد به اشک ریختن ...
شیاین: حق با تو است... من ... خیلی.. ترسو...، .. دروغگو..وبی مسئولیت هستم... که... فرار کردم.....
حتی چهره ی منم شبیه میمون ها تو است ،تو درست.. میگویی
نوحس از گریه ی ناگهانی شیاین بسیاز شکه شد... وآداب وجدان تمام وجودش را فرا گرفت..
نوحس جلو آمد و .... نزدیک شیاین شد و دستش را روی موهای شیاین قرار داد و ... گفت.....
من.. معذرت.... میخواهم.... من با تو بد رفتار کردم... قصد مسخره کرده ، یا آزار دادنت را نداشتم....
حقیقت این است که..... داستان من هم مثل تو است و... من.... هم ..از خانه ام فرار کردم..... چون ... نمی خواستم تا آخر عمرم ... توی یک جزیره کوچک زندگی کنم و نتوانم.. چیز های جدید را تجربه کنم....چون.. احساس میکنم زندگی چیزی جز ... کشف کردن و لذت بردن .. نیست .. اگر این فرصت هایم را از دست بدهم.. شاید هیچ زمانی ..... نتوانم حتی کوچکترین آرزوهایم را به دست بیاورم....و هیچوقت...چیز هایی که به آنها علاقه مندم تجربه نکنم....
درضمن.. اسم.. من ..نوحس ..است به معنی سایه..
شیاین با شنیدن حرفهای نوحس اشک هایش را پاک کرد .....
شیاین: امیدوارم تو هم ... تعم.. رسیدن .. به آرزوهایت را تجربه کنی..
نوحس: تو.. هم باید آرزو هایی داشته باشی...
شیاین: من به تنها آرزویم رسیدم..... من فقظ..... در آن... زیر زمین تاریک .. و سرد .. آرزو داشتم.. از آن زیر زمین و قصر خارج شوم.....
نوحس: که اینطور... اگر در زیر زمین .. زندگی میکردی... پس تا به حال.. شب های پر ستاره ی سرزمین شمالی را نباید دیده باشی .. به آسمان بنگر...
(زیر نور سایه)
شیاین هم با نا امیدی کنار نوحس نشست ... و آهی کشید و گفت ... میخواهی چه کار کنی؟
نوحس سرش را پایین انداخت و گفت... به خاطر ... یک میمون.. زشت که العان به من خیره شده .. مجبورم تا طلوع خورشید روبه مهمانسرا میان برف ها شب را بگذرانم....
شیاین: توی .... چطور .. جرعت .. میکنی....من را اینطورصدا کنی؟؟..اسم دارم.... تو حتی اسم من را هم نمی دانی......
نوحس: خب فکر نمی کنم این سوال رو ازت بپرسم چون اسم تو از چهره ات مشخصه....
شیاین:.. الان...... به چه جرأتی....به ...من..
نوحس: .. حالا .. اسمت...چیه؟
شیاین: فکر نمی کنم ... اسم من.. به ی عیاش.. ولگرد مربوط باشه..
نوحس: تویه.......چطور....
ناگهان از پشت توده های برف صدای زوزه های گرگ ها... غران شد....
شیاین بدون کنترل خودش .. خیلی ترسید و لباس نوحس را گرفت و پشت سرش .. پنهان شد...
شیاین:... بب..خشید .... قصد توهین نداشتم....اسم من شیاین است
نوحس:میبینم که ... نه تنها بی مصرفی.. ترسو هم هستی..
شیاین دیگر نتوانست تحمل کند ... و شروع کرد به اشک ریختن ...
شیاین: حق با تو است... من ... خیلی.. ترسو...، .. دروغگو..وبی مسئولیت هستم... که... فرار کردم.....
حتی چهره ی منم شبیه میمون ها تو است ،تو درست.. میگویی
نوحس از گریه ی ناگهانی شیاین بسیاز شکه شد... وآداب وجدان تمام وجودش را فرا گرفت..
نوحس جلو آمد و .... نزدیک شیاین شد و دستش را روی موهای شیاین قرار داد و ... گفت.....
من.. معذرت.... میخواهم.... من با تو بد رفتار کردم... قصد مسخره کرده ، یا آزار دادنت را نداشتم....
حقیقت این است که..... داستان من هم مثل تو است و... من.... هم ..از خانه ام فرار کردم..... چون ... نمی خواستم تا آخر عمرم ... توی یک جزیره کوچک زندگی کنم و نتوانم.. چیز های جدید را تجربه کنم....چون.. احساس میکنم زندگی چیزی جز ... کشف کردن و لذت بردن .. نیست .. اگر این فرصت هایم را از دست بدهم.. شاید هیچ زمانی ..... نتوانم حتی کوچکترین آرزوهایم را به دست بیاورم....و هیچوقت...چیز هایی که به آنها علاقه مندم تجربه نکنم....
درضمن.. اسم.. من ..نوحس ..است به معنی سایه..
شیاین با شنیدن حرفهای نوحس اشک هایش را پاک کرد .....
شیاین: امیدوارم تو هم ... تعم.. رسیدن .. به آرزوهایت را تجربه کنی..
نوحس: تو.. هم باید آرزو هایی داشته باشی...
شیاین: من به تنها آرزویم رسیدم..... من فقظ..... در آن... زیر زمین تاریک .. و سرد .. آرزو داشتم.. از آن زیر زمین و قصر خارج شوم.....
نوحس: که اینطور... اگر در زیر زمین .. زندگی میکردی... پس تا به حال.. شب های پر ستاره ی سرزمین شمالی را نباید دیده باشی .. به آسمان بنگر...
۳.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.