my little girl
پارت7~فصل2
داشتم از پله ها پایین میومدم که دیدم به نفر داره صدام میکنه
ات: عمو شوگا
ات بود سرشو از لایه در اورده بود بیرون داشت صدام میکرد
شوگا: جانم
ات: عمو این مهمونا کین چرا بدون هماهنگی اومدن چرا من باید باشم
شوگا: اتت باز این چرا بازیتو شروع کردیا بیا پایین خودت میفهمی
ات: چشم
شوگا: ات ازت یه خواهشی دارم لطفا جلوشون از بغل من تکون نخور بدون اجازه منم از جات تکون نخور باشه
ات: چشم
فرست خوبی بود که بهشون نشون بدم منو ات زندگی خوبی داریم و اون منو به عنوان پ دیگه بهشون نیازی نداریم
ویو ات
عمو تا الان این درخواست رو ازم نکرده بود حتما این مهمون ها خیلی ویژن دست عمو شوگا رو گرفتم از پله رفتم پایین همین که رسیدیم پایین به مهمون ها سلام دادیم مهمون ها باعجله اومدن سمت من ولی چقدر قیافشون اشناس
ویو نامجون
رویه مبل نشسته بودیم که یهو دیدم ات و شوگا از پله ها اومدن پایین همهمون رفتیم سمتشون ولی انگار ات نارو نشناخته
نامجون: ات عزیز دلم حالت خوبه
جیمین: نمیدونی جقدر دلمون برات تنگ شده بود
جیمین خواست ات رو بغل کنه ولی ات گفت: ببخشید ولی من شما رو یادم نیست
تهیونگ: هعی شوگا هیونگ چیکارش کردی که عموهاشو یادش نیست ها این همه سال نزاشتی ببینیمش باحاش حرف بزنیم الانم بیاییم ببینیم برادر زادمون مارو یادش نیست؟(عصبی)
ویو برگشت سمت ات و گفت
تهیونگ: ات منم عمو ته منو یادت نیست چه بلایی سرت اومده که مارو یادت رفته ها
ویو ات
چقدر تغییر کردن ولی چرا اومدن دیدنم اونا که ما رو ول کرده بودن
ات: بله یادم اومد جناب کیم تهیونگ (بغض)
جین: عزیزه دلم چرا بغض کردی
ات: انتظار دارین بغض نکنم این همه سال منو عمو شوگا رو ول کردین اصلا میدونین تو این سالا چی به ما گذشت.. شما چجور عمو هایی هستین که بعد از خاک سپاری برایه هیچ کدوم از مراسما نیومدین ها
جین: ههیی شوگا چرا واقعیت رو بهش نمیگی ها... ات ما همه میخواستیم بیاییم ولی شوگا نزاشت
ات: عمو چرا(بغض)....
⛓️🤍⛓️🤍⛓️🤍
کامنت10
🤍⛓️🤍⛓️🤍⛓️
بچه ها اصلا شرطارو نمیرسونن اگه فیکو دوست ندارین بگین نزارم
داشتم از پله ها پایین میومدم که دیدم به نفر داره صدام میکنه
ات: عمو شوگا
ات بود سرشو از لایه در اورده بود بیرون داشت صدام میکرد
شوگا: جانم
ات: عمو این مهمونا کین چرا بدون هماهنگی اومدن چرا من باید باشم
شوگا: اتت باز این چرا بازیتو شروع کردیا بیا پایین خودت میفهمی
ات: چشم
شوگا: ات ازت یه خواهشی دارم لطفا جلوشون از بغل من تکون نخور بدون اجازه منم از جات تکون نخور باشه
ات: چشم
فرست خوبی بود که بهشون نشون بدم منو ات زندگی خوبی داریم و اون منو به عنوان پ دیگه بهشون نیازی نداریم
ویو ات
عمو تا الان این درخواست رو ازم نکرده بود حتما این مهمون ها خیلی ویژن دست عمو شوگا رو گرفتم از پله رفتم پایین همین که رسیدیم پایین به مهمون ها سلام دادیم مهمون ها باعجله اومدن سمت من ولی چقدر قیافشون اشناس
ویو نامجون
رویه مبل نشسته بودیم که یهو دیدم ات و شوگا از پله ها اومدن پایین همهمون رفتیم سمتشون ولی انگار ات نارو نشناخته
نامجون: ات عزیز دلم حالت خوبه
جیمین: نمیدونی جقدر دلمون برات تنگ شده بود
جیمین خواست ات رو بغل کنه ولی ات گفت: ببخشید ولی من شما رو یادم نیست
تهیونگ: هعی شوگا هیونگ چیکارش کردی که عموهاشو یادش نیست ها این همه سال نزاشتی ببینیمش باحاش حرف بزنیم الانم بیاییم ببینیم برادر زادمون مارو یادش نیست؟(عصبی)
ویو برگشت سمت ات و گفت
تهیونگ: ات منم عمو ته منو یادت نیست چه بلایی سرت اومده که مارو یادت رفته ها
ویو ات
چقدر تغییر کردن ولی چرا اومدن دیدنم اونا که ما رو ول کرده بودن
ات: بله یادم اومد جناب کیم تهیونگ (بغض)
جین: عزیزه دلم چرا بغض کردی
ات: انتظار دارین بغض نکنم این همه سال منو عمو شوگا رو ول کردین اصلا میدونین تو این سالا چی به ما گذشت.. شما چجور عمو هایی هستین که بعد از خاک سپاری برایه هیچ کدوم از مراسما نیومدین ها
جین: ههیی شوگا چرا واقعیت رو بهش نمیگی ها... ات ما همه میخواستیم بیاییم ولی شوگا نزاشت
ات: عمو چرا(بغض)....
⛓️🤍⛓️🤍⛓️🤍
کامنت10
🤍⛓️🤍⛓️🤍⛓️
بچه ها اصلا شرطارو نمیرسونن اگه فیکو دوست ندارین بگین نزارم
۱.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.