تکپارتی جونگکوکی
ویو جونگکوک:
خب من چیکار کنم mvرو که من طراحی نمیکنم من چیکار کنم اون زنه دست به لپام زد
ا.ت چندروزه با من حرف نمیزنه تصمیم گرفتم امروز سوپرایزش کنم
ویو ا.ت:چندروز بود با جونگکوک قهر بودم به خاطر اون سلیطه😒
منم تصمیم گرفتم برم خونه دوستم دیروقت بیام
رفتم یه لباس باز پوشیدم راه افتادم رفتم
دیدم جونگکوک داره زنگ میزنه
جواب ندادم و ساعت ۴رفتم خونه
دیدم جونگکوک عصبی رو مبل نشسته
ویو جونگکوک:
رفتم پیش اعضا تا ازشون پیشنهاد بگیرم که برای ا.ت چی کادو بگیرم
گفتن گردنبند
رفتم خریدم وقتی رفتم خونه دیدم ا.ت نیست چندساعت منتظر موندم
ساعت ۱ شد
۲ شد
۳شد
۴شد
دیدم خانوم کلید انداخت اومد تو خونه
دیدم یه لباس باز پوشیده که عصبانیتم چند برابر شد
میرفتم نزدیکش میشدم و اون هی میرفت عقب که خورد به دیوار
جونگکوک:کجا بودی تا این موقع شب با این لباس؟
ا.ت:به تو چه برو از اون زنیکه بپرس
با این حرفش عصبی شدمو
بردمش رو تخت و.....
(کسایی که اسمات میخوان تو کامنتا بگن بزارم تو کامنتا)
ا.ت:صبح مثل سگ دلم درد میکرد که دیدم جونگکوک بغلم کرده
ا.ت:جونگکوک ولم کن میخوام برم حموم بعدشم صبحونه آماده کنم
جونگکوک:تا نگی منو بخشیدی و بوسم نکنی ولت نمیکنم
ا.ت:جونگکوک مگه بچه ای؟
جونگکوک:همین که گفتم
ا.ت:بوسش کردم و گفتم بخشیدمت که یه لبخند بانی طور تحویلم داد
رفتم حموم بعدش داشتم صبحانه آماده میکردم که دوتا دست دو کمرم حلقه شد
ا.ت:بانی کوشولو نکن دارم صبحانه آماده میکنم
جونگکوک:عاشقتم ا.ت
ا.ت:منم همینطور
the end🩷
خب من چیکار کنم mvرو که من طراحی نمیکنم من چیکار کنم اون زنه دست به لپام زد
ا.ت چندروزه با من حرف نمیزنه تصمیم گرفتم امروز سوپرایزش کنم
ویو ا.ت:چندروز بود با جونگکوک قهر بودم به خاطر اون سلیطه😒
منم تصمیم گرفتم برم خونه دوستم دیروقت بیام
رفتم یه لباس باز پوشیدم راه افتادم رفتم
دیدم جونگکوک داره زنگ میزنه
جواب ندادم و ساعت ۴رفتم خونه
دیدم جونگکوک عصبی رو مبل نشسته
ویو جونگکوک:
رفتم پیش اعضا تا ازشون پیشنهاد بگیرم که برای ا.ت چی کادو بگیرم
گفتن گردنبند
رفتم خریدم وقتی رفتم خونه دیدم ا.ت نیست چندساعت منتظر موندم
ساعت ۱ شد
۲ شد
۳شد
۴شد
دیدم خانوم کلید انداخت اومد تو خونه
دیدم یه لباس باز پوشیده که عصبانیتم چند برابر شد
میرفتم نزدیکش میشدم و اون هی میرفت عقب که خورد به دیوار
جونگکوک:کجا بودی تا این موقع شب با این لباس؟
ا.ت:به تو چه برو از اون زنیکه بپرس
با این حرفش عصبی شدمو
بردمش رو تخت و.....
(کسایی که اسمات میخوان تو کامنتا بگن بزارم تو کامنتا)
ا.ت:صبح مثل سگ دلم درد میکرد که دیدم جونگکوک بغلم کرده
ا.ت:جونگکوک ولم کن میخوام برم حموم بعدشم صبحونه آماده کنم
جونگکوک:تا نگی منو بخشیدی و بوسم نکنی ولت نمیکنم
ا.ت:جونگکوک مگه بچه ای؟
جونگکوک:همین که گفتم
ا.ت:بوسش کردم و گفتم بخشیدمت که یه لبخند بانی طور تحویلم داد
رفتم حموم بعدش داشتم صبحانه آماده میکردم که دوتا دست دو کمرم حلقه شد
ا.ت:بانی کوشولو نکن دارم صبحانه آماده میکنم
جونگکوک:عاشقتم ا.ت
ا.ت:منم همینطور
the end🩷
۷.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.