Part 5
Part 5
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
ویو ا/ت
چند مین بعد رسیدیم به عمارت ، من تا حالا به خونه خود جیمین نیومده بودم ، البته خونه که نمیشه گفت یه جور عمارت بود که خیلییی هم قشنگ بود ، چون هر موقع هم برای دیدن شون می رفتیم ، خونه خود عمو و زن عموم می رفتیم
جیمین : خب ا/ت اینم خونه مون ، میخوای الان بخوابیم ، یا بیدار میمونی
ا/ت : من که به خاطر خیس شدن داشتم از سرما کنار شومینه جون میدادم ، گفتم فعلا که بیدارم
جیمین : خب خوبه ، منم یه کم کار توی دفتر کارم دارم ، کاری داشتی به آجوما بگو تا انجام بده
ا/ت : باشه ، فقط میخواستم لباسام رو عوض کنم چون خیس خیس شدن
جیمین : اوکی ، به آجوما بگو تا برات بیاره
ا/ت : باشه ، آجوما خانم مسنی بود که توی عمارت همه خدمتکار ها ازش دستور می گرفتن ، توی آشپزخونه بود ، که رفتم در آشپزخونه و گفتم : ببخشید آجوما?
آجوما : بله ، کارم داشتین خانم?
ا/ت : آرهه لباس میخواستم ، اگه میشه باهام رسمی و خانم صحبت نکن
آجوما : اما ارباب گفتن که اینطور.... که حرفم رو قطع کرد
ا/ت : همون که گفتم
آجوما : باشه دخترم خوبه?
ا/ت : آرهه
آجوما : الان برات لباس میارم عزیزم
ا/ت : مرسییی
* که آجوما برای ا/ت لباس آماده میکنه و میزاره
آجوما : خب دخترم برات روی تخت لباس گذاشتم ، و ارباب گفتن که اتاق شون رو مرتب کنم ، و برو ببین که از اتاق خوشت میاد یا نه ، که هر طور میخوای برات آماده اش کنم عزیزم
ا/ت : آها باشه آجوما ، بازم مرسییی
آجوما : خواهش میکنم
--
ا/ت : رفتم توی اتاق ، دکور ساده و شیکی داشت و رنگ دیوار ها دارک بود ، داشتم لباسام رو عوض می کردم که دیدم در اتاق باز شد...
جیمین : با یکی از شریک های باند ، توی دفتر کار بودیم ، که گفت اطلاعات اون دشمن عوضی مون رو هکر باند به گوشیم فرستاده ، یادم افتاد که گوشیم رو توی اتاق جا گذاشتم ، رفتم توی اتاق که برش دارم دیدم ا/ت داره لباس عوض میکنه ، این دختر واقعا قصد دیوونه کردن منو داره ، با دیدن اون بدن فاک.یش تح.ریک شدم ، وقتی فهمید وارد اتاق شدم جیغغغ فرا بنفشی کشید که گفتم : هیسس بیبی منم
ا/ت : چ...چرا اومدی داخل ، مگه نمی بینی دارم لباس عوض میکنم?
جیمین : چه اشکال نداره عشقم ، بالاخره من شوهرتم دیگه (با صدای دورگه و بم)
ا/ت : ب...باشه بسه دیگه برو بیرون میخوام لباسم رو عوض کنم
جیمین : باشه بیبی ، میرم ولی خیلییی زود بر میگردم که یه شب به یاد موندنی بسازیم عشقم
ا/ت : با جمله آخرش تنم لرزید ، هر طور که شده باید در برم ، سریع لباسم رو تنم کردم ، اما چیکار کنم? ، از عمارت اومدم بیرون ، توی حیاط عمارت داشتم می گشتم تا جایی رو پیدا کنم تا جیمین منو نبینه که دستم توسط یکی کشیده شد اون....
ادامه دارد .........
°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
#Forced_marriage
ویو ا/ت
چند مین بعد رسیدیم به عمارت ، من تا حالا به خونه خود جیمین نیومده بودم ، البته خونه که نمیشه گفت یه جور عمارت بود که خیلییی هم قشنگ بود ، چون هر موقع هم برای دیدن شون می رفتیم ، خونه خود عمو و زن عموم می رفتیم
جیمین : خب ا/ت اینم خونه مون ، میخوای الان بخوابیم ، یا بیدار میمونی
ا/ت : من که به خاطر خیس شدن داشتم از سرما کنار شومینه جون میدادم ، گفتم فعلا که بیدارم
جیمین : خب خوبه ، منم یه کم کار توی دفتر کارم دارم ، کاری داشتی به آجوما بگو تا انجام بده
ا/ت : باشه ، فقط میخواستم لباسام رو عوض کنم چون خیس خیس شدن
جیمین : اوکی ، به آجوما بگو تا برات بیاره
ا/ت : باشه ، آجوما خانم مسنی بود که توی عمارت همه خدمتکار ها ازش دستور می گرفتن ، توی آشپزخونه بود ، که رفتم در آشپزخونه و گفتم : ببخشید آجوما?
آجوما : بله ، کارم داشتین خانم?
ا/ت : آرهه لباس میخواستم ، اگه میشه باهام رسمی و خانم صحبت نکن
آجوما : اما ارباب گفتن که اینطور.... که حرفم رو قطع کرد
ا/ت : همون که گفتم
آجوما : باشه دخترم خوبه?
ا/ت : آرهه
آجوما : الان برات لباس میارم عزیزم
ا/ت : مرسییی
* که آجوما برای ا/ت لباس آماده میکنه و میزاره
آجوما : خب دخترم برات روی تخت لباس گذاشتم ، و ارباب گفتن که اتاق شون رو مرتب کنم ، و برو ببین که از اتاق خوشت میاد یا نه ، که هر طور میخوای برات آماده اش کنم عزیزم
ا/ت : آها باشه آجوما ، بازم مرسییی
آجوما : خواهش میکنم
--
ا/ت : رفتم توی اتاق ، دکور ساده و شیکی داشت و رنگ دیوار ها دارک بود ، داشتم لباسام رو عوض می کردم که دیدم در اتاق باز شد...
جیمین : با یکی از شریک های باند ، توی دفتر کار بودیم ، که گفت اطلاعات اون دشمن عوضی مون رو هکر باند به گوشیم فرستاده ، یادم افتاد که گوشیم رو توی اتاق جا گذاشتم ، رفتم توی اتاق که برش دارم دیدم ا/ت داره لباس عوض میکنه ، این دختر واقعا قصد دیوونه کردن منو داره ، با دیدن اون بدن فاک.یش تح.ریک شدم ، وقتی فهمید وارد اتاق شدم جیغغغ فرا بنفشی کشید که گفتم : هیسس بیبی منم
ا/ت : چ...چرا اومدی داخل ، مگه نمی بینی دارم لباس عوض میکنم?
جیمین : چه اشکال نداره عشقم ، بالاخره من شوهرتم دیگه (با صدای دورگه و بم)
ا/ت : ب...باشه بسه دیگه برو بیرون میخوام لباسم رو عوض کنم
جیمین : باشه بیبی ، میرم ولی خیلییی زود بر میگردم که یه شب به یاد موندنی بسازیم عشقم
ا/ت : با جمله آخرش تنم لرزید ، هر طور که شده باید در برم ، سریع لباسم رو تنم کردم ، اما چیکار کنم? ، از عمارت اومدم بیرون ، توی حیاط عمارت داشتم می گشتم تا جایی رو پیدا کنم تا جیمین منو نبینه که دستم توسط یکی کشیده شد اون....
ادامه دارد .........
۲۱۶
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.