P14
ویو سوریون:رفتن بیمارستان...آقای دکتر میشه جواب تست رو زود بدین...
دکتر:بله خانم کیم نیم ساعت دیگه حاضره ....
سوریون:ممنون...
(رفتن نشستن)
سوریون:یعنی واقعا اون دخترمون هست...
دونگ ووک:امیدوارم ...یادته چند تا اومدن گفتن دختر ما هستن همشون دروغ میگفتن...ولی این بارم خدا کنه راست باشه...
سوریون :اهوم....واقعا خیلی نگرانم.....
ویو می سو:رفتم خونه ..مامان چیشده چرا داری گریه میکنی....
مامان:نه چیزی مهم نیست ....
می سو:چرا پس گریه میکنی هان....
مامان:هیچی فقط بابات اومده بود...
می سو:چی کتک زده تو رو ....
مامان :نه بابا....
می سو:گریه نکن مامان همه چیز درست میشه ...
مامان:اکه تو نبودی من چیکار میکردم....
می سو:(لبخند زدم)باش من میرم پیش سوهیون.....
مامان:باشه دختر قشنگم منم غذا درست میکنم...
می سو:اهوم باشه ...رفتم سمت اتاق سوهیون .....
مامان:من الان چیکار کنم اگه اون خانمه باز بیاد....
ویو می سو:دختر داری چیکار میکنی....
سوهیون:هیچی درس میخونم...
می سو:تو و درس..(شوکه شدم بخدا)نکنه تب داری...
سوهیون :اذیت نکن ابجی....
می سو:باشه بابا...راستی بهش اعتراف کردم....
سوهیون :واقعا به چا اون وو کفتی...
می سو:اره خب...
سوهیون:خب اون چی گفت ...
می سو:چیزی نگفت فقط گفت من دوست ندارم این حرفا...
سوهیون :چی واقعا اینا رو گفت ...
می سو:اره خب....😄
سوهیون:چرا هان مگه تو چی کم داری این پسره چرا آنقدر خودشو مغرور گرفته پر رو..
می سو:بس کن اینا چیه داری میگی نمیخام در موردش حرف بزنم دیگ ...
سوهیون:باشه ابجی ....منم زیاد طولش نمیدم پس...
می سو:اهوم بریم مامان صدا میزنه نان بخوریم ....
سوهیون :باش تو برو من میام.....
می سو:باشه...
سوهیون:یعنی اون خانمه راس میگفت می سو خواهر واقعی من نیست...نه نه این امکان نداره...(ناراحت )
می سو:اوه مامان بخدا خیلی گشنمخ بود…ممنونم (با لبخند)
مامان:خب بیاین بخورین دخترا…
ویو سوریون:خب دکتر جواب ازمایش چیه....
دکتر:خب جواب مثبت هست یعنی ایشون باهاتون هم خونی داره ....
سوریون:چی یعنی واقعا دختر منه...
دونگ ووک:اره فک کنم.....
سوریون:اوه خدا خیلی خوشحالم عزیزم دخترمون پیدا شده....بیا بریم دنبالش…
دونگ ووک:اره بریم…
(اومدن طرف خونه ما)
دکتر:بله خانم کیم نیم ساعت دیگه حاضره ....
سوریون:ممنون...
(رفتن نشستن)
سوریون:یعنی واقعا اون دخترمون هست...
دونگ ووک:امیدوارم ...یادته چند تا اومدن گفتن دختر ما هستن همشون دروغ میگفتن...ولی این بارم خدا کنه راست باشه...
سوریون :اهوم....واقعا خیلی نگرانم.....
ویو می سو:رفتم خونه ..مامان چیشده چرا داری گریه میکنی....
مامان:نه چیزی مهم نیست ....
می سو:چرا پس گریه میکنی هان....
مامان:هیچی فقط بابات اومده بود...
می سو:چی کتک زده تو رو ....
مامان :نه بابا....
می سو:گریه نکن مامان همه چیز درست میشه ...
مامان:اکه تو نبودی من چیکار میکردم....
می سو:(لبخند زدم)باش من میرم پیش سوهیون.....
مامان:باشه دختر قشنگم منم غذا درست میکنم...
می سو:اهوم باشه ...رفتم سمت اتاق سوهیون .....
مامان:من الان چیکار کنم اگه اون خانمه باز بیاد....
ویو می سو:دختر داری چیکار میکنی....
سوهیون:هیچی درس میخونم...
می سو:تو و درس..(شوکه شدم بخدا)نکنه تب داری...
سوهیون :اذیت نکن ابجی....
می سو:باشه بابا...راستی بهش اعتراف کردم....
سوهیون :واقعا به چا اون وو کفتی...
می سو:اره خب...
سوهیون:خب اون چی گفت ...
می سو:چیزی نگفت فقط گفت من دوست ندارم این حرفا...
سوهیون :چی واقعا اینا رو گفت ...
می سو:اره خب....😄
سوهیون:چرا هان مگه تو چی کم داری این پسره چرا آنقدر خودشو مغرور گرفته پر رو..
می سو:بس کن اینا چیه داری میگی نمیخام در موردش حرف بزنم دیگ ...
سوهیون:باشه ابجی ....منم زیاد طولش نمیدم پس...
می سو:اهوم بریم مامان صدا میزنه نان بخوریم ....
سوهیون :باش تو برو من میام.....
می سو:باشه...
سوهیون:یعنی اون خانمه راس میگفت می سو خواهر واقعی من نیست...نه نه این امکان نداره...(ناراحت )
می سو:اوه مامان بخدا خیلی گشنمخ بود…ممنونم (با لبخند)
مامان:خب بیاین بخورین دخترا…
ویو سوریون:خب دکتر جواب ازمایش چیه....
دکتر:خب جواب مثبت هست یعنی ایشون باهاتون هم خونی داره ....
سوریون:چی یعنی واقعا دختر منه...
دونگ ووک:اره فک کنم.....
سوریون:اوه خدا خیلی خوشحالم عزیزم دخترمون پیدا شده....بیا بریم دنبالش…
دونگ ووک:اره بریم…
(اومدن طرف خونه ما)
۱.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.