وقتی استادت بود۴
داشتم بر میگشتم برم پایین که با چیزی که خورد تو لبم شکه شدم....
همونموقع که برگشته بودم استاد منو بوسیده بود.....
و هی داشت میومد طرفم که چسبیدم به نرده های پشت بوم...
+ببخشید...
سعی داشت از زیر حصار دستاش بیام بیرون که بیشتر تو صورتم خم میشد....
+لطفا...(بغض)
_ووی ووی...بغضشو....
و دستاشو اورد پشتم و دور کمرم حلقه کرد....
_میدونی که...از قصد اینجوری گفتم سر کلاس!
از قصد گفته بود؟
یعنی چی؟؟
اومدم برم که محکم تر گرفتم...
+ولم کنن...میخوام برم(شکستن بغض)
_کجا میخوای بری؟
+به شما مربوط نیست....شما چیکاره ی منید؟؟(گریه)
من همونطور گریه میکردم و اونم خیلی مهربون با لبخند بهم نگاه میکرد.....
زیر نگاه های مهربونش موذب بودم....
برگشتم سمت نرده ها و سئول و نگاه میکردم....
که دو تا دست دور کمرم حلقه شد و چونه شو گذاشت رو شونم و گردنم و بوسید....
_من...معذرت میخوام....اون برگه تو نبود!
تو اون سرمای سئول گرمای بغلش بهم ارامش میداد...
+من باید برم.......
داشتم میرفتم که چسبوندم به دیوار و لباشو کوبوند رو لبام....
با کاری که کرد بدنم یخ زد و دستام رو هوا موند......
نه میتونستم همراهیش کنم و نه پسش بزنم....
از قبل خیلی مهربون تر شده بود.....
ازم جدا شد و با چشمای اشکیش بهم زل زد ....
و دوباره منو تو بغلش گرفت و سرمو گذاشت رو سینش....
دستشو رو موهام میکشید و محکم تر تو بغلش میفشردم.....
+بببخشید....ولی من باید برم....
_ل..لونا....
برگشتم طرفش.....
_میخوام باهات حرف بزنم...(بغض)
با بغض توی صداش طاقت نیاوردم و رفتم سمتش ببینم چی میگه...
.......
_فک کنم متوجه حسم بهت شدی....هوم؟
+.......
_لونا!
+استاد من.....
_هیشش....
خیلی مظلوم اومد جلو و دستمو گرفت تو دستاش...
چشماش خیلی غصه داشت....
نمیدونم چرا یدفعه اینجوری شده بود.....
_میخوام....نظرتو درباره خودم بدونم!
تو از من خوشت میاد؟
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
همونموقع که برگشته بودم استاد منو بوسیده بود.....
و هی داشت میومد طرفم که چسبیدم به نرده های پشت بوم...
+ببخشید...
سعی داشت از زیر حصار دستاش بیام بیرون که بیشتر تو صورتم خم میشد....
+لطفا...(بغض)
_ووی ووی...بغضشو....
و دستاشو اورد پشتم و دور کمرم حلقه کرد....
_میدونی که...از قصد اینجوری گفتم سر کلاس!
از قصد گفته بود؟
یعنی چی؟؟
اومدم برم که محکم تر گرفتم...
+ولم کنن...میخوام برم(شکستن بغض)
_کجا میخوای بری؟
+به شما مربوط نیست....شما چیکاره ی منید؟؟(گریه)
من همونطور گریه میکردم و اونم خیلی مهربون با لبخند بهم نگاه میکرد.....
زیر نگاه های مهربونش موذب بودم....
برگشتم سمت نرده ها و سئول و نگاه میکردم....
که دو تا دست دور کمرم حلقه شد و چونه شو گذاشت رو شونم و گردنم و بوسید....
_من...معذرت میخوام....اون برگه تو نبود!
تو اون سرمای سئول گرمای بغلش بهم ارامش میداد...
+من باید برم.......
داشتم میرفتم که چسبوندم به دیوار و لباشو کوبوند رو لبام....
با کاری که کرد بدنم یخ زد و دستام رو هوا موند......
نه میتونستم همراهیش کنم و نه پسش بزنم....
از قبل خیلی مهربون تر شده بود.....
ازم جدا شد و با چشمای اشکیش بهم زل زد ....
و دوباره منو تو بغلش گرفت و سرمو گذاشت رو سینش....
دستشو رو موهام میکشید و محکم تر تو بغلش میفشردم.....
+بببخشید....ولی من باید برم....
_ل..لونا....
برگشتم طرفش.....
_میخوام باهات حرف بزنم...(بغض)
با بغض توی صداش طاقت نیاوردم و رفتم سمتش ببینم چی میگه...
.......
_فک کنم متوجه حسم بهت شدی....هوم؟
+.......
_لونا!
+استاد من.....
_هیشش....
خیلی مظلوم اومد جلو و دستمو گرفت تو دستاش...
چشماش خیلی غصه داشت....
نمیدونم چرا یدفعه اینجوری شده بود.....
_میخوام....نظرتو درباره خودم بدونم!
تو از من خوشت میاد؟
#وانشات
#رمان
#بی_تی_اس
#جین
#جی_هوپ
#نامجون
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#کره
#کیدراما
#جیمین
#شوگا
۲۵.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.