پارت ۲۴ رمان خیال ✨✔️
خیال
#پارت_24
مهران
ناهید خانوم جلو اومد و رو به دکتر پرسید :
+چیشد دکتر
✓سلام
.......
دکتر جواب سلام منو داد و روبه ناهید گفت :
✓ چکار کرده با خودش?!
+ چیزی شده?
✓ خون زیادی ازش رفته ، فرستادم خون بیارن ولی یه نفر لازمه بهش خون بده اما خداروشکر خطر رفع شد
دایی خواست بره توو اتاقش که دنبالش رفتم و ...
✓ تو اینجا چکار میکنی ?
_ رفیقمه دایی ..
✓ خوش بحال رفیقت
_ چرا
✓ چون رفیق با معرفتی مثل تو داره
_ن بابا خجالتمون ندین 😐
✓ حالا لوس نشو ، گروه خونیت چیه ?!
_ منفی O
✓ اع منم O منفی
_ خب حلال زاده به داییش میره دیگه
دایی خندید و بعد رفت دستاشو بشوره ...
برگشتم دیدم خواهر و پدر محسن هم اومدن .. رفتم جلو سلام کردم و ..
گوشی محسن که دست خواهرش افسانه بود هی زنگ میخورد ...
-نوشته علی
_ میشه من جواب بدم ..?! رفیقمونه
گوشیو بهم داد ، گرفتمش جواب دادم و ...
.......
......
.....
....
...
..
.
_ حالا بیا برات میگم ... آره
کمی از بقیه فاصله گرفتم ، روی صندلی نشستم و گوشی محسن رو باز کردم رفتم توو مخاطبین شمارشو برداشتم که بهش زنگ بزنم ..
دو تا بوق خورد ک ..
= الو ..
#F_BRMA2005
#پارت_24
مهران
ناهید خانوم جلو اومد و رو به دکتر پرسید :
+چیشد دکتر
✓سلام
.......
دکتر جواب سلام منو داد و روبه ناهید گفت :
✓ چکار کرده با خودش?!
+ چیزی شده?
✓ خون زیادی ازش رفته ، فرستادم خون بیارن ولی یه نفر لازمه بهش خون بده اما خداروشکر خطر رفع شد
دایی خواست بره توو اتاقش که دنبالش رفتم و ...
✓ تو اینجا چکار میکنی ?
_ رفیقمه دایی ..
✓ خوش بحال رفیقت
_ چرا
✓ چون رفیق با معرفتی مثل تو داره
_ن بابا خجالتمون ندین 😐
✓ حالا لوس نشو ، گروه خونیت چیه ?!
_ منفی O
✓ اع منم O منفی
_ خب حلال زاده به داییش میره دیگه
دایی خندید و بعد رفت دستاشو بشوره ...
برگشتم دیدم خواهر و پدر محسن هم اومدن .. رفتم جلو سلام کردم و ..
گوشی محسن که دست خواهرش افسانه بود هی زنگ میخورد ...
-نوشته علی
_ میشه من جواب بدم ..?! رفیقمونه
گوشیو بهم داد ، گرفتمش جواب دادم و ...
.......
......
.....
....
...
..
.
_ حالا بیا برات میگم ... آره
کمی از بقیه فاصله گرفتم ، روی صندلی نشستم و گوشی محسن رو باز کردم رفتم توو مخاطبین شمارشو برداشتم که بهش زنگ بزنم ..
دو تا بوق خورد ک ..
= الو ..
#F_BRMA2005
۶۵۳
۰۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.