بهای قمار part 3
بهای قمار
پارت 3
قبل از اینکه لیرا بتونه صورت ادمایی که درو شکونده بودن و بببینه تدی شونه های لیرا و گرفت و یه کیف کولش انداخت و سراسیمه گفت
/ لیرا دور شو خطرناک
- اما...
قبل ار اینکه لیرا بتونه چیزی بگه تدی اونو از در پشتی هل داد سمت ییرون قمار خونه
لیرا با دو از قمار خونه خارج شد ....و بعد چند دقیقه که یه اندازه کافی دور شده بود شروع به قدم زدن کرد ... توی حومه ی شهر جایی ک هر جا قدم میزدی ادمای مست و معتاد بودن ... کمتر دختری ازادنه قدم میزد
لیرا نگاهی به قفس بردگی انداخت که توی میدون بود و پر از دختر ...
- هه مث اینکه برده فروشا هنوز ادم نشدن !
این کار همیشگی لیرا بود...هر وقت دخترای برده رو میدید فراریشون میداد ! لیرا کلاه شنلش رو روی سرش انداخت و یه پارچه دم دهنش بست و راه افتاد سمت قفس برده فروش گفت
~ هه خانوم جوان برده میخاین براتون بخوره ؟
- عاره میشه ببینمشون ؟
~ بفرمایید
و لیرا رو به سمت داخل قفس راهنمایی کرد
لیرا سمت چند تا دختر رفت و نگاهشون کرد که از ترس به خودشون میلرزیدن و یک کلام گف
- ناجی منم
دخترا مات و مبهوت سرشونو بالا اوردن و دیدن لیرا لبخند زدن... ناجی اسم بی هویتی بود که مدتی غریبه ای برده ها رو با این اسم فراری میداد
لیرا اروم جوری ک مرد نشنوه سمت یکی از دخترا رفت و برای اینکه مرد شک نکنه چونه شو گرفت و اروم ادامه داد
- درو براتون باز میکنم و اینجا رو شلوغ میکنم فرار کنید !
برده ها فقط با لبخند سر تکون میدادن
- البته بعد از فرارتونم اینجا امن نیست برید سمت حومه بالای شهر اونجا میتونید توی یکی از عمارت ها کار کنید و خرج خودتون رو بیارید
لیرا بی توجه به خوشحالی برده ها از قفس خارج شد و رو به برده فروش گفت
- قد بلند تر ندارید ؟
~ عوه متاسفانه محموله دخترای قد بلند که البته گرون ترم هستن فردا میاد
- پس من فردا میام قیمتشم هر چی باشه قبوله
~ از بالای شهر میاید ؟ بنظر پولدارید
- بله
لیرا برگشت و زیر ماسک پوزخند زد و همونطور ک بطری بنزین زیر شنلش بود اونو روی زمین میریخت و از اونجا دور شد ... تونسته بود قفل قفسو یواشکی جوری درست کنه که انگار از بیرون قفله و از داخل باز میشه ...
لیرا دکمه فندک و فشار داد و پرتش کرد رو زمین و روی تپه رفت ...
به صحنه اتش گرفته میدون شهر نگاه میکرد و برده فروشی گه اون لحظع فقط برای نجات جون خودش فرار میکرد و برده هایی که از قفس فرار کردن ... تو اون شلوغی هیچ کس متوجه فرارشون نمیشد !
الان تقریبا دو ساعت گذشته بود لیرا اروم وارد قمار خونه شد...
و با دیدن صحنه رو به روش لحظه ای قلبش ایستاد
قمار خونه تبدیل به قصابی شده بود ... پر از خون و جنازه ها و ادم های زخمی با کمک بقیه بیردن اومدن لیرا سراسینه سمت تدی دوید که در خون غرق بود و یه چشمش سوراخ شده بود و گلوله ای توی قلبش !
- تدییی لطفا منو تنها نزار ... طاقت بیار
اشک مثل ابشار از چشمای لیرا سرازیر بود
تدی با تپق و همراه بالا اوردن خون سعی به گفتن چیزی کرد
/ م...را...ق..قب خود...ت با...
و قبل از اینکه بتونه حرف اخرو بگه چشماشو برای همیشه بست ...
بقیه با دیدن لیرا خشمگین به سمتش رفتن
$ کجا بودی دختره ی عوضی که همه رو به خاطرت قتا عام کردن ؟
- بخاط...ر من ؟
همه سر لیرا داد و بیداد میکردن ... انگار همین چند لحظه پیش بود که همه برای لیرا دست میزدن و به اون افتخار میکردن ... انگار همین دیروز بود که لیرا همه رو کوکتل مهمون کرد ... انگار همین دیروز بود اون خاطرات خوش
پسری که تقریبا 4 ساله بود شنل لیرا رو میکشید و داد میزد
@ پدرم به خاطر تو دختر هرزه مرد
- من کاری نکردمممم
@ اونا دنبال تو بودن
...
الان دیگه همه لیرا رو سرزنش میکردن
لیرا خشمگین و با چشمای قرمز از قمار خونه زد بیرون و بدون اینکه بخواد بفهمه این کارا کار کی بود رفت سمت در ....
که با مرد مافیای کره رو در رو شد !
+ میخای همراه ما بیای
لیرا به توجا به حرفای تدی ... بی توجه به هر چیزی قبول کرد
+ میدونی اینا کار من بود ؟
- مهم نیست همه اونا منو ترک کردن !
+ خوبع
و دست در دست مرد از حومه ی شهر خارج شد...
پارت 3
قبل از اینکه لیرا بتونه صورت ادمایی که درو شکونده بودن و بببینه تدی شونه های لیرا و گرفت و یه کیف کولش انداخت و سراسیمه گفت
/ لیرا دور شو خطرناک
- اما...
قبل ار اینکه لیرا بتونه چیزی بگه تدی اونو از در پشتی هل داد سمت ییرون قمار خونه
لیرا با دو از قمار خونه خارج شد ....و بعد چند دقیقه که یه اندازه کافی دور شده بود شروع به قدم زدن کرد ... توی حومه ی شهر جایی ک هر جا قدم میزدی ادمای مست و معتاد بودن ... کمتر دختری ازادنه قدم میزد
لیرا نگاهی به قفس بردگی انداخت که توی میدون بود و پر از دختر ...
- هه مث اینکه برده فروشا هنوز ادم نشدن !
این کار همیشگی لیرا بود...هر وقت دخترای برده رو میدید فراریشون میداد ! لیرا کلاه شنلش رو روی سرش انداخت و یه پارچه دم دهنش بست و راه افتاد سمت قفس برده فروش گفت
~ هه خانوم جوان برده میخاین براتون بخوره ؟
- عاره میشه ببینمشون ؟
~ بفرمایید
و لیرا رو به سمت داخل قفس راهنمایی کرد
لیرا سمت چند تا دختر رفت و نگاهشون کرد که از ترس به خودشون میلرزیدن و یک کلام گف
- ناجی منم
دخترا مات و مبهوت سرشونو بالا اوردن و دیدن لیرا لبخند زدن... ناجی اسم بی هویتی بود که مدتی غریبه ای برده ها رو با این اسم فراری میداد
لیرا اروم جوری ک مرد نشنوه سمت یکی از دخترا رفت و برای اینکه مرد شک نکنه چونه شو گرفت و اروم ادامه داد
- درو براتون باز میکنم و اینجا رو شلوغ میکنم فرار کنید !
برده ها فقط با لبخند سر تکون میدادن
- البته بعد از فرارتونم اینجا امن نیست برید سمت حومه بالای شهر اونجا میتونید توی یکی از عمارت ها کار کنید و خرج خودتون رو بیارید
لیرا بی توجه به خوشحالی برده ها از قفس خارج شد و رو به برده فروش گفت
- قد بلند تر ندارید ؟
~ عوه متاسفانه محموله دخترای قد بلند که البته گرون ترم هستن فردا میاد
- پس من فردا میام قیمتشم هر چی باشه قبوله
~ از بالای شهر میاید ؟ بنظر پولدارید
- بله
لیرا برگشت و زیر ماسک پوزخند زد و همونطور ک بطری بنزین زیر شنلش بود اونو روی زمین میریخت و از اونجا دور شد ... تونسته بود قفل قفسو یواشکی جوری درست کنه که انگار از بیرون قفله و از داخل باز میشه ...
لیرا دکمه فندک و فشار داد و پرتش کرد رو زمین و روی تپه رفت ...
به صحنه اتش گرفته میدون شهر نگاه میکرد و برده فروشی گه اون لحظع فقط برای نجات جون خودش فرار میکرد و برده هایی که از قفس فرار کردن ... تو اون شلوغی هیچ کس متوجه فرارشون نمیشد !
الان تقریبا دو ساعت گذشته بود لیرا اروم وارد قمار خونه شد...
و با دیدن صحنه رو به روش لحظه ای قلبش ایستاد
قمار خونه تبدیل به قصابی شده بود ... پر از خون و جنازه ها و ادم های زخمی با کمک بقیه بیردن اومدن لیرا سراسینه سمت تدی دوید که در خون غرق بود و یه چشمش سوراخ شده بود و گلوله ای توی قلبش !
- تدییی لطفا منو تنها نزار ... طاقت بیار
اشک مثل ابشار از چشمای لیرا سرازیر بود
تدی با تپق و همراه بالا اوردن خون سعی به گفتن چیزی کرد
/ م...را...ق..قب خود...ت با...
و قبل از اینکه بتونه حرف اخرو بگه چشماشو برای همیشه بست ...
بقیه با دیدن لیرا خشمگین به سمتش رفتن
$ کجا بودی دختره ی عوضی که همه رو به خاطرت قتا عام کردن ؟
- بخاط...ر من ؟
همه سر لیرا داد و بیداد میکردن ... انگار همین چند لحظه پیش بود که همه برای لیرا دست میزدن و به اون افتخار میکردن ... انگار همین دیروز بود که لیرا همه رو کوکتل مهمون کرد ... انگار همین دیروز بود اون خاطرات خوش
پسری که تقریبا 4 ساله بود شنل لیرا رو میکشید و داد میزد
@ پدرم به خاطر تو دختر هرزه مرد
- من کاری نکردمممم
@ اونا دنبال تو بودن
...
الان دیگه همه لیرا رو سرزنش میکردن
لیرا خشمگین و با چشمای قرمز از قمار خونه زد بیرون و بدون اینکه بخواد بفهمه این کارا کار کی بود رفت سمت در ....
که با مرد مافیای کره رو در رو شد !
+ میخای همراه ما بیای
لیرا به توجا به حرفای تدی ... بی توجه به هر چیزی قبول کرد
+ میدونی اینا کار من بود ؟
- مهم نیست همه اونا منو ترک کردن !
+ خوبع
و دست در دست مرد از حومه ی شهر خارج شد...
۴۱.۶k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.