ازدواج اجباری پارت ۲
بریم که ادامه فیک رو بخونیم
از اتاق عروس اومدم بیرون و به طرف در سالن راه افتادم توری عروس رو انداخته بودم که کسی متوجه نشه که من بیا نیستم رسیدم دم در سالن و اسمم رو صدا زدن و رفتم البته میارو صدا زدن رفتم داخل و. روی جایگاه عروس نشستم و ده دقیقه بعدش داماد یعنی مین یونگی رو صدا زدن و وارد شد ی کت و شلوار سیاه پوشیده بود که بسیار جذابش کرده بود اومد و روی جایگاه داماد نشست و خیلی استرس داشتم که نکنه بفهمه من میاد نیستم که صدای ی مرد مسن از بالا سن اومد که فهمیدن پدر یونگی هستش
پدر یونگی = خانم ها و آقایون خیلی به جشن ما خوش اومدید امشب شما شاهد ازدواج تنها پسرم هستید و امید وارم بهتون خوش بگذره
ک همه برای پدر یونگی دست و هورا کشیدن و پدر یونگی از سن اومد پایین و بعدش منو یونگی رو روی جایگاه عروس و داماد صدا زدن که برای کامل شدن ازدواجون بود و منو یونگی هم زمان از جاهامون بلند شدیم و به طرف جایگاه حرکت کردیم وقتی روی جایگاه روبه رو ی هم قراره گرفته بودیم من فقد سرم پایین بود به یونگی نگاه نمیکردم که چیزی نفهمه که عاقد اومد
عاقد = خانم پارک لیا شما مین یونگی رو به اعنوان همسر خود میپذیرید
ا.ت = بل..ه قبول میکنم
عاقد = مین یونگی شماهم پارک لیا رو به اعنوان همسر خود میپذیرید
یونگی = بله قبول میکنم
عاقد = حالا میتونید حلقه هارو دست هم کنید
من و یونگی انگشتر هامون رو دست هم کردیم زمانی که کارمون تموم شد صدای دست و جیغ مهمونا بلند شد و عاقد برگشت سمت منو یونگی و گفت
عاقد = میتونید عروس رو ببوسید
هنوز کلمه کامل از دهن عاقد بیرون نیومده بود که من خیلی نگران شدم نکنه بفهمن که من لیا نیستم همین جوری که داشتم با خودم حرف میزدم ی هو تعجب کردم
یونگی = نمیخوام اینجا جلوی همه همسرم رو ببوسم میخوای توی خلوت خودمون این کارو انجام بدم
عاقد.گفت مشکلی نداره و منو یونگی اومدیم پایین و کیک عروسی رو بریدیم و رقصیدیم و البته همش سر من پایین بود و دیگه مهمونی تموم شده بود بعداز خداحافظی با مهمونا من یونگی به طرف خونه جدیدمون راه افتادیم وقتی رسیدیم خونه من از پله ها بالا رفتم و خواستم لباس هامو در بیارم که یونگی گفت
یونگی = برای چی این کارو کردی
خوب اینم از فیک ازدواج اجباری میدونم به ۱۵ تا نرسیده بود ولی خیلی ها منتظر بودن برای همین جلو تر آپ کردم امید وارم خوشتون بیاد 😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😚😚☺️😚
از اتاق عروس اومدم بیرون و به طرف در سالن راه افتادم توری عروس رو انداخته بودم که کسی متوجه نشه که من بیا نیستم رسیدم دم در سالن و اسمم رو صدا زدن و رفتم البته میارو صدا زدن رفتم داخل و. روی جایگاه عروس نشستم و ده دقیقه بعدش داماد یعنی مین یونگی رو صدا زدن و وارد شد ی کت و شلوار سیاه پوشیده بود که بسیار جذابش کرده بود اومد و روی جایگاه داماد نشست و خیلی استرس داشتم که نکنه بفهمه من میاد نیستم که صدای ی مرد مسن از بالا سن اومد که فهمیدن پدر یونگی هستش
پدر یونگی = خانم ها و آقایون خیلی به جشن ما خوش اومدید امشب شما شاهد ازدواج تنها پسرم هستید و امید وارم بهتون خوش بگذره
ک همه برای پدر یونگی دست و هورا کشیدن و پدر یونگی از سن اومد پایین و بعدش منو یونگی رو روی جایگاه عروس و داماد صدا زدن که برای کامل شدن ازدواجون بود و منو یونگی هم زمان از جاهامون بلند شدیم و به طرف جایگاه حرکت کردیم وقتی روی جایگاه روبه رو ی هم قراره گرفته بودیم من فقد سرم پایین بود به یونگی نگاه نمیکردم که چیزی نفهمه که عاقد اومد
عاقد = خانم پارک لیا شما مین یونگی رو به اعنوان همسر خود میپذیرید
ا.ت = بل..ه قبول میکنم
عاقد = مین یونگی شماهم پارک لیا رو به اعنوان همسر خود میپذیرید
یونگی = بله قبول میکنم
عاقد = حالا میتونید حلقه هارو دست هم کنید
من و یونگی انگشتر هامون رو دست هم کردیم زمانی که کارمون تموم شد صدای دست و جیغ مهمونا بلند شد و عاقد برگشت سمت منو یونگی و گفت
عاقد = میتونید عروس رو ببوسید
هنوز کلمه کامل از دهن عاقد بیرون نیومده بود که من خیلی نگران شدم نکنه بفهمن که من لیا نیستم همین جوری که داشتم با خودم حرف میزدم ی هو تعجب کردم
یونگی = نمیخوام اینجا جلوی همه همسرم رو ببوسم میخوای توی خلوت خودمون این کارو انجام بدم
عاقد.گفت مشکلی نداره و منو یونگی اومدیم پایین و کیک عروسی رو بریدیم و رقصیدیم و البته همش سر من پایین بود و دیگه مهمونی تموم شده بود بعداز خداحافظی با مهمونا من یونگی به طرف خونه جدیدمون راه افتادیم وقتی رسیدیم خونه من از پله ها بالا رفتم و خواستم لباس هامو در بیارم که یونگی گفت
یونگی = برای چی این کارو کردی
خوب اینم از فیک ازدواج اجباری میدونم به ۱۵ تا نرسیده بود ولی خیلی ها منتظر بودن برای همین جلو تر آپ کردم امید وارم خوشتون بیاد 😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😚😚☺️😚
۱۷.۴k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.