تو مال منی. ( پارت ۱۰)
#You'r_mine❤️🩹🫂✨
Part:10✨
#تو_مال_منی❤️🩹🫂✨
پارت:10✨
پسر صدای زنگ در را شنید.
گفت:
-ا.ت من میرم درو باز میکنم.
+اوم باشه.
بعد از اینکه پسر از پله ها پایین رفت دختر هم به همراه او به پایین رفت و روی کاناپه نشست.
پسر به سمت در رفت و در را باز کرد.
بعد از باز کردن در با چهره خوشحال و خندان یونا و سوکجین مواجه شد.
بعد از دست دادن و بغل کردن سوکجین و احوال پرسی با یونا آن ها به داخل خانه آمدند و با دیدن ا.ت چشمانشان از خوشحالی و ذوق برق زد.
سوکجین پرسید:
جین: چیشد که برگشتی زن داداش؟؟(خوشحال)
بعد از سوال سوکجین یونا به طرف ا.ت رفت و آن را محکم در آغوش کشید.
یونا: خوشحالم که برگشتی ا.ت.
یونا و ا.ت قبل از آشنا شدن با سوکجین و جونگکوک با یکدیگر دوستان صمیمی بودند و از دوری و جدایی این چند روز عذاب میکشیدند.
+منم خوشحالم که الان دیدمت یونا[لبخند و بغض از خوشحالی]
یونا: قول بده دیگه هیچوقت جدا نشی ازمون.
+باشه[لبخند] قول میدم.
امروز روز خوشحالی آن دو نفر بود.
بعد از کمی خوشحالی همه بر روی کاناپه نشستند و با یکدیگر حرف میزدند. سوکجین با جونگکوک و ا.ت با یونا.
"ویو ا.ت"
خیلی خوشحال بودم که یونا اومده بود پیشم.
خیلی دلمون واسه همدیگه تنگ شده بود و داشتیم باهم حرف میزدیم.
جونگکوک ام مشغول حرف زدن با سوکجین بود.
که صدای دست زدن شنیدم.
جین: بچه ها خبر خوبببب.
+چیشده؟؟؟[ذوق]
جین: جونگکوکو راضی کردم بریم شهربازی[لبخند]
+جدی؟؟؟
-آرع جدی.
یونا: خوبه.
+پس حالا که میرم شهربازی بعد شهر بازی بریم رستوران غذا بخوریم[کیوت]
-باشه فکر خوبیه.
[ادامه دارد...]
Part:10✨
#تو_مال_منی❤️🩹🫂✨
پارت:10✨
پسر صدای زنگ در را شنید.
گفت:
-ا.ت من میرم درو باز میکنم.
+اوم باشه.
بعد از اینکه پسر از پله ها پایین رفت دختر هم به همراه او به پایین رفت و روی کاناپه نشست.
پسر به سمت در رفت و در را باز کرد.
بعد از باز کردن در با چهره خوشحال و خندان یونا و سوکجین مواجه شد.
بعد از دست دادن و بغل کردن سوکجین و احوال پرسی با یونا آن ها به داخل خانه آمدند و با دیدن ا.ت چشمانشان از خوشحالی و ذوق برق زد.
سوکجین پرسید:
جین: چیشد که برگشتی زن داداش؟؟(خوشحال)
بعد از سوال سوکجین یونا به طرف ا.ت رفت و آن را محکم در آغوش کشید.
یونا: خوشحالم که برگشتی ا.ت.
یونا و ا.ت قبل از آشنا شدن با سوکجین و جونگکوک با یکدیگر دوستان صمیمی بودند و از دوری و جدایی این چند روز عذاب میکشیدند.
+منم خوشحالم که الان دیدمت یونا[لبخند و بغض از خوشحالی]
یونا: قول بده دیگه هیچوقت جدا نشی ازمون.
+باشه[لبخند] قول میدم.
امروز روز خوشحالی آن دو نفر بود.
بعد از کمی خوشحالی همه بر روی کاناپه نشستند و با یکدیگر حرف میزدند. سوکجین با جونگکوک و ا.ت با یونا.
"ویو ا.ت"
خیلی خوشحال بودم که یونا اومده بود پیشم.
خیلی دلمون واسه همدیگه تنگ شده بود و داشتیم باهم حرف میزدیم.
جونگکوک ام مشغول حرف زدن با سوکجین بود.
که صدای دست زدن شنیدم.
جین: بچه ها خبر خوبببب.
+چیشده؟؟؟[ذوق]
جین: جونگکوکو راضی کردم بریم شهربازی[لبخند]
+جدی؟؟؟
-آرع جدی.
یونا: خوبه.
+پس حالا که میرم شهربازی بعد شهر بازی بریم رستوران غذا بخوریم[کیوت]
-باشه فکر خوبیه.
[ادامه دارد...]
۴.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.