عشق مخفی پارت ۴
اون پسره اصلا نگاهم نمیکرد
منم روم نمیشد نگاهش کنم فقط با اعضای باندش حرف میزدم
کوک: خب پس حل شد خدافظ
یونگی: بله خدانگهدار
کوک: اوه لطفا رسمی حرف نزن
یونگی: باشه خدافظ
کوک: خدافظ
نگاه تهیونگ از اول رو اون پسره جونگکوک بود
یونگی: عاشقی؟
تهیونگ: چی؟کی؟من؟نه
نامجون: بیخیال تو نمیتونی مارو گول بزنی
یونگی: تو ببند
نامجون: وا
تهیونگ: بله. شماهم
نامجون: ا.. د.. تو که بدتری یونگی. میخواستی با اون پسره بخوا...
یونگی: عهههه من مست بودم. تازشم نمیشناختمش
تهیونگ: مگه ما میشناختیم؟
خواستم حرفی بزنم که دوباره اون منشی جنده اومد تو
منشی: اوممم رییس
یونگی: ااا.. چه خوب شد اومدی میخواستم چیز مهمی بهت بگم
منشی: عالیهه. چی؟(ذوق خرکی)
یونگی: اخراجی
منشی: میدو.. صبر کنید چی
یونگی: منشی جدید اوردم. وسایلتو جمع کن از فردا اینجا کار نمیکنی
منشی: اما رییس
یونگی: همین که گفتم
رفت بیرون
تهیونگ: افرین خوب کاری کردی
نامجون: اره خیلی هرزه بود
یونگی: بریم ناهار بخوریم
ـــــــــــــــ بعد ناهار ـــــــــــــــــ
تهیونگ: ههی یونگی ولی به نظرم تو و اون پسره پارک جیمین خیلی بهم میاین
یونگی: میدونم
سرمو اوردم بالا دیدم دهنشون تا ته بازه
یونگی: ببندین مگس نره توش
یونگی: تازه میخوام دعوتشون کنم عمارت
بعد لیوان ابمو ریختم رو صورتشون
تهیونگ: هییی... کثافتتتتت
دوتایی افتادن دنبالم منم فرار میکردم یدفعه..
خَتم بودیم🙂🖤
منم روم نمیشد نگاهش کنم فقط با اعضای باندش حرف میزدم
کوک: خب پس حل شد خدافظ
یونگی: بله خدانگهدار
کوک: اوه لطفا رسمی حرف نزن
یونگی: باشه خدافظ
کوک: خدافظ
نگاه تهیونگ از اول رو اون پسره جونگکوک بود
یونگی: عاشقی؟
تهیونگ: چی؟کی؟من؟نه
نامجون: بیخیال تو نمیتونی مارو گول بزنی
یونگی: تو ببند
نامجون: وا
تهیونگ: بله. شماهم
نامجون: ا.. د.. تو که بدتری یونگی. میخواستی با اون پسره بخوا...
یونگی: عهههه من مست بودم. تازشم نمیشناختمش
تهیونگ: مگه ما میشناختیم؟
خواستم حرفی بزنم که دوباره اون منشی جنده اومد تو
منشی: اوممم رییس
یونگی: ااا.. چه خوب شد اومدی میخواستم چیز مهمی بهت بگم
منشی: عالیهه. چی؟(ذوق خرکی)
یونگی: اخراجی
منشی: میدو.. صبر کنید چی
یونگی: منشی جدید اوردم. وسایلتو جمع کن از فردا اینجا کار نمیکنی
منشی: اما رییس
یونگی: همین که گفتم
رفت بیرون
تهیونگ: افرین خوب کاری کردی
نامجون: اره خیلی هرزه بود
یونگی: بریم ناهار بخوریم
ـــــــــــــــ بعد ناهار ـــــــــــــــــ
تهیونگ: ههی یونگی ولی به نظرم تو و اون پسره پارک جیمین خیلی بهم میاین
یونگی: میدونم
سرمو اوردم بالا دیدم دهنشون تا ته بازه
یونگی: ببندین مگس نره توش
یونگی: تازه میخوام دعوتشون کنم عمارت
بعد لیوان ابمو ریختم رو صورتشون
تهیونگ: هییی... کثافتتتتت
دوتایی افتادن دنبالم منم فرار میکردم یدفعه..
خَتم بودیم🙂🖤
۵.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.