Love warning
part:24
جونگ کوک: جواب سر بالا بهم نده اگه الان کار نداشتم همین جا جوری به ف.ا.ک.ت میدادم که تا دو هفته بخوابی رو تخت (اروم و جدی) .....اونی که رفت داخل رفیقمه میدونه که تو برای چی اینجایی پس دیگه نیازی به اون نمایش بازیات نی حالا هم بیا برو داخل
ویو لیا: جونگ کوک رفت داخل منم یکم دیگه همون جا موندم بعدش رفتم داخل حوصلم سر رفته بود و کاری برای انجام دادن نبود یعنی اگه به مامانم زنگ بزنم چی میشه شاید اونا عین خیالشون نباشه ولی من خانوادمو دوست دارم....... ولش کن نمیتونم اگه زنگ بزنم جونگ کوک میفهمه رفتم یه تاپ شورتک پوشیدم و خوابیدم(عکسشو میزارم)
چند ساعت بعد
ویولیا: ساعت ۶ عصر از خواب بلند شدم که یهو جونگ کوک اومد داخل اصلا حواسم به لباسم نبود وقتی دیدم نگاهش همش روی بدنمه پتو رو تاجایی که میشد کشیدم بالا فقط سرم بیرون بود گفت
کوک: امشب یه جایی دعوتم تو هم میای الان آماده شو
لیا: میشه من نیام؟
کوک: نه نمیشه(میره بیرون)
ویولیا: از تخت پایین اومدم و رفتم حمام کردم اومدم بیرون که دیدم یه دست لباس روی تخت بود(عکسشو میزارم) خودم ارایش کردن بلد بودم...... وقتی ارایشم تموم شد موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم رفتم پایین که دیدم جونگ کوک و دوستش دارن باهم حرف میزنن
لیا: سلام
تهیونگ: سلام
کوک: بریم دیگه
ویو لیا: سوار ماشین شدیم که جونگ کوک داشت رانندگی میکرد و تهیونگ هم جلو نشسته بود منم عقب بودم....نمیدونستم هر دفعه منو برای چی با خودش به جایی که دعوتش میکردن میبرد اخه وجود من چه فایده ای داره
تهیونگ: میگم کوک چرا اینو با خودت میاری؟
کوک: به جای نامزدم جاش زدم اگه اینو ببرم دیگه دخترا بهم نمی چسبن نمونش همین شین هاری
تهیونگ: اها اوک
ویو لیا:فهمیدم چرا منو با خودش میبره هیچی نگفتم که ماشین وایستاد و...
ادامه دارد....
جونگ کوک: جواب سر بالا بهم نده اگه الان کار نداشتم همین جا جوری به ف.ا.ک.ت میدادم که تا دو هفته بخوابی رو تخت (اروم و جدی) .....اونی که رفت داخل رفیقمه میدونه که تو برای چی اینجایی پس دیگه نیازی به اون نمایش بازیات نی حالا هم بیا برو داخل
ویو لیا: جونگ کوک رفت داخل منم یکم دیگه همون جا موندم بعدش رفتم داخل حوصلم سر رفته بود و کاری برای انجام دادن نبود یعنی اگه به مامانم زنگ بزنم چی میشه شاید اونا عین خیالشون نباشه ولی من خانوادمو دوست دارم....... ولش کن نمیتونم اگه زنگ بزنم جونگ کوک میفهمه رفتم یه تاپ شورتک پوشیدم و خوابیدم(عکسشو میزارم)
چند ساعت بعد
ویولیا: ساعت ۶ عصر از خواب بلند شدم که یهو جونگ کوک اومد داخل اصلا حواسم به لباسم نبود وقتی دیدم نگاهش همش روی بدنمه پتو رو تاجایی که میشد کشیدم بالا فقط سرم بیرون بود گفت
کوک: امشب یه جایی دعوتم تو هم میای الان آماده شو
لیا: میشه من نیام؟
کوک: نه نمیشه(میره بیرون)
ویولیا: از تخت پایین اومدم و رفتم حمام کردم اومدم بیرون که دیدم یه دست لباس روی تخت بود(عکسشو میزارم) خودم ارایش کردن بلد بودم...... وقتی ارایشم تموم شد موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم رفتم پایین که دیدم جونگ کوک و دوستش دارن باهم حرف میزنن
لیا: سلام
تهیونگ: سلام
کوک: بریم دیگه
ویو لیا: سوار ماشین شدیم که جونگ کوک داشت رانندگی میکرد و تهیونگ هم جلو نشسته بود منم عقب بودم....نمیدونستم هر دفعه منو برای چی با خودش به جایی که دعوتش میکردن میبرد اخه وجود من چه فایده ای داره
تهیونگ: میگم کوک چرا اینو با خودت میاری؟
کوک: به جای نامزدم جاش زدم اگه اینو ببرم دیگه دخترا بهم نمی چسبن نمونش همین شین هاری
تهیونگ: اها اوک
ویو لیا:فهمیدم چرا منو با خودش میبره هیچی نگفتم که ماشین وایستاد و...
ادامه دارد....
۱۱.۰k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.