P10
P10
و دوباره....
یه مدت که گذشت ات دوباره تونست خودشو جمع و جور کنه
اما نبود جیمین رو همیشه احساس میکرد
و هنوزم ناراحت بود
گاهی هم گریه میکرد
با خودش فکر میکرد که اون شایعات حقیقت دارن...پس نباید ازدواج کنه
اما کی میدونه که تقصیر کیه؟
اتفاق بودن؟
یا از قبل برنامه ریزی شده بود؟
زمان همه چیز رو مشخص میکنه
نا امید شده بود
دیگه نمیخندید
همه نگرانش بودن
ات وقتی چان یولش رو از دست داد دوباره سرپا شد
بعد ریوجو
بازم هم سرپا شد
اما مرگ جیمین....خیلی داشت اذیتش میکرد
تا حالا کسی رو داشتید که مثل جیمین براتون بوده باشه؟
یکی که همیشه هوای شما رو داشته باشه
از همچیتون حمایت کنه
از اخلاق
رفتار
خوراک
پوشاک
زندگی
رویا ها
آرزو ها
و هر چیز دیگه ای از شما رو حمایت کنه
جیمین واسه ات یه همچین کسی بود
یکی مثل برادری که دوسش داری....
ات تنها کسی که مراقبش بود رو از دست داده بود
بقیه؟
نه....اونجوری که جیمین بود نبودن...
همه به خاطر منافع شخصیشون به ات یه چیزایی رو میگفتن
اگرم برای ات بود....چیزی بود که ات نمیخواست و دوست نداشت
تصمیم گرفت خودشو بکشه....
درسته...
تو شرکت بود
اینکار واسش راحت بود
با نا امیدی
چشمایی که دیگه روشن نبودن و نور نداشتن..
جسمی خسته
روحی خسته
ذهنی خسته
رفت پشت بوم شرکت
امید نداشت
فکر میکرد یه راه نجات پیدا کرده
رفت روی لبهی پرتگاه
زنگ زد به جونگ کوک
*مکالمه جونگ کوک و ات
جونگکوک:جانم خواهر قشنگم؟
ات:جونگکوکا
مراقب مامان باش خب؟
حواست اشه دوست عزیزمو اذیت نکنیا
من همتونو خیلی دوست دارم(بغض فرا صگی)
ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم خب؟
مجبورم برم
جونگکوک:ات چی میگی کجا میخوای بری؟
ات:پیش جیمین و چان یولم (لرزش صدا و بغض)
گوشی رو قطع کرد
یکم نگاه کرد و
قدم برداشت....
*روز قبل
ات تصمیم گرفت بره سر خاک چان یول و جیمین
اون سنگا....کنار هم بودن..
درست کنار هم
ات:چان یولاا(بغض فرا صگی)
دلم بارت یه ذره شده هقققق
چرا هققق چرا اینجوری شد؟
چرا من به جای شماها نمردم؟
چراااا هققققق(گریهی خیلییییییی خیلییییییی شدید)
هققق همش هقققق تقصیر هقق منه
اگه هققق من نبودم هقققق شماها زنده بودید هققق
جیمینااا هققق
تو چرا رفتی؟
هققققق الان من هققق بدون یه همدم هققق تو این دنیا هققق چجوری زندگی هقق کنم؟
چرااااااااا(جیغ)
چرا رفتید(دوباره آروم و هق هق)
چان یول عزیزم
هقق دیدی چیشد؟
. . . آخرش مں مأنـدم و گـذشتہ
مں مأندم و خاطرأٮ
مں مأندم و غم نـبودنٮ
منـي کہ قرأر نبود دوباࢪه تنهأ شوم . .
تنهآ تر أز همیشہ شدم ))))
و دوباره....
یه مدت که گذشت ات دوباره تونست خودشو جمع و جور کنه
اما نبود جیمین رو همیشه احساس میکرد
و هنوزم ناراحت بود
گاهی هم گریه میکرد
با خودش فکر میکرد که اون شایعات حقیقت دارن...پس نباید ازدواج کنه
اما کی میدونه که تقصیر کیه؟
اتفاق بودن؟
یا از قبل برنامه ریزی شده بود؟
زمان همه چیز رو مشخص میکنه
نا امید شده بود
دیگه نمیخندید
همه نگرانش بودن
ات وقتی چان یولش رو از دست داد دوباره سرپا شد
بعد ریوجو
بازم هم سرپا شد
اما مرگ جیمین....خیلی داشت اذیتش میکرد
تا حالا کسی رو داشتید که مثل جیمین براتون بوده باشه؟
یکی که همیشه هوای شما رو داشته باشه
از همچیتون حمایت کنه
از اخلاق
رفتار
خوراک
پوشاک
زندگی
رویا ها
آرزو ها
و هر چیز دیگه ای از شما رو حمایت کنه
جیمین واسه ات یه همچین کسی بود
یکی مثل برادری که دوسش داری....
ات تنها کسی که مراقبش بود رو از دست داده بود
بقیه؟
نه....اونجوری که جیمین بود نبودن...
همه به خاطر منافع شخصیشون به ات یه چیزایی رو میگفتن
اگرم برای ات بود....چیزی بود که ات نمیخواست و دوست نداشت
تصمیم گرفت خودشو بکشه....
درسته...
تو شرکت بود
اینکار واسش راحت بود
با نا امیدی
چشمایی که دیگه روشن نبودن و نور نداشتن..
جسمی خسته
روحی خسته
ذهنی خسته
رفت پشت بوم شرکت
امید نداشت
فکر میکرد یه راه نجات پیدا کرده
رفت روی لبهی پرتگاه
زنگ زد به جونگ کوک
*مکالمه جونگ کوک و ات
جونگکوک:جانم خواهر قشنگم؟
ات:جونگکوکا
مراقب مامان باش خب؟
حواست اشه دوست عزیزمو اذیت نکنیا
من همتونو خیلی دوست دارم(بغض فرا صگی)
ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم خب؟
مجبورم برم
جونگکوک:ات چی میگی کجا میخوای بری؟
ات:پیش جیمین و چان یولم (لرزش صدا و بغض)
گوشی رو قطع کرد
یکم نگاه کرد و
قدم برداشت....
*روز قبل
ات تصمیم گرفت بره سر خاک چان یول و جیمین
اون سنگا....کنار هم بودن..
درست کنار هم
ات:چان یولاا(بغض فرا صگی)
دلم بارت یه ذره شده هقققق
چرا هققق چرا اینجوری شد؟
چرا من به جای شماها نمردم؟
چراااا هققققق(گریهی خیلییییییی خیلییییییی شدید)
هققق همش هقققق تقصیر هقق منه
اگه هققق من نبودم هقققق شماها زنده بودید هققق
جیمینااا هققق
تو چرا رفتی؟
هققققق الان من هققق بدون یه همدم هققق تو این دنیا هققق چجوری زندگی هقق کنم؟
چرااااااااا(جیغ)
چرا رفتید(دوباره آروم و هق هق)
چان یول عزیزم
هقق دیدی چیشد؟
. . . آخرش مں مأنـدم و گـذشتہ
مں مأندم و خاطرأٮ
مں مأندم و غم نـبودنٮ
منـي کہ قرأر نبود دوباࢪه تنهأ شوم . .
تنهآ تر أز همیشہ شدم ))))
۶.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.