@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت شانزدهم
شایان:پس فردا شب میام دنبالت که بریم پیش خانوادم باش
ونوس:باشه ولی الان میشه برسونیم خونه
سوار ماشین شدم شایان رسوند منو خونه
در خونه رو باز کردم رفتم خونه
مامان:چیشده دخترم چرا ناراحتی
ونوس:چیزی نیست مامان من میرم اتاقم باشه امشب هم شام نمیخورم
مامان:باشه مامان جان
رفتم حموم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامم خشک کردم روی تختم دراز کشیدم و تلویزیون روشن کردم
داشتم فیلم میدیدم که خوابم گرفت چشامو بستم و خوابم برد
آلارم گوشیم به صدا در اومد چشمامو باز کردم بلند شدم رفتم پایین تا صبحانه بخورم
بعدش رفتم اتاقم تا یه لباس خوب پیدا کنم واسه شب
ونوس:وای هیچی لباس خوب ندارم
ماااامااان!مااامااان!
مامان:جانم چیشده
ونوس:میخوام برم خرید برگشتی چیزی نمیخوای واست بگیرم
مامان: نه مرسی عزیزم نمیخوام
سوار ماشین شدم رفتم تا برای خودم لباس بگیرم داشتم همینطوری لباس هارو نگاه میکردم که یه لباس توجه منو به خودش جلب کرد رفتم پوشیدمش خیلی بهم میومد لباسو خریدم و رفتم ارایشگاه تا اماده بشم تا برم خونه شایان
.
خوب بلاخره آرایشم تموم شد رفتم خونه شایان
شایان:سلام عشقم چقدر خوشگل شدی
ونوس:سلام تو هم خیلی خوشتیپ شدی
بغلم کرد سرمو بوسید
شایان:با ماشین من بریم خونه خالم آنجا همه دور هم هستن
ونوس:باشه
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم رسیدیم خونه خاله شایان
شایان در رو واسم باز کرد پیاده شدم از ماشین
رفتیم در زدیم
خاله لیلا:اومدم
شایان:سلام خاله
ونوس:سلام
خاله لیلا:خوش اومدی شایان بیا داخل
اصلا بهم سلام نکرد انگار ازم خوشش نیومد
شایان دستمو گرفت و رفتیم داخل خونه
خاله ملیحه:عه سلام شایان جان خوش اومدی بیا بریم یه جایی پسرم کارت دارم
شایان:سلام خاله ولی من
خاله ملیحه:ولی نداره پسرم بیا بریم از کی هست همو ندیدیم
شایان با خالش رفت اون یکی خالش با دختراش یه جوری نگام میکردن خاله لیلا به دخترش سر تکون داد دخترش بلند شد
دخترش:بزار بدرقه کنم تورو
ونوس:جانم!
دخترش:بدرقه نکنه نمیدونی پس بزار خودم بهت یاد بدم
مچ دستمو گرفت منو کشون کشون برد
ونوس:اااخ دستم ولم کن
رمان دختر مغرور
پارت شانزدهم
شایان:پس فردا شب میام دنبالت که بریم پیش خانوادم باش
ونوس:باشه ولی الان میشه برسونیم خونه
سوار ماشین شدم شایان رسوند منو خونه
در خونه رو باز کردم رفتم خونه
مامان:چیشده دخترم چرا ناراحتی
ونوس:چیزی نیست مامان من میرم اتاقم باشه امشب هم شام نمیخورم
مامان:باشه مامان جان
رفتم حموم دوش گرفتم از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم موهامم خشک کردم روی تختم دراز کشیدم و تلویزیون روشن کردم
داشتم فیلم میدیدم که خوابم گرفت چشامو بستم و خوابم برد
آلارم گوشیم به صدا در اومد چشمامو باز کردم بلند شدم رفتم پایین تا صبحانه بخورم
بعدش رفتم اتاقم تا یه لباس خوب پیدا کنم واسه شب
ونوس:وای هیچی لباس خوب ندارم
ماااامااان!مااامااان!
مامان:جانم چیشده
ونوس:میخوام برم خرید برگشتی چیزی نمیخوای واست بگیرم
مامان: نه مرسی عزیزم نمیخوام
سوار ماشین شدم رفتم تا برای خودم لباس بگیرم داشتم همینطوری لباس هارو نگاه میکردم که یه لباس توجه منو به خودش جلب کرد رفتم پوشیدمش خیلی بهم میومد لباسو خریدم و رفتم ارایشگاه تا اماده بشم تا برم خونه شایان
.
خوب بلاخره آرایشم تموم شد رفتم خونه شایان
شایان:سلام عشقم چقدر خوشگل شدی
ونوس:سلام تو هم خیلی خوشتیپ شدی
بغلم کرد سرمو بوسید
شایان:با ماشین من بریم خونه خالم آنجا همه دور هم هستن
ونوس:باشه
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم رسیدیم خونه خاله شایان
شایان در رو واسم باز کرد پیاده شدم از ماشین
رفتیم در زدیم
خاله لیلا:اومدم
شایان:سلام خاله
ونوس:سلام
خاله لیلا:خوش اومدی شایان بیا داخل
اصلا بهم سلام نکرد انگار ازم خوشش نیومد
شایان دستمو گرفت و رفتیم داخل خونه
خاله ملیحه:عه سلام شایان جان خوش اومدی بیا بریم یه جایی پسرم کارت دارم
شایان:سلام خاله ولی من
خاله ملیحه:ولی نداره پسرم بیا بریم از کی هست همو ندیدیم
شایان با خالش رفت اون یکی خالش با دختراش یه جوری نگام میکردن خاله لیلا به دخترش سر تکون داد دخترش بلند شد
دخترش:بزار بدرقه کنم تورو
ونوس:جانم!
دخترش:بدرقه نکنه نمیدونی پس بزار خودم بهت یاد بدم
مچ دستمو گرفت منو کشون کشون برد
ونوس:اااخ دستم ولم کن
۲.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.