رمان آخرین عشق
#رمان آخرین عشق
#PART_6
(پرش ب روز بعد)
ویو ا.ت
جنگکوک منو رسوند خونه داشتم باخودم فکر میکردم ک گفتم واقعا کوک میخواد بیاد خواستگاریم ک یهو پدر مادرم صدام زدن (علامت پدر ا.ت÷ علامت مادر ا.ت٪)
÷٪:دخترم ی لحظه بیا
+:اومدم
÷:دخترم امروز یک خاستگار میاد
+:واقعا حالا اون کی هست
÷:شب میبینی
+:باشه
÷:حالا تو و دختر عموت برو واسه شب لباس بخر
+:چشم
÷:من با دختر عموت حرف زدم الان میاد برو لباساتو بپوش و برو مامانت هم با زن عموت میرن بیرون منو عموت هم میریم شرکت
ویو ا.ت
واقعا خوشحال بودم چون میدونستم اون جنگکوک هست رفتم بالا تو اتاق لباسامو عوض کردم و با مونا دختر عموم رفتم واسه لباس خریدن
شرت نمی زارم ولی اگه حمایت نمی کنین دیگه کلن فیک نمینویسم
#PART_6
(پرش ب روز بعد)
ویو ا.ت
جنگکوک منو رسوند خونه داشتم باخودم فکر میکردم ک گفتم واقعا کوک میخواد بیاد خواستگاریم ک یهو پدر مادرم صدام زدن (علامت پدر ا.ت÷ علامت مادر ا.ت٪)
÷٪:دخترم ی لحظه بیا
+:اومدم
÷:دخترم امروز یک خاستگار میاد
+:واقعا حالا اون کی هست
÷:شب میبینی
+:باشه
÷:حالا تو و دختر عموت برو واسه شب لباس بخر
+:چشم
÷:من با دختر عموت حرف زدم الان میاد برو لباساتو بپوش و برو مامانت هم با زن عموت میرن بیرون منو عموت هم میریم شرکت
ویو ا.ت
واقعا خوشحال بودم چون میدونستم اون جنگکوک هست رفتم بالا تو اتاق لباسامو عوض کردم و با مونا دختر عموم رفتم واسه لباس خریدن
شرت نمی زارم ولی اگه حمایت نمی کنین دیگه کلن فیک نمینویسم
۷.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.