(:وفتی فکر میکردی یه دوست عادیه:)pt12
ا.ت و یونسوک:
سلام
رفتم اونور با بچه ها اسکیت بازی کنم...
"یکی دو ساعتی بعد"
داشتیم میرفتیم، خیلی خوش گذشت...
داکو:
خدافظ بچه ها، خونه ی من از این طرفیه...
بقیه:
خداحافظ
یکم که رفتیم جلو...
یونسوک:
ب..بچه ها من از این طرف میرم، کار دارم باید سریع برم خونه...
ویو ا.ت
یونسوک گفت که میانبر میزنه...
(فلش بک به یک ساعت پیش)
بعد از اینکه جیمین بهمون سلام کرد ، رفتم پیش کانگهو
ا.ت:
کانگهو ، میای...باهات کار دارم
کانگهو:
بله؟!
رفتیم یه گوشه ، باهاش کار داشتم
ا.ت:
ببین کانگهو......یونسوک حس میکنه که تو علاقت بهش کم شده..بگو که اینطوری نیست!
کانگهو:
خب معلومه که اینطوری نیست!
ا.ت:
ََولی خب یونسوک اینطوری فکر میکنه...
کانگهو:
ا..الان باید..باید چیکار کنم...
نشستیم با هم نقشه کشیدیم.
کانگهو:
به نظرت چطوره تو مدرسه سوپرایزش کنیم؟
ا.ت:
نه، نه ، الان باید این کارو کنیم...
کانگهو:
چطوری؟
ا.ت:
چطوره،چطوره موقع رفتن باهاش برین...امروز میخواد میانبر بزنه، تو هم باهاش میری و تو راه میبوسیش..
کانگهو:
واو، تو ..تو الان لقب نقشه کش گروه رو گرفتی! مغز متفکر...ممنونم ااااااااااا.ت
(پایان فلش بک)
کانگهو:
یونسوک، م..منم ب...باهات میام
یونسوک:
اوکیه
با هم رفتن و خدا میدونه چی میشه...
فقط منو آروین و جیمین بودیم. تو راه بودیم که ...
آروین:
خدافظ بچه ها...
رفتش جلو تر و داد زد
آروین:
واقعا به هم میاین(با داد)
من قرمز شدم و ....
ا.ت و جیمین:
ننننخیییییر!!!(با داد)
آروین رفت و منو جیمین راه افتادیم...
ویو جیمین
از قیافه ا.ت میبارید که خستس
ا.ت:
ببینم مگه راه خونت از اون ور نبود؟!
باید بهونه جور کنم، دوست دارم با ا.ت تا خونشون برم
جیمین:
م..من اینوری کار دارم ، باید جایی برم از اینوره....
ا.ت:
آها، اوکی
با ا.ت سوار اتوبوس شدیم
وسط های راه بودیم که فهمیدم ا.ت خوابش برده.
سر جای خودش بود ولی من اینطوری دوست نداشتم...
دستم رو بردم زیر سرش و آروم سرش رو گزاشتم رو شونم، حس خیلییییی خوبیههههه(◍•ᴗ•◍)
لطفا اگه میخونی لایک کن🥺❤
سلام
رفتم اونور با بچه ها اسکیت بازی کنم...
"یکی دو ساعتی بعد"
داشتیم میرفتیم، خیلی خوش گذشت...
داکو:
خدافظ بچه ها، خونه ی من از این طرفیه...
بقیه:
خداحافظ
یکم که رفتیم جلو...
یونسوک:
ب..بچه ها من از این طرف میرم، کار دارم باید سریع برم خونه...
ویو ا.ت
یونسوک گفت که میانبر میزنه...
(فلش بک به یک ساعت پیش)
بعد از اینکه جیمین بهمون سلام کرد ، رفتم پیش کانگهو
ا.ت:
کانگهو ، میای...باهات کار دارم
کانگهو:
بله؟!
رفتیم یه گوشه ، باهاش کار داشتم
ا.ت:
ببین کانگهو......یونسوک حس میکنه که تو علاقت بهش کم شده..بگو که اینطوری نیست!
کانگهو:
خب معلومه که اینطوری نیست!
ا.ت:
ََولی خب یونسوک اینطوری فکر میکنه...
کانگهو:
ا..الان باید..باید چیکار کنم...
نشستیم با هم نقشه کشیدیم.
کانگهو:
به نظرت چطوره تو مدرسه سوپرایزش کنیم؟
ا.ت:
نه، نه ، الان باید این کارو کنیم...
کانگهو:
چطوری؟
ا.ت:
چطوره،چطوره موقع رفتن باهاش برین...امروز میخواد میانبر بزنه، تو هم باهاش میری و تو راه میبوسیش..
کانگهو:
واو، تو ..تو الان لقب نقشه کش گروه رو گرفتی! مغز متفکر...ممنونم ااااااااااا.ت
(پایان فلش بک)
کانگهو:
یونسوک، م..منم ب...باهات میام
یونسوک:
اوکیه
با هم رفتن و خدا میدونه چی میشه...
فقط منو آروین و جیمین بودیم. تو راه بودیم که ...
آروین:
خدافظ بچه ها...
رفتش جلو تر و داد زد
آروین:
واقعا به هم میاین(با داد)
من قرمز شدم و ....
ا.ت و جیمین:
ننننخیییییر!!!(با داد)
آروین رفت و منو جیمین راه افتادیم...
ویو جیمین
از قیافه ا.ت میبارید که خستس
ا.ت:
ببینم مگه راه خونت از اون ور نبود؟!
باید بهونه جور کنم، دوست دارم با ا.ت تا خونشون برم
جیمین:
م..من اینوری کار دارم ، باید جایی برم از اینوره....
ا.ت:
آها، اوکی
با ا.ت سوار اتوبوس شدیم
وسط های راه بودیم که فهمیدم ا.ت خوابش برده.
سر جای خودش بود ولی من اینطوری دوست نداشتم...
دستم رو بردم زیر سرش و آروم سرش رو گزاشتم رو شونم، حس خیلییییی خوبیههههه(◍•ᴗ•◍)
لطفا اگه میخونی لایک کن🥺❤
۲۲.۳k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.