دبیرستان دنورp7
یونا:خب بابا چیشده داری می ترسونیمممم
ا/ت:بابا..مرده
یونا:......
ا/ت:گریه
یونا:(از تعجب و ناراحتی نمیتونست حرف بزنه)
ا/ت:یونا یچیزی بگو یوناااااااا(با گریه و داد)
یونا:باباااااا....و غش کرد
ا/ت: یونا یوناااااا
جیمین:دیدم یونا غش کرد زود دویدم سمتش دکتر رو خبر کردم..
ا/ت:جیمین
جیمین:جانم(عرررررر)🗿
ا/ت:گریه
جیمین:(ا/ت رو بغل میکنه)آروم باش همه چی درست میشه هیششش
ا/ت:جیمین الان من چیکار کنم بابام مرد خواهرم رو هم میبینی حالش چقد بده من چجوری تحمل کنم
جیمین:ا/ت ببین من همیشه کنارت میمونم کمت میکنم پس نگران نباش خب ؟
ا/ت:ممنونممم گریه
جیمین:دیگه گریه نکن برو لباساتو بپوش
ا/ت: باشه اگه یونا بیدار شد صدام کن(اشکاشو پاک میکنه و میره)
جیمین تو ذهنش:اون خیلی قویه بهش افتخار میکنم باید کمکش کنم تا بتونه از خواهرش محافظت کنه......همینجوری با خودم حرف میزدم که دیدم یونا چشماش رو باز کرد
جیمین:بیدار شدی
یونا:جیمین بگو همش دروغه بابام نمرده نه بگو دروغه.
جیمین:متأسفم ولی واقعیت
یونا:چراااااچراااا بابای من چرااا گریههههه
ا/ت:لباسم رو عوض کردم و وسالام رو هم جمع کردم رفتم پیش یونا تا ببینم بیدار شده یا نه دیدم داره گریه میکنه جیمین هم داشت آرومش میکرد تا منو دید اومد پیشم گفت:
جیمین:بهتره باهاش حرف بزنی
ا/ت:باشه پس میشه یکم مارو تنها بزاری
جیمین:اوهوم(رفت)
ا/ت:یونا
یونا:گریه
ا/ت:...
بنده چون هیچ گونه صبری در من وجود ندارد پارت هفت رو هم گذاشتم🗿😂
ا/ت:بابا..مرده
یونا:......
ا/ت:گریه
یونا:(از تعجب و ناراحتی نمیتونست حرف بزنه)
ا/ت:یونا یچیزی بگو یوناااااااا(با گریه و داد)
یونا:باباااااا....و غش کرد
ا/ت: یونا یوناااااا
جیمین:دیدم یونا غش کرد زود دویدم سمتش دکتر رو خبر کردم..
ا/ت:جیمین
جیمین:جانم(عرررررر)🗿
ا/ت:گریه
جیمین:(ا/ت رو بغل میکنه)آروم باش همه چی درست میشه هیششش
ا/ت:جیمین الان من چیکار کنم بابام مرد خواهرم رو هم میبینی حالش چقد بده من چجوری تحمل کنم
جیمین:ا/ت ببین من همیشه کنارت میمونم کمت میکنم پس نگران نباش خب ؟
ا/ت:ممنونممم گریه
جیمین:دیگه گریه نکن برو لباساتو بپوش
ا/ت: باشه اگه یونا بیدار شد صدام کن(اشکاشو پاک میکنه و میره)
جیمین تو ذهنش:اون خیلی قویه بهش افتخار میکنم باید کمکش کنم تا بتونه از خواهرش محافظت کنه......همینجوری با خودم حرف میزدم که دیدم یونا چشماش رو باز کرد
جیمین:بیدار شدی
یونا:جیمین بگو همش دروغه بابام نمرده نه بگو دروغه.
جیمین:متأسفم ولی واقعیت
یونا:چراااااچراااا بابای من چرااا گریههههه
ا/ت:لباسم رو عوض کردم و وسالام رو هم جمع کردم رفتم پیش یونا تا ببینم بیدار شده یا نه دیدم داره گریه میکنه جیمین هم داشت آرومش میکرد تا منو دید اومد پیشم گفت:
جیمین:بهتره باهاش حرف بزنی
ا/ت:باشه پس میشه یکم مارو تنها بزاری
جیمین:اوهوم(رفت)
ا/ت:یونا
یونا:گریه
ا/ت:...
بنده چون هیچ گونه صبری در من وجود ندارد پارت هفت رو هم گذاشتم🗿😂
۵.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.