پارت : 6
ات
خیلی خسته بودم ، تمام بدنم درد میکرد میخواستم یکم بخوابم که شاید یکم بهتر بشم ولی مگه این اشک های لعنتی میزاشتن ، گریم بیشتر شد و این باعث شد بیشتر تو خودم جمع شم ، داشتم به اون حرفا ، اون اتفاق ها ، اون مرد فکر میکردم که در باز شد و ی زن تقریبا مسن اومد سمتم و کنارم نشست و گفت...
اجوما : اسمت چیه عزیزم ؟ ( لبخند )
ات : ا...ا...ات ( گریه)
اجوما : چند سالته ؟ ( لبخند )
ات: 16 ( گریه )
اجوما : بهتره دیگه دست از گریه کردن برداری و یکم بخوابی عزیزم ( لبخند )
ات
رفت بیرون و منم بلند شدم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم و بعد از چند لحظه خوابم برد...
اجوما
بعد از بیرون اومدن از اتاقی که ات توش بود رفتم سمت اتاق کار جونگ کوک در زدم و رفتم داخل دیدم داره یک سری کاغذ ها رو برسسی میکنه رفتم سمت مبل و نشستم بعد از چند دقیقه که کارش با کاغذ ها تموم شد گفتم...
اجوما : پسرم
جونگ کوک : هوم ؟ ( در حال کار کردن با لپ تاپ )
اجوما : اون دختر...
جونگ کوک : ( لپ تاب رو محکم میبنده و به اجوما نگاه میکنه )
اجوما : اون دختر فقط 16 سالشه
جونگ کوک : برام مهم نیست ( پوزخند )
اجوما
با شنیدن اون حرف همه چیو متوجه شدم ، بلند شدم و اومدم بیرون رفتم سمت اشپزخونه و برای ات ی سوپ خیلی خوشمزه درست کردم و بردم براش در زدم ولی جوابی نشنیدم در رو باز کردم دیدم مثل ی گربه ی کوچولو خوابیده بیدارش کردم یکم از سوپ رو خورد و دوباره خوابید منم از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اشپزخونه و به کارام رسیدم...
جونگ کوک
شب شده بود و....
اینم از پارت : 6 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتاا .
ببخشید اگه کم بود گوشی شارژ نداره . 😐
خیلی خسته بودم ، تمام بدنم درد میکرد میخواستم یکم بخوابم که شاید یکم بهتر بشم ولی مگه این اشک های لعنتی میزاشتن ، گریم بیشتر شد و این باعث شد بیشتر تو خودم جمع شم ، داشتم به اون حرفا ، اون اتفاق ها ، اون مرد فکر میکردم که در باز شد و ی زن تقریبا مسن اومد سمتم و کنارم نشست و گفت...
اجوما : اسمت چیه عزیزم ؟ ( لبخند )
ات : ا...ا...ات ( گریه)
اجوما : چند سالته ؟ ( لبخند )
ات: 16 ( گریه )
اجوما : بهتره دیگه دست از گریه کردن برداری و یکم بخوابی عزیزم ( لبخند )
ات
رفت بیرون و منم بلند شدم و رفتم سمت تخت و دراز کشیدم و بعد از چند لحظه خوابم برد...
اجوما
بعد از بیرون اومدن از اتاقی که ات توش بود رفتم سمت اتاق کار جونگ کوک در زدم و رفتم داخل دیدم داره یک سری کاغذ ها رو برسسی میکنه رفتم سمت مبل و نشستم بعد از چند دقیقه که کارش با کاغذ ها تموم شد گفتم...
اجوما : پسرم
جونگ کوک : هوم ؟ ( در حال کار کردن با لپ تاپ )
اجوما : اون دختر...
جونگ کوک : ( لپ تاب رو محکم میبنده و به اجوما نگاه میکنه )
اجوما : اون دختر فقط 16 سالشه
جونگ کوک : برام مهم نیست ( پوزخند )
اجوما
با شنیدن اون حرف همه چیو متوجه شدم ، بلند شدم و اومدم بیرون رفتم سمت اشپزخونه و برای ات ی سوپ خیلی خوشمزه درست کردم و بردم براش در زدم ولی جوابی نشنیدم در رو باز کردم دیدم مثل ی گربه ی کوچولو خوابیده بیدارش کردم یکم از سوپ رو خورد و دوباره خوابید منم از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اشپزخونه و به کارام رسیدم...
جونگ کوک
شب شده بود و....
اینم از پارت : 6 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتاا .
ببخشید اگه کم بود گوشی شارژ نداره . 😐
۱۳.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.