رمان انتظار پارت ۴
دیا : آره دوتایی بیاید مهشاد غذا درس میکنه
مهشاد : اِ من بلد نیستم ( آروم در گوش دیا گف)
دیا : به من چه پیشنهاد خودته که بیان
اری : بحث نکنید بیاید بریم ( حرفاشونو شنیده بود )
محراب : آره بیاید بریم
مهشاد : باش بریم دیگه
رفتیم تو ماشین من هی از شیشه جلو به اری نگا میکردم ( روش کراش زده )
یه دفه اری دید دارم نگاش میکنم ......دیگه نگاش نکردم
رسیدیم خونه
رفتیم بالا یدفه مهشاد گف : دیانا خونه به هم ریختست هنوز پتو ها و رختخواب های رو تخت به هم ریختن ظرف ها ی صبحانه.....
دیا : وای حالا چیکار کنیم
مهشاد: بچه ها یه لحظه وایسید همینجا صداتون کردیم بعدش بیاید
ارسلان مهراب : باشه
هیچی دیگه رفتیم خونه رو جمع کردیم و صداشون کردیم اومدن بالا و.....
خماری خوش بگذره ❤❤❤❤
مهشاد : اِ من بلد نیستم ( آروم در گوش دیا گف)
دیا : به من چه پیشنهاد خودته که بیان
اری : بحث نکنید بیاید بریم ( حرفاشونو شنیده بود )
محراب : آره بیاید بریم
مهشاد : باش بریم دیگه
رفتیم تو ماشین من هی از شیشه جلو به اری نگا میکردم ( روش کراش زده )
یه دفه اری دید دارم نگاش میکنم ......دیگه نگاش نکردم
رسیدیم خونه
رفتیم بالا یدفه مهشاد گف : دیانا خونه به هم ریختست هنوز پتو ها و رختخواب های رو تخت به هم ریختن ظرف ها ی صبحانه.....
دیا : وای حالا چیکار کنیم
مهشاد: بچه ها یه لحظه وایسید همینجا صداتون کردیم بعدش بیاید
ارسلان مهراب : باشه
هیچی دیگه رفتیم خونه رو جمع کردیم و صداشون کردیم اومدن بالا و.....
خماری خوش بگذره ❤❤❤❤
۲۰.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.