فیک: خونه جنگلی
فیک: خونه جنگلی
part³
ویو
خواهرم امیلی خواب بود و من خودم بلند شدن رفتم ببینم صدای چیه
یه چراغ قوه برداشتم و رفتم از خونه بیرون
داشتم بیرون رو میدیدم که یهو
حس کردیم یکی پشت سرمه و تا آمدم برگردم ببینم کیه
یهو دستش رو گذاشت دم دهنم و منو کشید سمت جنگل
با ناخونام روی دستش رو زخم میکردم ولی فایده ای نداشت
و به جاش دستش رو گاز محکمی گرفتم که منو ول کرد
بجایی که فرار کنم با پام میزدم نقاط حساس بدنش و و هی میزدم
که یهو بلند صورتش رو دیدم که جیکوب
باورم نمیشد که بهم گفت...
" دختره ای عوضی میدونم باهات چیکار کنم"
به طرفم حمله کرد و منمجیغ بلندی کشیدم که چراغ های خونمون روشن شد
معلومه بیدار شدن
منم با پام دوباره محکم زدم جایی حواسش که از روم بلند شد
و دیدیم طرف خونه
که بابا بزرگم از خونه آمد بیرون
و همون موقعه ماشین پلیس آمد
بابای من پلیسه و امشب شیفت شب بوده و معلومه که امده بود اینجا
و سریع از ماشین پیاده شد و رفتم طرف مرد
مرده تا بابام رو دید که پلیسه دوید طرف جنگل
بابام هم دنبالش رفت ، همکار بابام هم باهاش بود و اونم رفت دنبالش
من رفتم پیش بابابزرگم که بعد صدای تفنگ آمد و دوباره صدای تفنگ
خیلی ترسیده بودم
مامانم زنگ زد به پلیس که آمدن
و وقتی که رفتن توی جنگل و خونه رو بهشون نشون دادیم رفتن اونجا و بابام به اون مرد شلیک کرده بود
همکار بابام به مرده شلیک کرد و خورد به دستش و بازم فرار میکرد
و بعدش بابام با تفنگش به سرش شلیک میکنه و مرده میمیره
معلوم شد که اون مرده یه متجاوز بوده و به دخترای اونجا تجاوز میکرده و بعد اونارو میکشته و بعد اونا رو خاکمیکرده
اون مرد مُرد و جسد اون دخترای بیچاره پیدا شد
معلوم نبود اگه گازش نمیگرفتم چی به سرم میآمد
"پایان
نویسنده:احساس میکنم خیلی بد نوشتم
part³
ویو
خواهرم امیلی خواب بود و من خودم بلند شدن رفتم ببینم صدای چیه
یه چراغ قوه برداشتم و رفتم از خونه بیرون
داشتم بیرون رو میدیدم که یهو
حس کردیم یکی پشت سرمه و تا آمدم برگردم ببینم کیه
یهو دستش رو گذاشت دم دهنم و منو کشید سمت جنگل
با ناخونام روی دستش رو زخم میکردم ولی فایده ای نداشت
و به جاش دستش رو گاز محکمی گرفتم که منو ول کرد
بجایی که فرار کنم با پام میزدم نقاط حساس بدنش و و هی میزدم
که یهو بلند صورتش رو دیدم که جیکوب
باورم نمیشد که بهم گفت...
" دختره ای عوضی میدونم باهات چیکار کنم"
به طرفم حمله کرد و منمجیغ بلندی کشیدم که چراغ های خونمون روشن شد
معلومه بیدار شدن
منم با پام دوباره محکم زدم جایی حواسش که از روم بلند شد
و دیدیم طرف خونه
که بابا بزرگم از خونه آمد بیرون
و همون موقعه ماشین پلیس آمد
بابای من پلیسه و امشب شیفت شب بوده و معلومه که امده بود اینجا
و سریع از ماشین پیاده شد و رفتم طرف مرد
مرده تا بابام رو دید که پلیسه دوید طرف جنگل
بابام هم دنبالش رفت ، همکار بابام هم باهاش بود و اونم رفت دنبالش
من رفتم پیش بابابزرگم که بعد صدای تفنگ آمد و دوباره صدای تفنگ
خیلی ترسیده بودم
مامانم زنگ زد به پلیس که آمدن
و وقتی که رفتن توی جنگل و خونه رو بهشون نشون دادیم رفتن اونجا و بابام به اون مرد شلیک کرده بود
همکار بابام به مرده شلیک کرد و خورد به دستش و بازم فرار میکرد
و بعدش بابام با تفنگش به سرش شلیک میکنه و مرده میمیره
معلوم شد که اون مرده یه متجاوز بوده و به دخترای اونجا تجاوز میکرده و بعد اونارو میکشته و بعد اونا رو خاکمیکرده
اون مرد مُرد و جسد اون دخترای بیچاره پیدا شد
معلوم نبود اگه گازش نمیگرفتم چی به سرم میآمد
"پایان
نویسنده:احساس میکنم خیلی بد نوشتم
۴.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.