₱≈۱۵
برش زمانی به بعد عروسی
محکم رو تخت پرت شد کوک در اتاقو قفل کرد و همونطور که دکمه های پیرنشوباز میکرد گفت
+لباساتو در بیار
_لطفا هق خواهش میکنم هق اینکارو باهام نکن هق لطفا
+برای من که مث اب خوردن میمونه داداش و داییتو بفرستم اون دنیا حالا خود دانی انتخاب با خودته یا کاری که گفتم و بکن یا با داییت و داداشت خدافظی کن
_خیلی خب باشه ولی فقط به خاطر جون اون دوتا نه به خاطر تو(گریه)
+(پوزخند)
لباسشو درآورد و.... (اسمات یه چیز خیلی خیلی خیلی خیلی خشن و وحشتناک تصور کنید)
صبح روز بعد
از زبان یونا
با کلی حس درد از خواب بیدار شدم تمام بدنم درد میکرد حس پر بودن میکردم که دیدم جونکوک هنوز ازم نکشیده بیرون و دلم به شدت درد میکرد نگاهی به بدن زخمی و کبودم کردم فقط نیاز به یه تلنگر داشتم که اشکام گونه هامو خیس کنه خواستم از بغلش بیام بیرون و بکشمش بیرون ولی محکم منو تو بغلش کشید
_اییییی ولم کن
+داشتی بدون اجازه من اینکارو میکردی
_لطفا خیلی درد دارم (گریه)
+باشه ملکه گریه نکن
ازش کشید بیرون و بهش خیره شده بود با لذت بهش نگاه میکرد(به چیش نگاه میکرد🗿) بوسه طولانی به گردن زخمی یونا زد
+صبر کن تا ددی حمومو آماده کنه
کوک ملافه رو دور خودش پیچید و رفت آب وان رو پر کرد و اومد یونا رو بغل کرد و برد تو حموم و نشست تو وان و یونا رو تو بغلش گذاشت یونا خیلی بدنش درد میکرد هیچ توانی برای پس زدن کوک نداشت مجبور شد سرشو رو سینه کوک بزاره جونکوک هم سرشو نوازش میکرد و هی قوربون صدقش میرفت ولی یونا اهمیت نمیداد و فقط درد داشت، از حموم اومدن بیرون و جونکوک رفت سمت ملکش و موهای بلندشو خشک کرد و اونا رو شونه زد و لباسشو تنش کرد و سرشو بوسید و رهاش کرد و خودشم لباس پوشید
_حداقل کاندوم میزاشتی وحشی
+نیازی بهش ندیدم بیبی
_اگه حامله شم چی
همونطور که موهاشو درست میکرد
+من مشکلی با حامله شدنت ندارم بیبی
_من دارم
+میتونی قرص جلو گیری بخوری
_حتما اینکارو میکنم
کوک رفت سمت ملکش و لباشو بوسید
+بخواب میگم برات قرص بیارن عشقم
_من عشق تو نیستم
+هستی اتفاقا فقط عشق منی مث اینکه یادت رفته دیشبو
_ایشششش مگه میشه آدم روز بد بختیشو یادش بره
جونکوک خنده بلندی کرد از ملکه ی تخسش و پیشونیشو بوسید و بغلش کرد رو تخت درازش داد و پتو رو کشید روش و بوسه ای به شقیقش زد(همش بوسش میکنه حاجی خوشبحالش😑)
محکم رو تخت پرت شد کوک در اتاقو قفل کرد و همونطور که دکمه های پیرنشوباز میکرد گفت
+لباساتو در بیار
_لطفا هق خواهش میکنم هق اینکارو باهام نکن هق لطفا
+برای من که مث اب خوردن میمونه داداش و داییتو بفرستم اون دنیا حالا خود دانی انتخاب با خودته یا کاری که گفتم و بکن یا با داییت و داداشت خدافظی کن
_خیلی خب باشه ولی فقط به خاطر جون اون دوتا نه به خاطر تو(گریه)
+(پوزخند)
لباسشو درآورد و.... (اسمات یه چیز خیلی خیلی خیلی خیلی خشن و وحشتناک تصور کنید)
صبح روز بعد
از زبان یونا
با کلی حس درد از خواب بیدار شدم تمام بدنم درد میکرد حس پر بودن میکردم که دیدم جونکوک هنوز ازم نکشیده بیرون و دلم به شدت درد میکرد نگاهی به بدن زخمی و کبودم کردم فقط نیاز به یه تلنگر داشتم که اشکام گونه هامو خیس کنه خواستم از بغلش بیام بیرون و بکشمش بیرون ولی محکم منو تو بغلش کشید
_اییییی ولم کن
+داشتی بدون اجازه من اینکارو میکردی
_لطفا خیلی درد دارم (گریه)
+باشه ملکه گریه نکن
ازش کشید بیرون و بهش خیره شده بود با لذت بهش نگاه میکرد(به چیش نگاه میکرد🗿) بوسه طولانی به گردن زخمی یونا زد
+صبر کن تا ددی حمومو آماده کنه
کوک ملافه رو دور خودش پیچید و رفت آب وان رو پر کرد و اومد یونا رو بغل کرد و برد تو حموم و نشست تو وان و یونا رو تو بغلش گذاشت یونا خیلی بدنش درد میکرد هیچ توانی برای پس زدن کوک نداشت مجبور شد سرشو رو سینه کوک بزاره جونکوک هم سرشو نوازش میکرد و هی قوربون صدقش میرفت ولی یونا اهمیت نمیداد و فقط درد داشت، از حموم اومدن بیرون و جونکوک رفت سمت ملکش و موهای بلندشو خشک کرد و اونا رو شونه زد و لباسشو تنش کرد و سرشو بوسید و رهاش کرد و خودشم لباس پوشید
_حداقل کاندوم میزاشتی وحشی
+نیازی بهش ندیدم بیبی
_اگه حامله شم چی
همونطور که موهاشو درست میکرد
+من مشکلی با حامله شدنت ندارم بیبی
_من دارم
+میتونی قرص جلو گیری بخوری
_حتما اینکارو میکنم
کوک رفت سمت ملکش و لباشو بوسید
+بخواب میگم برات قرص بیارن عشقم
_من عشق تو نیستم
+هستی اتفاقا فقط عشق منی مث اینکه یادت رفته دیشبو
_ایشششش مگه میشه آدم روز بد بختیشو یادش بره
جونکوک خنده بلندی کرد از ملکه ی تخسش و پیشونیشو بوسید و بغلش کرد رو تخت درازش داد و پتو رو کشید روش و بوسه ای به شقیقش زد(همش بوسش میکنه حاجی خوشبحالش😑)
۹۶.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.