فیک خانه وحشت
پارت۱۴
تنها نشسته بودم با خودم که دست یکی ب سمتم دراز شد سرمو بالا گرفتم بکهیون بود
بکهیون: افتخار رقص میدین بانو؟
ا.ت: عام خب من زیاد حوصله...
بکهیون: عه امشب عروسی رفیقته پس ناراحت نباش و بجاش بلند شو برقصیم لطفا رد نکن
ا.ت: همم باش🙂
دست بکیهون رو گرفتم و رفتیم وسط عروس و داماد هم میرقصیدن و ما هم ب اونا ملحق شدیم بعد چن ثانیه دیدم جیمین و اون دخترهه اونا هم اومدن و داشتن میرقصیدن بهشون توجه نکردم و ب صورت بکهیون نگا کردم واقعا پسر جذابی بود شاید لیا درست میگه دیگ بهترعه زندگی ایی برای خودم شروع کنم تا گذشته رو رهاش کنم حواسم نبود که دیدم بکهیون هی نزلیکترم میشه یعنی رقص جایی رسیده بود که زوج ها همدیگر رو قرار بود ببوسن ولی باید چیکار میکردم میبوسیدمش یا پسش میزدم خودمم نمیدونستم چیکار کنم فقط چشامو محکم بسته بودم و اب دهنمو قورت دادم دلم راضی ب بوسیدن کسی نبود ی دفعه احساس کردم دستم کشیدعه شد و افتادم تو بغل یکی سرمو بلند کردم دیدم جیمین بود بعد بکهیون دستمو گرفت و کشید...
جیمین: ولش کن
بکهیون: هه تو کی هستی که بین منو دوست دخترم قرار میگیری خودت نامزد داری برو پیش عشقت و دست از سر عشق من بردار
جیمین: عشق تو اره؟؟😏
یلحظه تو ی جنگل سه تامون ظاهر شدیم همونجا مطمعن شدم که بکهیون هم ی جن هست قیافه هر دوتاشون ترسناک شد و بهم دیگع حمله کردن و داشتن دعوا میکردن نمیدونستم چیکار کنم فرار کنم یا بمونم؟؟ اوووف اصلا اینجا کجاس سرمو گرفتم خیلی بدجور درد میکرد و جیغ بلندی کشیدم که هیچ صدایی از اون دو تا نمیومد سرم گیج رفت و اوفتادم تو ی جای نرم دیگ صدایی نیومد فقط یکی داشت صدام میزد....
تنها نشسته بودم با خودم که دست یکی ب سمتم دراز شد سرمو بالا گرفتم بکهیون بود
بکهیون: افتخار رقص میدین بانو؟
ا.ت: عام خب من زیاد حوصله...
بکهیون: عه امشب عروسی رفیقته پس ناراحت نباش و بجاش بلند شو برقصیم لطفا رد نکن
ا.ت: همم باش🙂
دست بکیهون رو گرفتم و رفتیم وسط عروس و داماد هم میرقصیدن و ما هم ب اونا ملحق شدیم بعد چن ثانیه دیدم جیمین و اون دخترهه اونا هم اومدن و داشتن میرقصیدن بهشون توجه نکردم و ب صورت بکهیون نگا کردم واقعا پسر جذابی بود شاید لیا درست میگه دیگ بهترعه زندگی ایی برای خودم شروع کنم تا گذشته رو رهاش کنم حواسم نبود که دیدم بکهیون هی نزلیکترم میشه یعنی رقص جایی رسیده بود که زوج ها همدیگر رو قرار بود ببوسن ولی باید چیکار میکردم میبوسیدمش یا پسش میزدم خودمم نمیدونستم چیکار کنم فقط چشامو محکم بسته بودم و اب دهنمو قورت دادم دلم راضی ب بوسیدن کسی نبود ی دفعه احساس کردم دستم کشیدعه شد و افتادم تو بغل یکی سرمو بلند کردم دیدم جیمین بود بعد بکهیون دستمو گرفت و کشید...
جیمین: ولش کن
بکهیون: هه تو کی هستی که بین منو دوست دخترم قرار میگیری خودت نامزد داری برو پیش عشقت و دست از سر عشق من بردار
جیمین: عشق تو اره؟؟😏
یلحظه تو ی جنگل سه تامون ظاهر شدیم همونجا مطمعن شدم که بکهیون هم ی جن هست قیافه هر دوتاشون ترسناک شد و بهم دیگع حمله کردن و داشتن دعوا میکردن نمیدونستم چیکار کنم فرار کنم یا بمونم؟؟ اوووف اصلا اینجا کجاس سرمو گرفتم خیلی بدجور درد میکرد و جیغ بلندی کشیدم که هیچ صدایی از اون دو تا نمیومد سرم گیج رفت و اوفتادم تو ی جای نرم دیگ صدایی نیومد فقط یکی داشت صدام میزد....
۲۹.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.