Part12
Part12
صبحونمو خوردم کیفمو ورداشتم رفتم سوار ماشین شدم به سمت شرکت حرکت کردم وقتی رسیدم منشیم همش داشت توضیح میداد تو این چند روز که نبودم چه اتفاقاتی افتاده رسیدم به اتاقم دیدم کلی پرونده تو اتاقا دهنم باز موند رفتم یه قهوه درست کردم واسه خودم نشستم پشت میز شروع کردم تک به تک نگاه کردن بعد تموم شد شروع کردم طراحی لباس و واقعا قشنگ دراومد ما هیچ دشمنی نداشتیم فقط رقیب داشتیم واسه مدلینگ هم خودم همیشه کار میکردم چون میتونستم از پسش بربیام منشیم اومد تو
~:خانوم امروز ساعت پنج بعد از ظهر برای عکاسی باید برین به یه جنگل تا اونجا عکس برداری کنن
_باشه باشه فهمیدم میتونی بری
پرونده هارو تک به تک نگاه کردم کارام تموم شد دیدم ساعت ۴:۴۵ از اتاقم رفتم بیرون سوار ماشین شدم به سمت جنگل حرکت کردم وسط راه به تهیونگ زنگ زدم که اونم بیاد
وقتی رسیدم رفتم تو اتاق پروو تا درستم کنن با لباسی که دیدم دهنم باز موند اینو تهیونگ میدید جرم میداد به هفت روش سامورایی خودا برسه به دادم
هرچی با مسئول لباس حرف میزدم میگفت نه انگار داشتم گل لقد میکردم (لقد خدا میکنه 🦦🚬) بلاخره بعد کلی بحث لباسم پوشیدم میکاپم کردن رفتم بیرون واسه عکس برداری تهیونگ دیدم که همین طوری داشت نگام میکرد بعد یدفعه اخماش رفت تو هم با دستش اشاره کرد که برم سمتش منم رفتم
+این چه لباسیه
_مسئول صگ داده چی بگم والا خودم توش اذیتم
+هوف همه دارن نگات میکنن
_کلمو بردم سمت گوشش رو پنجه های پام وایسادم
نگران نباش من مال توهم
+خودت داری خر بازی در میاری
_از تو یاد گرفتم حیحیحیحیح📿
+🤦🤦
صبحونمو خوردم کیفمو ورداشتم رفتم سوار ماشین شدم به سمت شرکت حرکت کردم وقتی رسیدم منشیم همش داشت توضیح میداد تو این چند روز که نبودم چه اتفاقاتی افتاده رسیدم به اتاقم دیدم کلی پرونده تو اتاقا دهنم باز موند رفتم یه قهوه درست کردم واسه خودم نشستم پشت میز شروع کردم تک به تک نگاه کردن بعد تموم شد شروع کردم طراحی لباس و واقعا قشنگ دراومد ما هیچ دشمنی نداشتیم فقط رقیب داشتیم واسه مدلینگ هم خودم همیشه کار میکردم چون میتونستم از پسش بربیام منشیم اومد تو
~:خانوم امروز ساعت پنج بعد از ظهر برای عکاسی باید برین به یه جنگل تا اونجا عکس برداری کنن
_باشه باشه فهمیدم میتونی بری
پرونده هارو تک به تک نگاه کردم کارام تموم شد دیدم ساعت ۴:۴۵ از اتاقم رفتم بیرون سوار ماشین شدم به سمت جنگل حرکت کردم وسط راه به تهیونگ زنگ زدم که اونم بیاد
وقتی رسیدم رفتم تو اتاق پروو تا درستم کنن با لباسی که دیدم دهنم باز موند اینو تهیونگ میدید جرم میداد به هفت روش سامورایی خودا برسه به دادم
هرچی با مسئول لباس حرف میزدم میگفت نه انگار داشتم گل لقد میکردم (لقد خدا میکنه 🦦🚬) بلاخره بعد کلی بحث لباسم پوشیدم میکاپم کردن رفتم بیرون واسه عکس برداری تهیونگ دیدم که همین طوری داشت نگام میکرد بعد یدفعه اخماش رفت تو هم با دستش اشاره کرد که برم سمتش منم رفتم
+این چه لباسیه
_مسئول صگ داده چی بگم والا خودم توش اذیتم
+هوف همه دارن نگات میکنن
_کلمو بردم سمت گوشش رو پنجه های پام وایسادم
نگران نباش من مال توهم
+خودت داری خر بازی در میاری
_از تو یاد گرفتم حیحیحیحیح📿
+🤦🤦
۲.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.